امیر هاشمی مقدم - از دیروز صبح که خبر شهادت سردار سلیمانی همه را شوکه کرد، اختلاف دیدگاه ایرانیان در زمینه سیاسی، خود را بیش از پیش نشان داده است. البته در ادامه توضیح میدهم که بیش از اختلاف دیدگاه، اختلاف موضعگیری است و دیدگاهها اتفاقا به هم نزدیک است. به کسانی که از شهادت سردار سلیمانی ناراحت شده و در شبکههای اجتماعی چیزی نوشتهاند، انتقاد شده که چرا این موضعگیری را در آبانماه و برای چند صد کشته اعتراضات نگرفتهاند؟
آنچه در زیر میآید، در واقع جمعبندی چیزی است که در این دو روز شنیده و خواندهام. وگرنه در زمینه مسائل امنیتی هیچ صلاحیتی ندارم و در حوزه کاریام هم نیست (البته به جز حوزه گردشگری و تروریسم که مقاله علمی نوشتهام). هرچند نمیتوانم ناراحتی عمیقم را پس از خواندن خبر شهادت سردار سلیمانی (که آنرا ضایعه ملی میدانم)، پنهان کنم.
میتوان از کشته شدن معترضان عمدتا بیگناه و حق به جانب آبانماه ناراحت و خشمگین بود و حقیقتا آنها را هم شهید دانست؛ و در غم از دست دادن سردار سلیمانی، بهعنوان کسی که عمرش را در راه دفاع از میهن گذارد، سوگوار بود.
سردار سلیمانی فرماندهی قدرتمند در سپاه بود؛ نیروی نظامیای که در کنار همه محاسناش، بخش زیادی از مردم و اهل اندیشه ایران، از حضور بیش از حدش در اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی و حوزه اجتماعی و فرهنگی ایران، ناخرسندند و آنرا خلاف دستور بنیانگذار انقلاب درباره دخالت نکردن سپاه در اقتصاد و سیاست میدانند. بهویژه وقتی احساس میکنند بیشتر این فعالیتها عملا هم جلوی توسعه اقتصادی کشور را گرفته و هم جلوی گشایشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.
سردار سلیمانی یکی از فرماندهان همین سپاه بود؛ اما فرماندهی که دستکم نزدیک به دو دهه، کمتر موضع سیاسی گرفته و بیشتر اهل عمل و مرد میدان بوده است؛ یعنی برخلاف برخی از فرماندهان پیشین سپاه که وارد حوزه اقتصاد و... شدند، در میدانی بود که از او انتظار میرفت. هیچ فرمانده نظامی ایرانی یا بیگانهای را نمیشناسم که به اندازه سلیمانی شخصا در خط مقدم جبهه جنگ با دشمن (آن هم دشمنان بیرحمی همچون داعش و النصرت و...) حضور داشته باشد. سردار سلیمانی معصوم نبود و حتما اشتباهاتی داشته؛ اما چند فرمانده نظامی را میشناسیم که اشتباهاتش کمتر از او بوده باشد؟
«سلیمانی در عراق چه میکرده؟» هم پرسشی است که این دو روزه بخشی از منتقدان مطرح میکنند. او با درخواست رسمی دولت عراق به این کشور میرفته؛ دولت عراق همان دیروز کشته شدنش را محکوم کرده و حمله امریکا را «نقض تمامیت ارضی عراق» دانسته؛ آیتالله سیستانی که منتقد حضور و نفوذ بیش از حد ایران در عراق است، سلیمانی را ستوده و شهید نامیده؛ مقتدی صدر که گاهی در انتقاد از ایران خیلی تندروی میکند، در تدارک انتقام است و... این یعنی دولت و بخش قابل توجهی از نیروهای سیاسی و مذهبی حتی منتقد ایران در عراق هم ترور سردار سلیمانی را محکوم کردهاند، اما برخی در ایران این را نمیپذیرند.
البته میتوان به نفوذ بیش از حد ایران در عراق انتقاد داشت (به شرط آشنایی کامل با شرایط منطقه)، اما سره را از ناسره جدا کرد. برای نمونه اعتراضات سه ماه گذشته بخشی از عراقیها که نفوذ ایران را هم هدف گرفت، تا حدی نادرست بود و اصطلاحا سوراخ دعا را گم کرده بودند. عراقیها حق دارند به نفوذ بیش از حد ایران در عراق معترض باشند، اما همانگونه که دکتر دغاقله (جامعهشناس عرب ایرانی و منتقد ساکن امریکا که دقیقا ۱۰ یادداشت انتقادیِ تند درباره رویدادهای آبانماه نوشته) در این یادداشت به خوبی نشان داده که ریشه اعتراضات اخیر عراقیها حقیقتا ربطی به ایران نداشت و در اصل به استعمار نفت عراق به دست امریکا باز میگشت. اما سیر حوادث و شرایط حضور ایران در عراق به گونهای شد که ایران اصطلاحا «بلا گردان» و آماج اعتراضات گردید.
اتفاقا اصل حضور امثال سلیمانی در بیرون از مرزهای ایران، بخشی از سیاست قابل دفاع ایران است. اینکه ایران باید از مرزهایش در شعاع چند هزار کیلومتری دفاع کند، نه دکترین جمهوری اسلامی، بلکه ایده استراتژیستهای زمان محمدرضا شاه بود و بر پایه همین دکترین بود که حکومت شاه بارها در کشورهای منطقه دخالت نظامی کرد. اگرچه میتوان درباره شیوه حضور و فعالیت جمهوری اسلامی در کشورهای پیرامونی نقد داشت و البته نیازی به گفتن نیست که شکوفایی اقتصادی داخلی و آزادیهای فرهنگی، اجتماعی، دینی و سیاسیِ بیشتر، مقدم و پیشنیاز عمق استراتژیک در منطقه است (چیزی که منتقدان و دلسوزان به درستی به آن اشاره دارند).
