میخوام در مورد تغییر یا اصلاح هدف یا مدل ذهنی صحبت کنم و نظر شخصی م رو اینجا بنویسم. این مثال و توضیح در واقع یکی از تمرین های متمم من بود
هدف شخصی: مهاجرت کردن
تصمیم: مهاجرت تحصیلی
اقدامات: خوب و بیشتر درس خوندن (تنها راه در دسترس) / به فکر مقاله و زبان بودن
نتیجه: با توانایی ها و اقدامات من، نتیجه مطلوب رو ندیدم
بعد نشستم و فکر کردم (یا میشینم و فکر میکنم) که چرا من میخوام برم؟ مهاجرت هدف کاذب یا ظاهری من هستش، هدف واقعی چیه؟ آیا اینجا به اون هدف میشه رسید؟ چجوری بشه که بمونم؟ و از این دست سوال ها
همه اینها روی نوع فکر کردن و مدل فکری و مدل تصمیم گیری تاثیر میذاره
و یهو به خودت میای میبینی که شاید داری اشتباه میزنی!
شاید این راه به ترکستانه
یا شاید روز به روز توی تصمیم و هدف اولیه ت مصمم تر میشی (به این دلیل که دیگه با تجاربی که کسب کردی آگاهانه انتخاب میکنی)
راستش این داستانی که گفتم نه تنها در مورد مهاجرت، بلکه در مورد کار و شغل (فعلی و آینده) هم روی مدل فکری من تاثیر گذاشته. اینکه به این باور برسی که گاهی شاید لازمه که عینک ت رو عوض کنی. یعنی:
شاید اون چیزی که میخوای واقعا اون چیزی نیست که نیاز داری یا حالت رو خوب میکنه
یا
شاید اون چیزی که میخوای واقعا اون چیزی نیست که باید بخوای
* یه برداشت شخصی بگم: من فوتبالی نیستم ولی شنیدم و دیدم که وقتی کریستین رونالدو ایران بود با یه پسر کوچولو ملاقات کرده. ویدیو توی فضای مجازی رو کوتاه دیدم. توی بعضی از جاهای ویدیو دیدم که این آقا پسر خیلی بی ذوق و عادی توی تصویره. و این موضوع اومد توی ذهنم که، نکنه که توی زندگی کلی دوندگی کنیم و وقتی بهش رسیدیم دیگه ذوق و شوقی براون نمونده باشه!
020920