محمدامین اسکندری
محمدامین اسکندری
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

هر چقدر میرم جلو...

:)
:)


به نام الله مهربان.

سلام و صد سلام به همه‌ی شما :)

خب خب.

حاجی جان نبودیم این چند روز.

داشتم یه کارایی میکردم.

میگم بهتون.

خب.

میدونی راستش چند روز پیش میخواستم بنویسم ولی خب نمی اومد.

میگفتم بابا بیا دیگه.

میگفت نه?

خخخ.

نه بی شوخی حالا میفهمم که چرا میگید پُستات حس خوبی به آدم میده.

چون واقعا هر وقت که نوشتم، زمانی بوده که میومد.

بگذریم.

راستش الان دیگه مدرسه نمیریم.

به مولا اینقدر راحت شدما!

باور کن.

راستش باید یه اعترافی(acknowledge,confess) بکنم.

اینکه مدرسه یکم بی تربیتم کرد :/

واقعا الان میفهمم که محیط چقدر تاثیر میذاره روی آدم.

واقعا واقعا.

میدونی این چند روز داشتم فقط چیزای خوب میریختم توی خودم.

کلی ویدیو های خوب دیدم.

کتاب هم دارم میخونم.

وااای خدا.

ولی انصافا خیلی مودب شدم توی این چند روز.

در عمل هم دیدم خودم.

واقعا آفرین به خودم.

میدونی داشتم از راه پله میومدم پایین و بعد گوشیِ آبجیم روی پله بود و خودشم پایین بود.

بعد من ندیدم گوشیشو و بعد پام رفت روش.

لامصب پام خیلی درد کرد.

بعد بهش گفتم چرا گوشیتو اونجا میذاری؟

آی اُس.

میخواستم بگم اسکول ولی تا اُس گفتم?

ایول ایول.

میدونی من قبلا فحش نمیدادما.

ولی خب یه کوچولو میدادم.

حالا درسته من توی بعضی از پُستای قبلی، چنتا فحش دادم.

چون دلم واقعا پُر بود.

ولی خب واقعا فهمیدم که محیط هم خیلی تاثیر داره.

توی کلاس ما خیلی فحش میدادن.

منم احساس میکنم که یکم به منم سرایت کرده بود.

ولی خداروشکر دیگه مدرسه تموم شد و دیگه ریخت بعضیا رو نمی‌بینیم.

والا.

واقعا مدرسه محیط خیلی خوبیه.

ولی خب یه چیزایی خیلی روی مخه که توی پُست های قبلی درموردش حرف زدیم.

بگذریم.

وایسا ببینم دیگه چی بگم.

وایسا.

آهان.

یچیزی.

اصلا بخاطر این موضوع اومدم این پُست رو بنویسم.

میدونی راستش هرچقدر که میرم جلو، میبینم که دیگه نمیتونم با خیلیا حرف بزنم.

واقعا بعضیا خییییلی سطحشون پایینه.

واقعا اذیت میشم.

حاجی به مولا کلاس مِلاس نمیذارما.

اصلا چه کلاسی.

واقعیتشه.

واقعا این رو فهمیدم که آدم هر چقدر که رشد میکنه، دیگه نمیتونه با خیلیا بگرده.

واقعا واقعا.

خیلی دارم روی خودم کار میکنم.

مخصوصا این چند روز.

میدونی نمیدونم چرا خیییلی انگیزه دارم که هی یاد بگیرم.

اصلا خیلی حریصم(greedy) توی این موضوع.

و واقعا میدونی دیگه این فامیلامون هم خیلی روی مُخِ من هستن.

میدونی خیلی سطحشون پایینه.

یعنی اکثر فامیلای ایرانی همینطورین.

کلا کارشون اینه که غیبت کنن، قضاوت کنن و...

واقعا من اینارو می‌بینم خیلی اذیت میشم.

اصلا یجوری میشم.

روحم اذیت میشه.

فقط غیبت غیبت غیبت.

بابا بسه دیگه.

اتفاقا یه هفته پیش رفته بودیم خونه‌ی یکی از فامیلامون.

یعنی کاش نمیرفتم.

اصلا حال نمیکنم باهاشون.

قبلا اصلا اینطوری نبودما!

یه یکی دوسالی هست که اینطوری شدم.

واقعا یسری حرفا، حرکات، روی مغزم رژه میرن.

میدونی اینا همش بخاطر تغییر کردنه.

مثلا من خودم دارم یاد میگیرم که اصلا مردم رو قضاوت نکنم.

بعد می‌بینم که توی فامیل، چقدر راحت همه رو قضاوت میکنن و...

میدونی به نظرم آدم هرچقدر که تغییر میکنه و رشد و پیشرفت میکنه، تنها تر میشه.

من واقعا این رو با تموم وجودم درکش کردم و میکنم.

من خودم قبلا خیییلی دوست و رفیق داشتم.

کلا مدلم اینطوریه که رفیق بازم.

البته نه از جهت منفیش ها!

نه.

کلا دوست دارم که رفیق(buddy,friend) زیاد داشته باشم.

و واقعا من تمام دوستامو در طول زمان گذاشتم کنار.

البته یجورایی دیگه از هم جدا شدیم.

به مرور زمان.

یاد حرفای استاد عباسمنشِ عزیز افتادم.

اونم اینارو میگفت.

میگفت اصلا تو هرچقدر که تغییر میکنی، آدمای اطرافتم تغییر میکنن.

راس میگه واقعا.

حتی توی همین ویرگول هم همینطوریه.

الان شما یه کاری کنید.

وقتی حرفامون تموم شد، برید پُستای تقریبا یک سال قبل رو نگاه کنید.

قسمت کامنت هاشو.

کامنت یسری هارو می‌بینید که دیگه الان کامنت هاشونو توی این پُست های اخیر نمی‌بینید :)

حالا حتما برو این کارو بکن.

اینا همش بخاطر اینه که من تغییر کردم.

واقعا چقدر جالبه.

خدایا شکرت❤

خلاصه یسری چیزا رو که می‌بینم، اذیت میشم.

بذار یه چند سال بگذره بعد ازدواج کنم برم خونه‌ی خودم و دیگه یسری آدم تباه رو نبینم.

باید یه آدم مثل خودم پیدا کنم.

با من هم‌فاز باشه و مثل من فکر کنه.

البته نیازی به پیدا کردن نیست.

خدا هدایت میکنه.

من به این ایمان دارم.

خدایا شکرت.

حالا بذار حرف از ازدواج شد یه چیزایی رو بگم.

ببین توی قضیه‌ی ازدواج، خودشناسی خیلی مهمه.

خیییلی.

اصلا تو باید تکلیفت با خودت مشخص باشه.

بدونی که چجور آدمی هستی و از چی خوشِت میاد و از چی خوشِت نمیاد.

مثلا من خودم به شخصه این رو گفتم که باید همسفر آینده‌ام، نماز صبح بخونه.

یعنی هرچی باشه، ولی نماز صبح نخونه، عمرا برم سمتش.

چون توی این نماز صبح خیلی حرفا هست.

ببین به نظر من کسی که از اون خواب شیرین میزنه و پا میشه نماز میخونه، قطعا بعدا خیلی جاها هم کوتاه میاد.

زیاد دنبال چشم و هم چشمی نیست.

معمولا زرنگ میشه.

اصلا خیلی چیزا.

ولی خب درکل آدم باید اول خودشو بسازه و بعد بره سمت این چیزا.

تو اگه اخلاق و ویژگی های بد داشته باشی، قطعا فردا به مشکل بر میخوری.

حالا بذار اینارو هم بگم.

باید یاد بگیریم که کارامونو خودمون انجام بدیم.

مثلا لباسامونو خودمون بشوریم.

یسری کار هارو دخترا یاد بگیرن و یسری کارهارو پسرا.

مثلا یه پسر باید بلد باشه که یه شیر رو تعمیر کنه.(اعتراف میکنم که خودم هنوز بلد نیستم!)

فردا یه وقت شیر خراب شد، میخوای بری سریع یه نفر رو بیاری درست کنه؟

خیلی مسخرس.

دخترا هم باید روی آشپزی شون کار کنن.

خب حاجی فردا به علی آقا چی میخوای بدی بخوره چاق و چلّه بشه و بعد بیشتر گردن کلفتی کنه؟??

ها؟ خخخ.

نه شوخی میکنم گردن کلفتی نمیکنه.

البته بستگی داره که چجور باشه.

خودساخته باشه یا نه از این تباها.

