ویرگول
ورودثبت نام
محمدامین اسکندری
محمدامین اسکندری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

سمینار رفتن هم حال میده ها :)

:)
:)

آقا سلام و صد سلام

خوب هستین؟

خب من اومدم

یا الله :)

این قضیه‎‌ی یاالله میدونید چیه که میگم؟

ببین کلا تُرک ها وقتی میخوان برن مهمونی، قبل از اینکه وارد خونه‌ی صاحبخونه بشن، یه یاالله میگن که خانوما اگه سَرِشون بازه و روسری ندارن، سریع برن روسری سَر کنن :)

خخخ

بعله :)

خب آقا بریم از سمینار بگم

آقا این داستان سمینار چیه؟

اون روز صبح داشتم میرفتم مدرسه که توی خیابون دیدم یه بنر زدن که نوشته میخوان درمورد یچیزایی حرف بزنن:

دقیقا همین بنر بود که توی خیابون دیدم

آقا بعد گفتم ایولا پس میرم حتما

بعد رفتم مدرسه و به یکی از دوستامم گفتم که اگه میای، بیا باهم بریم

اونم گفت درمورد چیه و... که گفتم حالا زنگ آخر خواستیم بریم خونه، میریم باهم نگاه میکنیم به بنر

اونم گفت باشه

و بعد زنگ آخر رو زدن(درررررررر?) و بعد به دوستم گفتم فلانی بدو بیا بریم

اونم گفت باشه

بعد دیدم 2ساعت داره با این و اون حرف میزنه

بهش میگم حاجی بیا دیگه

بعد گفت باشه الان میام

بعد دیدم نه آقا این خیلی کند کند کاراشو انجام میده??

بیخیال شدم و رفتم :)

رفتم دوباره بنر رو نگاه کردم و آدرس سایتشو حفظ کردم

بعد اومدم خونه قشنگ نگاه کردم که داستانش از چه قراره و... و بعد گفتم باشه پس حاجی حتما میریم :)

بعد فرداش باز به دوستم گفتم که میخوای بیای سمینار؟

گفت قرار بود باهم بریم نگاه کنیم بنر رو و... که گفتم بابا تو دوساعته منو الاف کردی

من اینطوریم دیگه

نیای، میرم?

باید فرز باشی

کند کند باشی من اعصابم بهم میریزه

واقعا نمیتونم تحمل میکنم

باید طرف مقابلم تیز و بز باشه

خلاصه دوستم گفت ببینم اگه وقت کردم میام

گفتم حله حاجی

بعد آقا روز 4 شنبه شد و من هم خیلی خوشحال بودم

و بعد چون هفته‌ی کتاب هم بود(الان هم فکر کنم هست) گفتم برم این کتابخونه‌ی نزدیک خونه مون ثبت نام کنم

رفتم و بعد ثبت نام کردم و گفت هزینه هزارتومن میشه

خخخ آخه هزار چیه?

یا نگیرید، یا اگه میگیرید، یه چیز خوب بگیرید دیگه آخه

خخ

بعد بالاخره ثبت نام کردم و اومدم خونه

به بابام گفتم بابا آماده شو منو برسون سمینار :)

خلاصه به راه افتادیم و من رفتم اونجا

و بعد دقیق نمیدونستیم که کجا بود سمینار

رفتیم یه جا واستادیم

بعد بابام گفت برو ببین اونجاس یا نه

رفتم یه پسره دَمِ در بود بهش گفتم آقا پسر سمینار اینجاس؟

گفت آره

بعد رفتم به بابام گفت آره اینجاس بعد خداحافظی کردم و پدر گرامی رفت :)

آقا رفتم داخل

خخ اونجا یاالله هم گفتم?

بعد یه خانوم محجبه(ملکه چادری) دم در ورودی وایستاده بود و بعد ازم اسمم رو پرسید

و شماره هم گرفت(بی تربیت?جامعه واقعا خراب شده??)

بعد گفت لطفا جلوتر بشینید

گفتم باشه

رفتم و نشستم

اون موقع تقریبا 5 نفر اومده بودن

آقا

بعدِ 10 دقیقه یه آهنگ انداختن و 10000 بار تکرارش کردن :)

بعد سوره‌ی نمیدونم یوسف بود یا ابراهیم(اونی که میگه اذ قال یوسف...) پخش شد

بعد سرود ملی??

بعد آقا تا سرود ملی پخش شد، نمیدونم چرا یکم خندیدن

و یجورایی انگار هنگ کرده بودن

بعد آقا همه پاشدیم به ادای احترام به پرچم ایران :)

و بعد تموم شد و نشستیم سر جامون

آقا بعد مدرس اومد

و آقا خلاصه شروع کرد به حرف زدن و اینا

و واقعیتش حرفایی که میزد رو من بلد بودم

یجورایی خیلی چیزای جدید یاد نگرفتم

چون قبلا یاد گرفته بودم

ولی خب

آقا بعد آنتراک داد و بعد گفت که بیرون از خودتون پذیرایی کنید

رفتیم بیرون و سماور گذاشته بودن با شیرین عسل :)

خلاصه میل کردیم و بعد من با یه مَرده هم کمی هم‌صحبت شدم

بعد آقا اونجا کمی جلوتر رفتم دیدم که یه مغازه هست و چند نفر داشتن کار میکردن

یه خانوم بود نمیدونم داشت با میخ، روی چوب فکر کنم میکوبید

بعد بهش گفتم خسته نباشید :)

اونم گفت مرسی

و خخخ یجور نگاهم میکرد

نمیدونم چرا?

خلاصه آقا بعد رفتیم داخل سالن

و اون سخنران شروع کرد به حرف زدن درمورد تندخوانی و...

آقا اینم بگم بابا اونجا چنتا دختر هم اومده بودن و هی مزه میریختن

به مولا رو اعصاب بودن

عه عه چقدر زشته دختر جلف باشه

واقعا حالمو بهم زدن

دختر باید قشنگ سرسنگین باشه

بگذریم...

آقا این سخنران کمی درمورد تندخوانی گفت و بعد دوره‌ی خودشو هم تبلیغ کرد و اینا :)

درکل 30-40 نفر اومده بودن

نه هیچ 40 نفر نمیشد

همون نهایت 30 نفر

و بعد میدونی واقعا چقدر خوب شد که رفتم

اینقدر آب و هوام عوض شدا

کلی روحیه‌ام عوض شد

اجتماعی تر شدم

و چنتا دُخی هم دیدم?(خدایا این جوونای مارو به راه راست هدایت کن??)

خخخ

بعله اینطور :)

بعد حالا دیگه تموم شد

ولی بذار کمی هم بعدشو بگم

آقا ما قرار بود همون شب بریم خونه‌ی عمم شام

آقا من بیرون در اومدم و دیدم که خونوادم توی ماشین اون ور خیابون منتظر من هستن

رفتم و سوار شدم و رفتیم خونه‌ی عمم

آقا وای اینقدر ببخشید دستشویی داشتما?

رفتیم رسیدیم

و بعد وقتی رفتم خونه‌ی عمم، سریع رفتم دستشویی

گلاب به روتون :)

و وضو هم گرفتم(خخ به قول مامانم وضو ساختم) و بعد رفتم اتاق نماز بخونم

آقا توی اتاق آکواریوم هم بود

بعد دیدم کلی چراغ روشنه توی اتاق

سریع خاموش کردم

و نمازمو شروع کردم

واااای

چقدر خوشگل بود خدایا

اتاق تاریک بود و آکواریوم هم جلوم بود

خیلی نماز چسبید

بعد رفتیم شام

بعدِ شام نمیدونم چیشد که به پسرعمم گفتم فلانی چندمی؟

گفت هفتم

گفتم بابا مسخره نکن

تو کی هفتم شدی؟?

آقا بعد بهش گفتم آقا این عربی رو درست و حسابی بخون

اگه پایه‌ات ضعیف باشه، به مولا تا دوازدهم بابای گرامی تو در میاره

گفت آره اتفاقا مشکل هم دارم

گفت برو بیار کتابتو ببینم چیو بلد نیستی

رفت آورد کتابشو

نگاه کردم

دیدم عه عه

چقدر طرح کتاب بد شده

وای خدا چقدر مسخره شده طرح کتاب عربی

آقا بعد دیدم که دختر عموم هم بلد نیست

مامانش(زن عموم) گفت آره فلانی هم عربیش خوب نیست

گفتم باشه بیا اینجا یکم بلدم بگم بهتون

آقا ساعت 10:20 بود که شروع کردم به یاد دادن

و بعد آن چنان غرق در تدریس شده بودم که یه دفعه دیدم دقیقا ساعت شده 11:20

گفتم عه

من یعنی یک ساعت داشتم نان استاپ(بدون توقف) حرف میزدم؟؟

هنگیده بودم

و واقعا اصلا گذر زمان رو حس نکردم

بعد دیگه داشتیم میرفتیم

خخخ پسرعمم و دخترعموم خسته شده بودن

بعد من میگم آقا بیا اینجا رو هم بگم تمام

خخخ پسرعمم انگار توی دلش میگفت بابا بسه بیا برو خونه‌تون??

دیگه خلاصه جمع کردیم و ازم تشکر کردن و اینا :)

بعد آمدیم خانه :)

همین :)

خب حالا بیاید یکم شکرگزاری کنیم

خدا خودتو آماده کن?

خدایا شکرت که ما سلامتی داریم

خدایا شکرت که ما انگشت داریم

خدایا شکرت که ویرگول رو داریم

خدایا شکرت که

وایسا ببینم

بذارید یکم فکر کنم

آهان

خدایا شکرت که همیشه آدم های خوب رو سر راهمون قرار میدی

خدایا شکرت که همیشه مارو به بهترین و جذاب ترین راه توی زندگی هدایت میکنی

خدایا شکرت که همیشه هوامونو داری

خدایا همه جوره شکرت

شکرت شکرت شکرت

من بعضی وقتا اینقدر توی خونه شکرگزاری میکنم، یعنی واقعا مست میشم?

یعنی یه معتاد اندازه من مست نمیشه

واقعا شکرگزاری بی نظیره

خدایا شکرت که معتاد، سیگار داره?

خخ وگرنه چی میخواست بکشه؟

خب دیگه بسه :)

بچه ها دمتون گرم که تا اینجا خوندید

سمینار هم اگه دیدید برگزار میشه، حتما برید

جالبه :)

خدایا شکرت که من دوستای خیلی خوب و مهربون دارم

خب دیگه بریم

حرفی، سخنی بود حتما توی کامنتا بگید?

دمتون خییییییلی گرم

فعلا خداحافظ :)

تاریخ: 26 آبان 1401

** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **


https://virgool.io/@mramines/%D8%AC%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D9%86-nj1iyxsy1s0z
https://virgool.io/@mramines/%D8%A7%DA%AF%D9%87-%D8%AC%D8%B1%D8%A6%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-yvbolfqhzpbv
https://virgool.io/Podkade/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-msrkzeebxqc9


سمینارحال خوبتو با من تقسیم کنمهمونییادگیریوبینار
عاشق اینم که یاد بگیرم و یاد بدم😉 | MrAminEs.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید