به نام خدای مهربون ?
سلام بچه ها
خوب هستید؟
خب خب
من بگم که این پست آموزشی نیست و میخوام از چیزای مختلف بگم بهتون ?
خب
آقا من سال پیش یعنی سال 1400 توی مسابقهی فرهنگی هنری فردا توی رشتهی طراحی وبسایت شرکت کرده بودم
و همینطوری هم شرکت کردم
البته یه چیزایی بلد بودما
بالاخره کدنویسی بلد بودم
آقا اومدم یکی از نمونه کارهام رو که سایت تودوتایمر بود رو ارسال کردم براشون
و بعدِ یه مدت نتایج رو اعلام کردن و اول شدم?
و بعد توی مدرسه هم یه لوح تقدیر دادن
بعد آقا اون روز میخواستم برم قرآن بخونم سر صف
بعد معاونمون گفت که چنتا اطلاعیه مهم میخوام بگم حتما حواست باشه
گفتم باشه
بعد رفتم قرآن رو خوندم و بعد قرآن رو بردم گذاشتم توی کیفم(خودم قرآن میبرم مدرسه)
بعد رفتم سر صف وایستادم
و بعد معاون اون اولین اطلاعیه که مهمترینش بود رو گفته بود ?
بعدِ اینکه حرفاش تموم شد و داشتیم که میرفتیم کلاس، رفتم گفتم آقا اولین اطلاعیهای که گفتید چی بود؟
گفت ببین شنبه مراسم تجلیل از کسایی هست که سال قبل توی جشنواره فرهنگی هنری فردا شرکت کرده بودن و مقام آورده بودن
بعد گفت که حالا رضایتنامه میدیم بهتون که بیاید بریم اونجا
بعد گفت شنبه درسای مهمی دارید؟
گفتم فقط شیمی مهمه توی روز شنبه
گفت خب من خودم میخوام برم اونجا و اونا هم میخوان دوساعت حرف بزنن و... و اگه بیای هم الاف میشی
اگه میخوای من خودم جایزهتو میگیرم و میارم میدم بهت
گفتم آره ایول خیلی خوبه دستتون درد نکنه
بعد رفتم
آقا بعدش روز یک شنبه شد و صبح اومدن جایزه هارو بدن(سر صف) ?
بعد منم چند روز قبلش با خودم میگفتم کاش یه کارت هدیه هم بدن?
بابا کاغذ خالی که خیلی جذاب نیست
و بعد با خودم میگفتم آقا تو الان داری اینطوری میگی، فردا میری میبینی هیچ کارت هدیهای ندادن و اون موقع ضایع میشی و حالت خیلی بد میشه
بعد گفتم آقا اصلا قرار نیست کارت هدیهای هم بدن
و بعد یکم آروم شدم?
(((
یچیزی توی پرانتز بگم بهتون
آقا اون روز توی زنگ یکی از درسا، یه جمله یاد گرفتیم که این بود که آقا هرچقدر ما توقعمونو بیاریم پایین، رضایتمون بالا میره
خخخ اونجا معلم گفت مثلا تو میری خونه و با خودت فکر میکنی که آره الان ناهار یچیز خیلی خوشمزس
بعد یکی از بچه های کلاس گفت آره آقا بعد میریم میبینیم که مامانمون چارتا سیبزمینی انداخته توی قابلمه??
وای خدا کل کلاس منفجر شد?
همهی بچه ها این بلا سرشون اومده بود?
خخخخ
خب پرانتز بسته
)))
خلاصه اومدن که جایزه هارو بدن
بعد معاونمون توی میکروفون گفت که من لوح آقای اسکندری رو جا گذاشتم توی دفترم
و بعدِ زنگ آقای اسکندری بیا پیشم لوحات رو بدم بهت
منم گفتم باشه
خلاصه یه چنتا از بچه ها که مقام آورده بودن رفتن و لوحِشونو گرفتن و من فهمیدم که ایول کارت هدیه هم گذاشتن?
بعد آقا توی زنگ تفریح بود که صدا زدن آقای محمدامین اسکندری بیاد دفتر
رفتم گفتم یاالله سلام
بعد معاونمون گفت سلام اسکندری
بیا اینجا
رفتم جلوتر و بعد گفت بفرما این لوح تقدیرت
و کارت هدیه هم داشت
بعد گفت نمیدونم که چقدره توی این کارت هدیه
و مبارکت باشه و...
منم کلی تشکر کردم ازش
بعد گفت انگار همین دیروز بود که نهم بودی و اومده بودی برای ثبت نام برای دهم
و الان دوازدهم هستی
گفتم آره واقعا...
عمر گران میگذرد خواهی نخواهی سعی بر آن کن نرود رو به تباهی.(البته دیگه این رو اونجا نخوندم?)
آره خلاصه خندان و خوشحال رفتم لوح تقدیر رو گذاشتم توی کیفم و رفتم زنگ تفریح :)
و اینطوری
البته که دیگه طراحی وبسایت رو نمیخوام ادامه بدم
کلا خز شده برام :)
آره اینطوری
خداروشکر رابطهام با معاونامون هم خوبه
مخصوصا با یکیش خیلی مَچ هستم
خخ تازه باهام پسرخاله هم شده?
اون روز(قبل از اینکه جایزه رو بدن)، رفته بودم ماژیک رو عوض کنم بعد بهم میگه پس محمد من خودم میرم جایزهتو میگیرم. منم گفتم باشه دستتون درد نکنه و...
حاجی معاون میگه بهم محمد ?
خدایا توبه
خخخخ
اول میگفت آقای اسکندری و الان داره میگه محمد ??
واقعا خدایا شکرت که به ما فرصت زندگی کردن دادی ?
خدایا شکرت که همیشه آدم های خوب رو سر راهمون قرار میدی
واقعا بخاطر همه چیز شکرت
بخاطر این معاون های باحال شکرت
و بخاطر همه چیز شکرت
آره آقا بعد با خودم گفتم یعنی چقدر هست توی این کارت؟؟
گفتم که اونجا معاون گفت نمیدونم چقدره توش
و منم با خودم حدس زدم که لابد 50تومن اینا هست و معاون هم روش نشده بگه
و بعد گفتم خب با این 50 تومن چیکار میتونم بکنم؟
گفتم خب برم خونه بخرم، ماشین بخرم، سر راه زن هم بگیرم??(زن گرفتنی نیست!)
گفتم خب میرم کتاب میگیرم
این کتاب 4000 لغت ضروری رو کم موندم جلد 2شو تموم کنم.
بابا این آخراش چقدر سخت شده
اینقدر سخت شده ها
از درس 25 یه دفعه بد جور سخت شد?
آره آقا بعد از مدرسه در اومدم و رفتم کارت رو انداختم خودپرداز تا موجودی بگیرم
و گفتم بابا 50 تومنه دیگه
ولی گفتم حالا بذار باز نگاه کنم ببینم چقدره
بعد آقا خلاصه چنتا دکمه رو زدم و بعد موجودی رو آورد
نوشته بود 150تومن??
هنگیده بودم اون لحظه
یعنی قبلش میگفتم دیگه نهایتش 100تومن میشه
ولی بعد دیدم 150 تومنه
خیلی خوشحال شدم
چون توقع پایینی داشتم، خیلی خوشحال شدم
خلاصه خندان و خوشحال رفتم خونه :)
و از پدر گرامی هم به عنوان جایزه پول گرفتم :)
و فرداش هم رفتم جلد سهی کتاب 4000 لغت ضروری انگلیسی رو خریدم
آقا چقدر سخت شده??
خخ
خلاصه خدایا خیلی شکرت
واقعا ما تا صبح هم شکر کنیم باز کمه
بخدا کمه
ولی خب باز درحد توان شکر میکنیم :)
همین
دیگه حرفی ندارم
امیدوارم از بین این همه حرف، یه چیز کوچولو یاد گرفته باشیم
هرچند که این پست زیاد آموزشی نبود
خب
دمتون خیییلی گرم بچه ها
واقعا خیلی دوسِتون دارم
باور کن راس میگم
این جمله رو من از یکی از یوتیوبرا میشنیدم که میگفت خیلی دوسِتون دارم و...
منم میگفتم آخه فلان فلان تو که من رو تابحال ندیدی از نزدیک، چجوری میگی دوسِت دارم؟؟
ولی خب واقعا خودم الان دارم این رو تجربه میکنم که آدم ناخودآگاه دوستاش رو که مطالبشو دنبال میکنن و نظر میذارن و...، دوست داره
اصلا دست خودتم نیست
خلاصه که اینطوری
اگه حرفی، سخنی هم بود حتما بگید توی کامنتا :)
خب دیگه بریم
فعلا خدانگهدار :)
تاریخ: 4 آبان 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **