۲۸ ـ حَبِیبُ اللَّه (مناقب آل ابیطالب، ج۱، ص۱۵۲) حبیب و معشوق خدا. در فرهنگ دینی ما هر پیامبری با صفت خاصی به خداوند نسبت داده شده اند و از این جهت هرکدام لقب مخصوصی دارند.: موسی کلیم الله، عیسی روح الله، ابراهیم خلیل الله و ...پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند؛ ایشان حبیب الله می باشند یعنی معشوق خداوند؛ درزیارت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می گوییم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَجيبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتمَ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ...؛ سلام بر تو اي دوست خدا، سلام بر تو اي بنده نجيب خدا، سلام بر تو اي خاتم پيامبران، سلام بر تو اي سیّد و سرور رسولان...»
برخلاف اغلب لغت شناسان که خليل و حبيب را مترادف می دانند و هر دو لغت را، حد اعلاي دوستي و محبّت خالصانه معنی مي کنند یک تفاوت اساسی بین اين دو واژه وجود دارد. در عشق و ارادت، حبيب يك گام جلوتر از خليل است. حبيب یعنی کسی که در اوج محبت و مودّت خالصانه قرار دارد.
هر حبیبی ، محبی دارد. خداوند محب است و افرادی را دوست دارد. حبّ خداوند یک بار به اعتبار عمل است مانند: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ؛ خداوند توبه کنندگان را دوست دارد» یا «وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ؛ و خداوند صبرکنندگان را دوست دارد.» در این حبّ خود اشخاص ملاک نیستند، ملاک عمل پسندیده آنهاست. این افراد به اعتبار آن عمل مورد محبّت خداوند واقع می شوند. یک بار هم ذات شخص مورد محبّت واقع می شود. مانند حبّ خداوند نسبت به حضرت علی (علیه السلام) که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ خیبر آن را به صراحت اعلام کردند: «لاعطِینَّ الرّایةَ غَدا رَجُلاً یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ویحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، کرّارا غَیرَ فَرّارٍ، لایرجِعُ حَتّى یفتَحَ اللّهُ عَلى یدَیهِ؛ فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. پیاپى حمله گر است و هیچ گاه گریزنده نیست. باز نمى گردد تا این که خداوند به دست او [قلعه را] فتح کند.»(الإرشاد، ج۱، ص ۶۴ ؛ الإفصاح، ص ۱۳۲؛ أمالی طوسی، ص ۳۸۰)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حبیب الله است؛ یعنی کسی که ذاتش مورد محبّت خداوند است. به بیان دیگر، او ذاتاً، محبوب خداست. کلمه حبیب هم به معنی محبّ است هم به معنی محبوب؛ هر دو معنی را با هم دارد یعنی در حالی که محبوب است، محب هم هست. خلیل اینگونه نیست؛ در خلّت، نیاز مطرح است. خلیل کسی است که نیازش را به غیر دوست نمیگوید. در حبّ نیاز مطرح نیست بحث عشق و دلدادگی است. در روایتی نقل شده است: «لَمّا أراداللّه تَبارَكَ وَ تَعالى قَبضَ رُوحِ إبراهيمَ عليه السلام أهبَطَ إلَيهِ مَلَكَ المَوتِ فَقالَ: ألسَّلامُ عَلَيكَ يا إبراهيمُ. قالَ: وَ عَلَيكَ السَّلامُ يا مَلَكَ المَوتِ أداعٍ أم ناعٍ؟ قالَ: بَل داعٍ يا إبراهيمُ فَأجِبْ! قالَ إبراهيمُ: فَهَل رَأيتَ خَليلاً يُميتُ خَليلَهُ؟... فَقالَ اللّه ُ جَلَ جَلالُهُ: يا مَلَكَ المَوتِ إذهَبْ إلَيهِ وَ قُلْ لَهُ: هَلْ رَأيتَ حَبيباً يَكْرَهُ لِقاءَ حَبيبِهِ؟! إنَّ الحَبيبَ يُحِبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ . وَ فى خَبَرٍ:... فَقالَ: يا مَلَكَ المَوتِ ألآنَ فَاقبِضْ ؛ هنگامى كه خداى متعال خواست جان حضرت ابراهيم (عليه السلام) را بستاند، ملك الموت را به سويش فرستاد. او آمد و گفت: درود بر تو اى ابراهيم. ابراهيم گفت: و درود بر تو اى ملك الموت، آيا براى دعوت آمده اى يا اينكه خبر مرگى آورده اى؟ گفت: براى دعوت حق آمده ام، پس اجابت كن. ابراهيم گفت: آيا ديده اى كه دوستى جان دوست خود را بگيرد؟! . . . پس خداى متعال فرمود: اى ملك الموت، نزد ابراهيم برو و به او بگو: آيا ديده اى كه دوستى، ديدار دوستش را خوش نداشته باشد؟! دوست شيفته ديدار دوست خود است. در خبرى آمده است : . . . پس ابراهيم گفت: اى ملك الموت هم اينك جانم را بستان.» (أمالى صدوق، ص۱۶۴)
مورخین اسلامی نحوه رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین گزارش کرده اند: «لما کان قبل وفاه رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بثلاثة ایام اهبط الله جبریل الیه، فقال: یا احمد ان الله (عزّوجلّ) ارسلنی الیک اکراما لک وتفضیلا لک وخاصة لک، یسالک عما هو اعلم به منک، یقول: کیف تجدک؟ قال: اجدنی یا جبریل مکروبا، ثم جاءه الیوم الثانی فقال: یا احمد ان الله ارسلنی الیک اکراما لک وتفضیلا لک وخاصة لک یسالک عما هو اعلم به منک یقول: کیف تجدک؟ قال: اجدنی یا جبریل مکروبا، ثم عاد الیوم الثالث فقال: یا احمد ان الله ارسلنی الیک اکراما لک وتفضیلا لک وخاصة لک یسالک عما هو اعلم به منک یقول: کیف تجدک؟ قال: اجدنی یا جبریل مکروبا واجدنی یا جبریل مغموما وهبط مع جبریل ملک فی الهواء یقال له: اسماعیل علی سبعین الف ملک، فقال له جبریل: یا احمد هذا ملک الموت یستاذن علیک ولم یستاذن علی آدمی قبلک ولا یستاذن علی آدمی بعدک، فقال رسول الله (صلی الله علیه و سلم): ائذن له، فاذن له جبریل فدخل، فقال له ملک الموت: یا احمد ان الله ارسلنی الیک وامرنی ان اطیعک، ان امرتنی بقبض نفسک قبضتها، وان کرهت ترکتها، فقال جبریل: یا احمد ان الله قد اشتاق الی لقائک، قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم): یا ملک الموت امض لما امرت به، فقال جبریل: یا احمد علیک السلام؛ هذا آخر وطئی الارض، انما کنت انت حاجتی من الدنیا؛ سه روز از عمر رسول اکرم (صلی الله علیه و سلّم) باقی مانده بود، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: یا احمد! همانا خدای تعالی بر اثر گرامی داشتن و فضیلت تو و خصوصیتی که با تو داشته مرا به سوی تو فرستاده است و از موضوعی میپرسد که خود او، نسبت به آن از تو، داناتر است و آن سؤال این است که میفرماید: چگونه خود را مییابی؟ در پاسخ گفت: ای جبرئیل! خود را اندوهناک و دلگیر مشاهده میکنم. روز دوم، جبرئیل فرود آمد و به دیدار رسول خدا (صلی الله علیه وسلّم) شرفیاب شد و همانمطالب روز قبل را گفت و اضافه کرد: یا احمد! خدای تعالی از تو میپرسد، حال خود را، چگونه احساس میکنی؟ در پاسخ فرمود: احساس غم و اندوه میکنم. جبرئیل بازگشت. و روز سوم، به حضور مبارک شرفیاب شد و همان مطالب دو روز پیش را تکرار نمود و افزود: خدای تعالی چگونگی حال تو را جویا میشود؟ در پاسخ فرمود: خود را اندوهناک و غمناک مشاهده میکنم. در اینروز جبرئیل به اتفاق عزرائیل و فرشتهای به نام اسماعیل همراه با هفتاد هزار فرشته دیگر به حضور مبارک شرفیاب گردیده بود. جبرئیل پس از پرسش و پاسخ روز اول، به عرض رسول خدا (صلی الله علیه وسلّم) تقدیم داشت: اینک عزرائیل، اجازه ورود بر شما را دارد، با اینکه پیش از شما از احدی اذن ورود نخواسته و پس از شما هم، از کسی اجازه نخواهد خواست! رسول خدا (صلی الله علیه وسلّم) به جبرئیل گفت: به وی اجازه ورود بده. عزرائیل بهحضور مبارک شرفیاب شد و در برابر رسول اکرم (صلی الله علیه وسلّم) توقف کرد و گفت: یا رسول الله! یا احمد! خدای تعالی مرا به سوی تو اعزام کرده است و دستور داده، هر چه بفرمائی، اطاعت کنم؛ اگر دستور دهی، جان تو را قبض کنم، قبض میکنم و اگر دستور دهی، تو را به حال خود واگذارم، از تو اطاعت کرده و قبض روحت نخواهم کرد. رسول خدا (صلی الله علیه وسلّم) فرمود: هر وظیفهای که نسبت به من داری، انجام بده. عزرائیل گفت: وظیفه من بسته به فرمان شماست. جبرئیل گفت: یا احمد! خدای تعالی اشتیاق دیدار تو را دارد. رسول خدا (صلی الله علیه وسلّم) فرمود: ای عزرائیل! ماموریت خود را بجای بیاور. جبرئیل گفت: ای رسول خدا! درود خدا بر تو، اینک آخرین گامی است که بر روی زمین میگذارم و از این پس، به زمین نخواهم آمد؛ زیرا منظور من، از آمدن به زمین، وجود مقدس تو بود.»(ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۸؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۹۷؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۲۸؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۳۵؛ کنز العمال، ج۷، ص۲۵۰)
با مقایسه نوع جان دادن حضرت ابراهیم (علیه السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرق خلیل و حبیب به وضوح مشخص می شود.
حبیب، محب، محبوب و محبت و... از حُب مشتق شدهاند که در زبان و ادبیات فارسی به عشق ترجمه شده است. در ادبیات عرب به معشوق، حبیب گفته می شود. کلمه عشق در قرآن ذکر نشده و جایگاهی در ادبیات دینی اسلام ندارد. در سخنان امیر المؤمنین علی (علیه السلام) هم آن مذمت شده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ...؛ هركس به چيزى عشق ورزد، نابينايش مى كند و قلبش را بيمار كرده، با چشمى بيمار مى نگرد، و با گوشى بيمار مى شنود. خواهش هاى نفس پرده عقلش را دريده، دوستى دنيا دلش را ميرانده است...» (نهج البلاغه خطبه ۱۰۹)