من با خودم قرار گذاشته ام که هفته ای یک بار یه مطلب بذارم تو ویرگول. امروز که از محل کار اومدم خونه با خودم گفتم که الان وقتشه مطلب اولتو متشتر کنی. البته من سه چهار تا پست منتشر نشده دارم که چون زمان داغ بودنش گذشته منصرف شدم از انتشارش.
به خودم گفتم چی بنویسم. گفتم خوب من برنامه نویسم. بیام یه فریم ورک رو که بلدم یه کم توضیح بدم. یه چار تا مثال براش بزنم. یهو دیدم احساس می کنم هیچ کدوم از ابزارهای برنامه نویسی ای رو که ازش استفاده می کنم در حد درست ارائه کردن بلد نیستم.
گفتم بیام یه فیلمی رو که دیدم نقد کنم. دیدم اصلا نمی دونم برای نقد یه فیلم چه ملاکایی مطرحه. بیام بنویسم من از بازی فلان بازیگر خوشم اومد. خوب اونی که خوشش میاد می گه خسته نباشی اینو منم می دونم. اونیم که خوشش نیاد می گه چرت می گی. بیام بگم این مثلا فلان مطلب روانشناسی توش بود، دیدم نه بابا واقعا من روانشناس نیستم. دو سه تا کتاب که تازه اونم برای عوام نوشته شده رو خوندم.
به دلایل بالا بیخیال نقد کتاب هم شدم. گفتم بیام یه نمایشنامه خلاصه کنم. دیدم حال ندارم. گفتم بیام درباره ی سلامت و لایف استایل مطلب بذارم، به شکمم نگاه کردم و بیخیال شدم.
بعد با خودم گفتم خوب تو که هیچچی نداری که ارائه بدی، چجوری می شینی با دوستات سه ساعت حرف میزنی. بی وقفه! خب یکی از گفت و گوهات با دوستات در حد یک مطلب در یک بلاگ هست دیگه. رفتم و حسابی به گفت و گوهام با آدما فکر کردم. فکر کنم همیشه حرفای تکراری می زنم. چون حرفایی که به اونا می زنم رو قبلا یه جا نوشتن. بهتر از منم نوشتن. نوشتنش دوباره کاریه.
اما بعد یه کم دقت دیدم که همه ی اینا از ترس جاج شدن، غلط نوشتن و مسخره شدنه. تو اینترنت هزاران توتوریالز پایتون هست که هر کدوم با زبون خودش مطالب تکراری رو توضیح داده و به درد یه نفر خورده. کلی نقد فیلم هست که هر چی دلش خواسته رو گفته. کلی آدم هستن که یه روزی لایف استایل خوبی داشتن. یادشونه چکار می کردن و تجربه های خوب برای انتقال دارن. با همه ی نقصاشو. با همه ی غلط های املاییشون.
از طرفی دیدم که دارم توانایی بافتنم رو نادیده می گیرم. من همش خودمو ملزم می کردم که مطلب رو مرتب، تو ساختار خوب، با رعایت نیم فاصله و بررسی این که غلط جاانداختنی یا دیکته ای ندارم منتشر کنم. نمی گم اینا بده. ولی انگار استایل من همین پشت سر هم گفتن و به شکل محاوره نوشتنه. اگر بگم وسط این حرفا هیچ ارزش افزوده ای برای مخاطبم ندارم خودمو، سبکمو و فکرم رو بی ارزش کردم.
خلاصه این متن رو نوشتم که هم استارت بلاگینگ رو بعد از سالیان سال که وبلاگمو به خاطر همین ترس از جاج شدنا تو بلاگفا پاک کردم دوباره بزنم. هم این که شاید بتونم به خودم تلنگر بزنم که فکر چه کارایی رو از ترس این که فکر کردم تکراریه و مخاطب نداره و تمام این بهانه ها انجام ندادم. اون کارا رو می کنم. شاید یکی با زبون من راحت تر بود تا کارایی که مشابه مطلب من انجام شده. از غلط نوشتن هم نترسم. بذارم مخاطبم بهم چیز یاد بده.
حالا هم می خوام با یه حرکت ضد وسواس بدون نتیجه گیری نوشتمو منتشر کنم.
بای