اینکه عدهای از فعالیت تروریستی امریکا در ۱۱ هزار کیلومتری مرزهای آن کشور (که ایران را کاملا در محاصره گرفته) خرسندند هم چیز جالبی نیست. امریکا در هر کشوری به نام حقوق بشر و دموکراسی و مبارزه با تروریستها گام گذاشته، دستاوردی جز ویرانگری نداشته است. شخصا کمترین باوری ندارم که بحثهای حقوق بشری، حقوق شهروندی، اقتصاد نابسامان ایران و... سر سوزن اهمیتی برای امریکا داشته باشد. امریکا تنها از آنها استفاده ابزاری میکند برای پیشگیری از قدرتمند شدن ایران (بدون توجه به حکومتش که شاهنشاهی باشد یا جمهوری اسلامی). و البته شوربختانه حکومت ایران هم بیش از اندازه بهانههایی از این دست در اختیار میگذارد.
امریکا تاکنون هیچ موضع جدی و اثرگذاری درباره بحثهای حقوق بشری و برخورد با منتقدان در ایران نگرفته (و از قضا خودش و دیگر همپیمانان غربیاش، مأمنی برای اختلاسگران و آقازادههایی است که ثروت تاراجشده از ایران را در آنجا سرمایهگذاری میکنند. شعارهایی که در اخراج کردن آقازادهها و... میدهد را هم عملی نکرده و بعید است چنین کند)؛ اما هر بار نفوذ و قدرت ایران در منطقه زیاد میشود، واکنش عملی (و عموما خلاف معاهدات بینالمللی) نشان میدهد.
همچنین عدهای که خودشان نه تنها در پی رویدادهای آبان ماه، بلکه در پی هیچ رویداد دیگری آشکارا جسارت انتقاد و اعتراض نداشتهاند، به کسانی که سالهاست به نقد صریح سیاستهای جمهوری اسلامی (از جمله در همان رویدادهای آبانماه) میپردازند و در این راه هزینههای سنگینی (از انفرادی و زندان طولانیمدت گرفته تا اخراج از کار و فشار بر خانواده و...) را متحمل شدهاند، انگهایی چون استمرار طلبی برای جمهوری اسلامی میزنند (بگذریم از اینکه گروهی از همین انگزنها، گاهی برای پیشبرد کارهایشان حتی آرایش و پوشششان ریاکارانه میشود و حتی عکس پسزمینه تلفنشان هم تصویری از مسئولین کشور؛ و این را البته از زرنگبازی خودشان میدانند).
میشود به نظام و سپاه انتقاد جدی داشت، شهادت سردار سلیمانی را ضایعه ملی دانست و همزمان مخالف جنگ و پیامدهای ویرانگرش هم بود. اتفاقا کسانی که چنین دیدگاههایی دارند، یعنی فراتر از سفید و سیاه و صفر و یک دیدن، آزاد اندیشانه نقدشان را به هر دو طرف وارد میکنند و دلسوزانه خواهان کمترین آسیب به ایران و ایرانیان هستند، چوب دو سر طلا (!) شدهاند؛ یعنی هم زیر فشار حکومتند و هم در مظان اتهام منتقدین.
اما چرایی اینکه عدهای دلخوشیشان امریکا شده را باید از جمهوری اسلامی پرسید که کدام روزنه امید را برای اصلاحات واقعی و شنیدن اعتراضات مردم باز گذاشته تا آنان امید به اجنبی ویرانگر نداشته باشند؟ همچنانکه اگر حکومت بر تکرار برخوردهایی همچون آبانماه پافشاری داشته باشد، پیشبینیپذیر است که در رویدادهای احتمالی پیش رو، همچنان این شکاف میان مردم (که هر دو گروه از وضعیت موجود و شیوه اداره کشور ناخرسندند، اما یک گروه راهی جز دخالت بیگانگان نمیبیند) گستردهتر میشود. این نشانههای آشکار (که عموما حکومت آنها را نادیده گرفته یا بیاهمیت جلوه میدهد) هشدارهایی است که باید دلسوزان و خردمندان درون حاکمیت از آنها درس بگیرند؛ پیش از آنکه خیلی دیر شود.
دست آخر آنکه جک استراو در کتاب تازهاش درباره ایران (که در اینجا معرفی کردهام) نشان داده چگونه دولت کشورش با همراهی امریکا، مصدق را به سوی دامی کشاندند تا خودش دست به کارهایی بزند که عملا زمینه برکناریاش به دست شاه و سپس دخالت دولتهای امریکا و انگلیس در کودتا را فراهم آورد. اکنون نیز امریکا دارد بسترهای تحریکآمیزی فراهم میکند تا توپ را در زمین ایران انداخته و مسئولینمان را به واکنش احساسی وا دارد و آنگاه جامعه جهانی را برای راهاندازی جنگ و جنایات بعدیاش توجیه نماید.
شوربختانه برخی وقایع (همچون واکنش احساسی به اعدام شیخ نمر، که واکنشهای بینالمللی اولیه علیه عربستان را به واکنشهای شدید علیه رفتار غیر دیپلماتیک ایران تبدیل کرد و همچنان از پیامدهای منفیاش زیان میبینیم) نشان میدهد ما گاهی مستعد افتادن در این دام هستیم. انتقام خون شهید سلیمانی را باید گرفت؛ اما با رفتار بهموقع و سنجیده. چیزی که به نظر میآید حکومت ایران – فراتر از رفتارها و طعنههای تحریکآمیز دیگران - از خود نشان بدهد؛ و امیدوارم که اینگونه باشد.
منبع: کانال مقدمه @moghaddames