خلاصه که کسی که میخواد ازدواج کنه، باید خیلی روی خودش کار کنه.

حالا من دارم اینارو به خودمم میگما.

نه فقط به شما.

کلی میگم.

ببین مثلا من خودم یه اخلاق بدی که دارم اینه که زود عصبانی میشم.

خخخ.

میدونی طبعم تاثیر داره.

اونایی که گرم هستن معمولا زود جوش میارن.

ولی خب سریع هم خاموش میشن.

و من باید روی این موضوع کار کنم.

اگه خب کار نکنم، فردا حاج خانوم تا یچیزی گفت سریع پاچه‌شو میگیرم?

خب بیچاره زهر ترک میشه دیگه نمیتونه قشنگ دلبری کنه، آشپزی کنه و...

بی شوخی اینا خیلی مهم هستا!

کنترل خشم خیلی مهمه.

خلاصه حاجی باید خودساخته باشیم و بعد ازدواج کنیم.

همینطوری بریم جلو، همونطوری هم بر میگردیم :)

خخخ والا.

بگذریم.

راستی من توی این یکی دو هفته، کلی پاکسازی کردم.

مخصوصا تلگرامم رو.

ببین یعنی کلی کانال و گروه و پیوی بود که همینطوری مونده بودن.

و من اصلا ازشون استفاده نمیکردم.

همه شونو پاکیدم.

بخدا الان احساس میکنم که آزاد شدم.

فقط چنتا کانال دارم.

توی هیچ گروهی هم نیستم.

اصلا خیلی این پاکسازی خوبه.

حتما این کارو بکنید.

خلاصه این رشد و پیشرفت کردن خیلی شیرینه??

و تازه یه چیزی هم از استاد عباسمنش یاد گرفتم.

میدونی داشتم یه ویدیو میدیدم ازش که یه حرف خوبی زد.

توی دفترمم نوشتم.

بذار ببینم میتونم پیداش کنم.

ایناها:

:)
:)

نکته‌ی سومی.

حالا میدونم خطم واقعا خرچنگ قورباغه هست??

میدونی یکم تند تند مینویسم :)

و خداوند توجیه را آفرید??

نه راس میگم.

اصلا با آرامش نمیتونم بنویسم :)

بگذریم.

بچسبیم به اصل!

نکته رو خوندی؟

بذار یه بار خودم بگم.

میگه که یکی از پارامتر هایی که نشون میده شما چقدر رشد کردی، اینه که ببینی نظر مردم چقدر برات داره کم اهمیت میشه.

واقعا راس میگه.

من خودم خیلی توی این زمینه پیشرفت کردم.

اصلا دیگه نظر بقیه برام اهمیت نداره.

این رو قبلا هم گفتم که من اصلا بخاطر شما نمی‌نویسم.

فقط برای خودم و خدا مینویسم.

اصلا واسم اهمیت نداره که میخونید یا نه.

راستش من قبلا، اصلا اینطوری نبودم.

ولی الان خیلی توی این مورد پیشرفت کردم.

خدایا شکرت.

واقعا توحید عملیم داره بیشتر میشه.

اصلا دیگه به آدما قدرت نمیدم.

اصلا!

فقط میگم خدا فقط خودت.

میدونی خدا خیلی انیس و مونس خوبیه.

بِست فرنده به مولا.

واقعا خود خدا خیلی هوای منو داشته.

خیلی.

من 3 بار نزدیک بود که بمیرم.

خخ.

در واقع میخواستم تصادف کنم با دوچرخه.

ولی خب واقعا خدا نگه داشت منو.

من کلا یجا نمیتونم بشینم?

اصلا مدلم اینطوریه.

باید دائم درحال جُنب و جوش باشم.

بخاطر همین قبلا که بیرون میرفتم و دوچرخه میروندم، چند بار بود که میخواستم تصادف کنم.

یبار داشتم با سرررعت میرفتم.

بعد یه ماشین هم دنده عقب گرفته بود و رفت عقب و بعد زد دنده جلو و گاز داد که دور بزنه.

بعد من اومدم دقیقا از جلوی ماشین رد شدم.

البته از عقب هم نمیتونستم برم.

چون بسته بود خیابون رو.

واه واه.

یعنی ببین اگه یه ثانیه دیرتر میرفتم، ماشین میخواست بزنه بهم و پرت بشم پیاده رو.

واقعا خدا نگه داشت منو.

چندین بار اینطوری شده.

بعد فهمیدم که واقعا خدا خیلی هوای مارو داره.

حالا به نظرت این خدا، لیاقت نداره که بندگی شو کنیم؟

خدایا شکرت که همیشه هوای مارو داری.

خلاصه اینطوریاس.

ولی واقعا یادش بخیر.

با دوستام میرفتم بیرون.

می چرخیدیم.

خیلی کیف میداد.

فوتبال بازی میکردیم. والیبال.

ولی خب دیگه کم کم از هم جدا شدیم.

میدونی بعضی وقتا مامانم میگفت محمد جای دور نریا.

منم میگفتم نه همینجام :)

بعد میدیدی کم موندیم از شهر خارج بشیم?

بعد مامانم میگفت محمد دم در نبودی! کجا بودی؟

منم میگفتم نه بابا همینجا بودم. لابد درست نگاه نکردی??

وای خدا وای خدا.

یادش بخیر واقعا.

یه بارم رفتیم با دوچرخه، خونه‌ی مامبزرگ دوستم.

شربت آورد واسه‌مون.

خیلی باحال بود.

واقعا تُرکا یه جمله دارن خیلی خوبه.

قبلا هم گفتم این جمله رو.

میگن که: گچن گوننره، گون چاتماز.

یعنی هیچ روزی، به روزایی که گذشته، نمیرسه.

واقعا واقعا.

واقعا خدایا شکرت که به ما فرصت دادی زندگی کنیم.

انصافا زندگی خیلی شیرینه??❤

حاجی.

داره اذان میگه.

بذار من برم نماز بخونم بعد بیام باز حرف بزنیم.

......

خب یاالله.

من اومدم :)

آره داشتم میگفتم.

خلاصه این زندگی خیلی خوبه.

واقعا خدایا شکرت بخاطر اینکه فرصت دادی زندگی کنیم??

راستش الان که دارم مینویسم، چند روز بعد، چهارشنبه سوریه.

چه جالب.

وقتی بچه بودم، میرفتم کلی وسایل میخریدم.

داداشم میگفت محمد ولش پولاتو هدر نده.

بعد یچیزی میگفت.

میگفت فرض کن که هرکس که یه ترقه انداخت، انگار تو انداختی.

من بهش میگفتم نه بابا اینطوری حال نمیده.

باید بندازم :)

واقعا الان یه هزار تومن هم به این چیزا نمیدم.

میگم بابا مگه دیوانه(mad) هستم که برم پولامو بسوزونم؟

عمرا.

واقعا یچیزی بگم به پدر مادر های الان و آینده.

لطفا بذارید که بچه هاتون، بچگی کنن.

خیلیا این کارو نمیکنن.

میدونی من خودم دیدم اینو.

مثلا قبلا توی سیزده به در، میدیدی که به بچه های فامیلمون، لباس های میلیونی پوشوندن.

بعد تا این بچه ها میخواستن با خاک، بازی کنن و...، سریع مامانشون میگفت آی لباست کثیف شد و...

بابا خب عزیزِ من یه لباس معمولی بپوشون. لامصب این چشم و هم چشمی پدر مارو در آورده دیگه...

بگذریم.

راستی یچیزی.

خدا اگه بخواد با روح و روان شما بازی کنه، به نظرت چیکار میکنه؟

واسه هر شخصی متفاوته.

مثلا به من یا یاکریم نشون میده یا لُپ??

میدونی چند روز پیش رفته بودم سلمونی.

وای خدا.

یه بچه‌ی کوچولو نشسته بود و آرایشگر داشت موهاشو کوتاه میکرد.

اینقدر شیرین و مودب نشسته بودا.

سَرِشو هم انداخته بود پایین.

وای وای این لُپ هاشم افتاده بود :)

چقدر لُپ داشت. خخ.

یه حسی از درون میگفت محمدامین پاشو برو این لُپ هاشو یه گازِ محکم بگیر?

از اونایی که جای دندونات بمونه :)

ولی خب خودمو نگه داشتم.

ولی حالا بی شوخی یچیزی.

واقعا آدم به هرچی توجه کنه، همونو جذب میکنه.

مثلا من قبلا یاکریم نمیدیدم.

الان هرجا میریم، میبینم که یه یاکریم هست :/

واقعا خیلی جالبه.

استاد عباسمنش درمورد این چیزا خیلی حرف زده.

باید برم سایتشو قشنگ شخم بزنم??

خدایا شکرت بخاطر آدمای خیلی خوب.

آره دیگه اینطوری بچه ها.

خلاصه این رشد و پیشرفت خیلی جالبه.

راستی آقا.

سهیل سنگرزاده رو میشناسید؟

خیلی باحاله.

درحال حاضر یه چالش گذاشته به نام چالش 18 روزه‌ی شکرگزاری.

ویدیو هاشو هم توی یوتیوب میذاره.

خیلی بی نظیره.

حتما برید نگاه کنید.

سهیل سنگر زاده
سهیل سنگر زاده

>لینک کانال: این لینک

راستی!
میتونید این چالش رو از سایتش هم دنبال کنید.
ثبت نام کنید و بیاید استفاده کنید.
فقط بگم که روزای قبلی قفله و به گفته‌ی سهیل، بعد از اینکه چالش تموم شد، همه‌ی اتاق ها باز میشن.
بچه ها!
وااااای. عالیه بخدا این چالش.
داره شخصیت من رو شخم میزنه این چالش??
به مولا.
حتما دنبال کنید. یعنی واقعا گنجه!
خدایا مرسی که به سمت یه مسیر خوب هدایتمون کردی?❤

آره اینطوری.

راستی دیروز توی کانال یه فایل گذاشتم.

نمیدونم گوش کردید یا نه.

اگه گوش نکردید اونم گوش بدید.

یه اتفاق عجیب افتاد که تعریف کردم براتون.

:)
:)

>لینک پست: این لینک

الهی شکرت واقعا.

بخاطر اینکه اینترنت داریم.

واقعا چقدر ما خوشبختیم.

واقعا واقعا.

خداجونم شکرت.

جیگری به مولا.

واقعا خدایا عشقی.

اصلا اینقدر خوبه این زندگی ها!

خدایا شکرت.

خب به نظرم بریم شکرگزاری.

خخخ یکی از بچه ها خیلی باحال شکرگزاری میکنه?

اصلا اوستا شده واسه خودش خخخ.

ایول.

خدایا شکرت که ما خونه داریم.

خدایا شکرت که ما رگ(vein,vessel) داریم.

خدایا شکرت ما شونه داریم.

خدایا شکرت که ما اینترنت داریم.

خدایا شکرت که ما گوشی یا لپ تاپ یا هردو رو داریم.

خداجون شکرت که ما کتاب داریم.

خدایا شکرت که دیگه مدرسه نمیریم :)

خدایا شکرت که ما میتونیم راحت شب رو بخوابیم.

خدایا شکرت که داره کم کم عید میشه.

خدایا شکرت که عاشق ما هستی.

خدایا دمت گرم که همیشه هوامونو داری.

خدایا شکرت که همیشه آدمای خوب رو سَرِ راهِ ما میاری.

خدایا شکرت که همه چی خوبه.

خدایا شکرت که ما کیف(bag) داریم.

وگرنه اون همه کتاب رو باید با دست می‌بردیم مدرسه :/

خدایا اون معلم ما که میگفت بذار تو فرمول، ان شاءالله هرجا که هست حالش عالی باشه :)

خخخ. بذار تو فرمول.

ای خدا ای خدا شکرت.

خب دیگه کافیه به نظرم.

شما هم یدونه شکرگزاری بنویسید و بفرستید توی کامنتا.

ببینم چقدر متفاوت میتونید شکرگزاری کنید :)

آ ماشالا :))

خب بچه ها دمتون گرم که خوندید.

اگه حرفی، سخنی بود بگید.

راستی یه آهنگ قِری(به قول یکی از بچه ها) میذارم گوش بدید?

آهنگقری:https://www.aparat.com/v/cFfZE

خب فعلا خداحافظ.

تاریخ: 21 اسفند 1401

** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **


?داستان های کوتاه انگلیسی با ترجمه دوست داری؟
?زندگی رویایی من :)
?این روزا...
?روز اول مدرسه و کلی اتفاق?
?مومنی که فقط دلا راس میشد


رشدحال خوبتو با من تقسیم کنمدرسهپیشرفتآموزش
عاشق اینم که یاد بگیرم و یاد بدم😉 | MrAminEs.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید