آقا یاالله
سلام سلام
خوب هستین؟
خب آقا نایس
بیایم کمی با هم درمورد چیزای مختلف حرف بزنیم.
خب
آقا همونطور که میدونید من الان دوازدهم هستم
و بچه ها واقعا اصلا لامصب این سال، یه سالِ خیلی عجیب غریبی هست.
ببین تا سال یازدهم همه چیز عادیه
ولی سال دوازدهم اینطور نیست
ببین
من و تمام دوازدهم ها، هر روز که میریم مدرسه، در واقع انگار آخرین روزی هست که داریم میریم
ببین الان دیگه یک مهر، نمیخوایم بریم مدرسه.
وقتی یازدهم یا قبل از اون بودیم، اصلا اینطوری نبود
و این یکی از چیزای جالبِ سال دوازدهم هست
اصلا خیلی یجوریه
میدونی دیگه وقتی خرداد ماه، امتحانات نهایی رو دادیم، دیگه کلا تموم میشه!!
وای خدا
خیلی یجوریه
فرض کن!
دیگه میگن آقا برید دنبال هر چیزی که دوست دارید
اگه دوست دارید ادامه تحصیل بدید، خب بخونید برید دانشگاه
یا نه اگه دوست ندارید، باشه برید سَرِ کار
خیلی جالب میشه
من خیلی برنامه ها دارم واسهی این تابستونِ 1402
یعنی خییییلی برنامه ها
فکر کنم شماها هم اینطور باشید
ولی بچه ها
قبول دارید که انصافا تابستون بهترین زمان، توی کل سال هست؟
چون آدم خیلی خوب میتونه رشد و پیشرفت کنه
واقعیتش در طول سال، درس و مدرسه واقعا دست و پای آدم رو میبنده!
ولی خب تابستون اینطوری نیست
خدایا شکرت
وای بچه ها
داره شکرگزاریم میاد??
داره میریزه?
آقا نیا
وایسا آخر قشنگ شکرگزاری میکنیم
نه انصافا یه لحظه داشت جَو میگرفت که مثل ... شکرگزاری کنم
ولی خب نگه میدارم واسهی آخر
آره چی داشتم میگفتم؟
وایسا ببینم
آهان
آره خلاصه تابستون خیلی زمان خوبیه واسهی رشد و پیشرفت
و واقعا یچیزی
واقعا من خودم کِی دوازدهم شدم؟
شما هم یکم فکر کنید
الان فکر کنید که مثلا کِی شما مثلا دهم شدید؟
خدایی قبول دارید زمان داره خیییلی زود میگذره؟
یچیز جالب
من مدرسهی دوران ابتداییم، تقریبا چند خیابون اونور تر از خونهمون هست
و یه لحظه فکر میکنم با خودم و میگم عه حاجی من یعنی ۶ سال قبل داشتم توی این مدرسه میخوندم؟
یعنی ۶ سال گذشت؟
خدایی من که اصلا باورم نمیشه
اصلا ما کی اینقدر بزرگ شدیم؟
وای خدا
ول کن دیگه فکر نکنیم
خلاصه این سالِ آخر بودن، خیلی حس و حال جذابی داره
ولی خب توی این سن و سال، سردرگمی به اوج خودش میرسه
اینکه من قراره چیکاره بشم؟
چجوری پول در بیارم؟
چه مسیری رو برم و...
که واقعا این دوران، خیییلی سخته
چون میخوای مسیرت رو انتخاب کنی
انشاءالله که خدا به همه مون کمک کنه که توی مسیر درستمون حرکت کنیم.
آره بعد مدرسه هم خیلی خوبه
واقعا عَه عَه چی بود این آموزش مجازی!
خیلی مسخره بود
با اینکه کلی آدم زمانش صرفهجویی میشد و اینا ولی واقعا خیلی چرت بود.
مدرسه واقعا مجازیش چرته!
باز توی حضوری میری چارتا تباه میبینی?
والا
حالا دوست من چایی میاره قشنگ میزنیم بر بدن :)
آی میچسبه
بعد حالا حاجی جان یچیزی
انصافا چقدر خوب شد که رفتم سر صف قرآن خوندم
آقا خییلی معروف شدم توی مدرسه??
همه دیگه میشناسن منو
هی میگن آقای اسکندری آقای اسکندری
خخخ
حالا یچیز جالب
چند روز پیش بود که میخواستم برم سر صف قرآن بخونم
بعد اون معاونمون که منو محمد صدا میزنه، بهم گفت محمد
گفتم بله؟
گفت ببین هوا خییلی سرده، یه چند خط بخون.
بچه ها زَده میشن از قرآن اگه زیاد بخونی
چون هوا سرده و...
بعد گفتم باشه
بعد میگه محمد تو شبیه این پدرای قدیم هستی که 10 تا بچه به دنیا میاوردن?
میگم چرا؟
میگه اصلا به کم قانع نیستی?
میگم کم بخون، ولی باز کار خودتو میکنی?
خخخ
راس میگه
میگه کم بخون، ولی من میرم اونجا و دیگه گرم میشم?
مگه تموم میکنم
خدایی خیلی قرآن لذت بخشه
خلاصه بچهها رو توی هوای سرد نگه میدارم و قرآن میخونم(آی کیف میده??)
البته خداییش اونا هم حال میکنن
چون بازخورد دادن
منم دیگه وقتی میرم بخونم، تا در حد انفجار نخونم، ول نمیکنم
آقا دلم خواست باز اون سوره رو بخونم
وایسا بخونم چند خطشو بعد آپلود کنم که حالا اگه دوست داشتید گوش بدید
خب وایسا برم قرآن رو بیارم
خب توی لینک زیر آپلود کردم:
https://uupload.ir/view/سوره_حدید_orew.m4a
آپدیت: بچه ها من همین سورهای که خوندم رو اومدم ادیت کردم. اگه دوست داشتید ادیت شده رو گوش بدید. به نظرم خیلی شیرین شده??
https://uupload.ir/view/سوره_حدید_ادیت_شده_dr5f.mp3
پیشاپیش بخاطر نکره بودن صدا عذر میخوام?
خب
آره خلاصه که اینطوری :)
بعد آقا اون روز شنبه، این معلم نگارش اومده بود?
خییییلی معلم خوبیه
اصلا میدونی این معلم نیست
داداشِ ماست
به مولا راس میگم
اینقدر مَشتیه ها
میاد یه صندلی میذاره وسط کلاس و میشینه باهامون حرف میزنه
خیلی بهمون درس زندگی میده
خدا واقعا خیرش بده
حالا اون روز داشت بهمون نامهنگاری رو یاد میداد
و بعد یاد داد و بعد گفت خب شما بگید درمورد چی نامه بنویسیم
تا بنویسیم باهم
بعد من گفتم آقا مثلا بانک
خب باشه
بعد پرسید اسمت چیه؟ گفتم اسممو
بعد رفت نوشت که مثلا میخوایم از بانک وام ازدواج بگیریم
باید چی بنویسیم؟
بعد با اسم من نوشت
خخ بچه ها میگن اسکندری تو کی ازدواج کردی؟?
خخخ از دست این بچه ها :)
بعد حرف از وام ازدواج و ازدواج و اینا شد بعد یه حرفی افتاد که آقا الان با نمیدونم 50 میلیون چیکار میشه کرد؟
بعد معلممون گفت بالاخره باز میتونی یه شام بدی و شکم(belly,gut) چار نفر رو سیر کنی :)
بعد اومد از زندگی خودش گفت
گفت که بچه ها بذارید از نحوهی آشنا شدن خودم با همسرم بگم
ماهم گفتیم بله بفرمایید
بعد گفت که آره من قبلا روستا میرفتم تدریس میکردم
بعد ما با مینیبوس میرفتیم و همهی صندلی ها هم پر میشد و یک نفر باید یه صندلی میذاشت و وسط مینشست
بعد میگه یه زنه سر پا میموند و میومد روی صندلی پلاستیکی مینشست
بعد میگه من یاد گرفته بودم که یه زن، نمیتونه چند ساعت روی صندلی پلاستیکی بشینه
بعد میگه همیشه جامو میدادم بهش و خودم مینشستم روی اون صندلی پلاستیکی.
بعد میگه آقا خلاصه اینطوری بود
بعد میگه من یه نفر رو(همون همسر الانِ خودشو) زیر نظر گرفته بودم(آی شیطون?)
بعد میگه آقا تقریبا همه معلم ها رفته بودن خواستگاریِ این دختر، اونم چندین بار!
و به همه شون جواب رد داده بود
بعد میگه آقا خلاصه من با چنتا از همکارا پاشدم رفتم خواستگاریش
بعد میگه توی همون اولین بار، بله رو گفت :))
لیلیلیلیلی??
بعد میگه منم چند سال کار کرده بودم و اون موقع توی حسابم 3 میلیون پول داشتم
میگه بهش گفتم که من توی حسابم 3 میلیون پول دارم ولی الان اون 3 میلیون برای ماست.
میگه من این جمله رو که گفتم، خیلی خوشش اومد :)
بعد میگه همین الانم بعضی روزا میگه اون جملهای که اولین روزِ آشنایی گفتی هنوز یادمه!
آره بعد میگه من 10 سال، هر روز ساعت 7 و نیم صبح از خونه میزدم بیرون و تا شب ساعت 7و نیم کار میکردم!
میگفت از این مدرسه در میومدم، میرفتم اون یکی مدرسه و از اون مدرسه میرفتم اون یکی مدرسه
و میگه شبانه هم تدریس میکردم
و میگه خیلی وقتا هم ناهار میرفتم از سرایدار مدرسه، نون و سیبزمینی میگرفتم و میخوردم
و میگفت 10 سال اینطوری کار کردم تا تونستم یکم وضعم رو بهتر کنم.
گفت که بالاخره باید زحمت بکشی!
خلاصه اینطوری
واقعا خیلی معلم خوبیه
خدا حفظش کنه :)
خدا کنه 10-20 سال بعد که من خواستم ازدواج کنم، پدر خانومم هم اینطوری فهیم باشه
آره اینطوری
خدایا شکرت واقعا بخاطر همه چیز
بعد حاجی حالا یچیز دیگه
آقا انصافا چقدر میچسبه آدم وقتی دست مامانشو بوس میکنه??
اون روز مامانم آش پخته بود و منم خیلی گشنهام بود بعد آقا خلاصه یک کاسهی(bowl) پُر خوردم
آی چسبید
بعد گفتم بذار برم از دستش بوس کنم
بعد دیدم بابا همینطوری که نمیشه
باید اول زمینه سازی کنم?
آقا یاد بگیرید اینارو! بعدا به کارِتون میاد? بعله :) همینطوری که نمیشه
گفتم خب بذار اول یکم شکرگزاری کنم
یکم شکرگزاری کردم و بعد سریع رفتم گفتم مامان دستتو بده بوس کنم
گفت نه مادر نمیخواد(نوشابه باز کردن به روایت تصویر?)
بعد گفتم نه بده
گفت نه
بعد سریع دستشو گرفتم بوس کردم?
گفتم چی چیو نه :)
بعد میدونی نمیدونم چرا دست مامانا یه بوی خاصی میده?
انصافا یبار برید بوس کنید و خودتون ببینید
اصلا وای خیلی آرامش بخشه بوس کردنِ دست مامان
و بالاخره باید از الان اینارو تمرین کنیم تا فردا بتونیم روی همسرمون پیاده کنیم دیگه :)
بعله :))
راستی یچیز دیگه
دست مامانِ شما هم نسوز هست؟?
من مثلا میبینی مامانم میگه محمد اون کاسه رو بیار از روی اجاق(oven)
بعد میگم مامان دستگیره کجاس؟
میگه بابا دستگیره نمیخواد که
میگم بابا حاجی داغه!
بعد میاد خودش خیلی راحت بر میداره میبره :||
میگم خدایی دستات عصب نداره؟?
واقعا خیلی موجود عجیب غریبی هست این مادر :)
یه کلیپ قبلا دیدم درمورد مادر، وای خیلی شیرین بود
یبار توی یکی از پستا هم گذاشتم
الانم میذارم اگه دوست داشتید ببینید:
وای حاجی چقدر شیرینه این آهنگ
الهی شکرت
بعد بذار یچیز دیگه هم بگم
آقا من نمیتونستم از طریق نسخه وب، توی سایت کست باکس لاگین کنم بعد وقتی میخواستم پادکست آپلود کنم، با گوشی آپلود میکردم و کلی داستان داشت.
اصلا نمیشد لینک بزنی توی بخش توضیحات و اینا
بعد با خودم گفتم بذار برم بهشون یه ایمیل بزنم و بگم که چرا نمیشه لاگین کرد
بعد گفتم بابا حاجی کست باکس به اون عظمت، میخواد جواب ایمیل رو بده؟
بعد گفتم تیری هست توی تاریکی
بذار برم یه ایمیل بدم شاید جواب دادن
رفتم و خلاصه ایمیل زدم و بعد از یکی دو روز طبق گفتهی خودشون جواب دادن و خلاصه من با این سوادِ یه قِرون دو هزارِ زبان انگلیسی، باهاشون حرف زدم و گفتم نمیخوام از گوگل ترنسلیت استفاده کنم
حالا باهم صحبت کردیم و ردیف شدش ولی من عکس پیام هارو الان میذارم ببینید یه وقت سوتی موتی ندادما!
خخ
وایسا
بچه ها ببیند یه وقت سوتی موتی نداده باشم!
فکر کنم دادم
نمیدونم
اصلا ایرانی جماعت از دور معلوم میشه??
خخ
ولی دمشون گرم واقعا چقدر سریع جواب میدادن!
تاریخ ها هم هست دیگه خودتون ببینید
یعنی واقعا گفتم ایول دمتون گرم!
خدایا شکرت که کست باکس یه پشتیبانیِ خیلی خوب و مهربون داره :)
خب دیگه کم کم بریم سراغ شکرگزاریِ وحشتناک :)
نظرتون چیه؟
بریم دیگه
خدایا شکرت که ما یه سر پناه داریم
خدایا شکرت که ما یه اتاق داریم
خدایا شکرت که ما سلامتی داریم
خدایا شکرت که من انگشت دارم و میتونم تایپ کنم
خدایا شکرت که به ما این همه نعمت دادی
خدایا شکرت که ما خودمون رو داریم
خدایا واقعا بخاطر همه چیز شکرت
خدایا بخاطر خونوادهای که داریم شکرت
خدایا بخاطر اینکه همیشه آدم های خوب رو سر راهمون قرار میدی شکرت
حالا بچه ها الان یچیز یادم افتاد
بذار اینم بگم
آقا همونطور که میدونید من خیلی دیر میرم مدرسه
مثلا ساعت 7:35 از خونه در میام
بعد آقا دیگه خیلی دیر در میام و ماشین هم احتمالش کم میشه که بیفته
حالا من یچیزی یاد گرفتم
آقا وقتی دارم آماده میشم که برم مدرسه، هی میگم خدایا شکرت که اینقدر سریع ماشین میفته!
بعد چشمام رو میبندم و تصور میکنم که وقتی برسم سَرِ کوچه، سریع یه تاکسی میفته.
بعد آقا هی اینطوری تا برسم سر کوچه، شکرگزاری میکنم
به ولای علی تا میرسم، یه 20 ثانیه وایمیستم و بعد میبینم که یه ماشین اومد
و سوار میشم :)
خیلی باحاله
عجب تکنیکی یاد گرفتم
البته باید بگم که بعضی وقتا کار نمیکنه ها?
میگم خدا من از صب دارم شکرگزاری میکنم، پس کو ماشینت؟??
خخخ
آره دیگه اینطوری
خدایا شکرت که ما لب(lip) داریم و میتونیم که بخندیم :)))
خب دیگه بریم
چقدر حرف زدم خخخ
خدایا شکرت که من حرف داشتم :)
خدیا شکرت شکرت شکرت شکرت
خدایا مرسی که همیشه هوامونو داری
دمت گرم جیگر
خب بچه ها دمتون گرم که خوندید❤
ببخشید من امروز زیاد حرف زدم
امیدوارم حالا اندازهی سَرِ سوزن(needle) این پست مفید بوده باشه
دمتون گرم
اگه حرفی، سخنی چیزی بود بگید حتما توی کامنتا?
خب فعلا خداحافظ.
تاریخ: 10 آذر 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **