بازی GTA 3 نقطه عطف یک فرنچایز بینظیر است. سری بازی GTA با انتشار یک نسخه در هر نسل ویدیوگیم، استاندارد های بازیسازی را ارتقا داده است.
با انتشار هر نسخه از این مجموعه، توقعات منتقدین و بازیکنان از هر بازی جدیدی که منتشر میشود بالاتر میرود. طوری که حالا زیربار افت فریم های کوچک، روایت سطحی و گرافیک متوسط بازیها نمیروند.
بررسی این نسخه از بازی، باید ۲۵سال پیش انجام میشد. اما به مناسبت تاریخ عرضه بازی بد نیست کمی با این عنوان خاطره بازی کنیم.
بازی در شهری فرضی به نام Liberty City واقع در ایالات آمریکا جریان دارد. داستان از جایی شروع میشود که کلود اسپید و دوست دخترش درحال سرقت از بانک هستند. همهچیز مطابق نقشه پیش میرود تا اینکه دوست دختر اسپید به او خیانت میکند و به اسپید شلیک میکند. خوشبختانه اسپید از زخم گلوله جان سالم بدر میبرد اما او از طرفی توسط پلیس ها دستگیر شده و راهی زندان میشود. در طول مسیر انتقال به زندان به ماشین حمل زندانیان حمله میشود و رئیس مافیای شهر را از آن نجات میدهند. همچنین اسپید در اولین فرصت فرار میکند و حالا باید یکبار دیگر جایگاه خود را درمیان گروهکها و مافیای شهر لیبرتی سیتی بدست بیاورد و از دوست دختر انتقام بگیرد.
همراه شدن با اسپید در مسیری خطرناک برای کسب شهرت و اعتبار میان گروهک ها، لذت خاصی دارد. درطول بازی و با انجام مأموریت ها متوجه میشوید، همان کسانی که بارها برایشان خطر کردهاید و گند کاریشان را جمع کردهاید، قصد جون شما را کردهاند و نمیخواهند آوازهی شهرت شما فراتر از خودشان بشود.
داستان بازی GTA 3 روایت افراد شهری است که طمع آنها را کور و رقابت برای بقا، بیرحمشان کرده است. این رقابت تا جایی ادامه پیدا میکند که حتی اعضای یک خانواده به یکدیگر سوءقصد میکنند. اما اسپید به تمامی این مسائل آگاه است، وقتی از کسی که هیچوقت انتظارش را نداشت خیانت دید، احساس تعلق به افراد را از دست داد. شاید من با تعاریف و برداشت های خودم داستان بازی را یک شاهکار جلوه دادم. اما باور کنید، وقتی میگویم بازی را به چشم یک بازی نوستالژی نگاه کنید و در تک تک بخش های آن عمیق شوید، شما هم چنین تعاریف از داستان بازی خواهید داشت.
مگر غیر از این است که در داستانهای سری بازی GTA، افراد به برای کسب شهرت و ثروت حاضر میشوند عزیزترینشان را قربانی کنند یا از روی طمع خودشان را به کشتن بدهند. درکل شاید داستان های این سری با تغییر شهر و کشور یا شخصیت های خود اعلام تازگی کند، اما مطمئن باشید هیچوقت حس های انسانی در این سری تغییر نخواهند کرد.
اگر بخواهم درباره گیمپلی بازی صحبت کنم، باید بگویم یک لحظه تمام مکانیک های جدید و جزئیات خیرهکنندهی بازی GTA V را کنار بگذارید. بعد از گذر از تمام زیبایی ارتقا یافته، شخصیت پردازیها، تنوع ماشینها و اسلحهها، شما یک بازی به نام GTA 3 خواهید داشت. اما همین عنوان در زمان خود یک بازی انقلابی محسوب میشد.
با وجود اینکه با دید نوستالژی به سراغ بازی رفتم اما نمیتوانستم از دست NPCها خونسرد باشم. همچنین بعضی مکانیکها واقعا آزار دهنده بود و جای تعجب داشت که چرا انقدر بازی برایمان جالب بنظر میرسید. برای مثال در ماموریتی باید در یک مسابقه ماشینی با سه تا از بهترین ماشین های بازی رقابت کنید. البته مسئله ناجوانمردانگی رقابت نیست، مسئله این است که با کوچکترین برخورد با ماشینها یا هرچیز دیگر به شدت منحرف میشوید. اگر هم بخواهید با پلیسها گلاویز شوید خودتان میدانید چه اتفاقی خواهد افتاد.
ناگفته نماند که تجربه بازی در موبایل، سختی بیشتری به تجربهتان تزریق میکند. مشکل اساسی من در Aim بازی بود، در تمامی نسخهها ایم یکی از بخش های جدا نشدنی است. به لطف سازندگان سعی شده تا این مشکل با نشانه گیری خودکار رفع شود اما هنگام نزاع خیابانی با گنگسرهای چینی میفهمید که اوضاع بدتر شده و شما درحال تیراندازی به مردم عادی هستید. البته این مسائل، زمانی که قرار است شما بازی را برروی گوشی تجربه کنید اتفاق میافتد و شما را از نعمتی به نام Aim محروم میکند.
پس بگذارید همین جا حجت را بر شما تمام کنم که اگر میخواهید این بازی را تجربه کنید، باید حوصلهی کمبودها و ایرادت متعدد بازی را داشته باشید.
مسئله بعدی که در UX بازی مشکل ایجاد کرده بود و جای تعجب بود که چرا هیچ بهبودی در آن صورت نگرفته، نقشه بازی بود. نه تنها شما قادر به مارک کردن روی نقشه و پیدا کردن مناطق مخصوص نخواهید بود، بلکه مکانهایی که توسط خود بازی در ماموریت ها مارک میشوند هم به سختی میتوانید پیدا کنید. شاید سازندگان روی حفظ شدن نقشه توسط بازیکنان حساب ویژهای باز کردهاند. درحالی که با یک تغییر رنگ و واضح سازی نوشتهها میتوانستند به Accessibility بازی کمک شایان کنند.
طراحی بصری بازی اگر چه سعی شده با بهبود هایی کمی جان تازه بگیرد، اما گرافیک بازی به شدت شما را خسته میکند و حتی باعث میشود از خیر تجربه آن بگذرید.
اما یک لحظه صبر کنید، ما درباره بازیی صحبت میکنیم که ۲۵سال پیش ساخته شده و مقایسه با پیشرفت های گرافیکی این سالها دور از انصاف است. پس اگر به دنبال یک تجربه گرافیکی بینقص با ۱۲۰ فریم و مکانیک خیس شدن در باران میگردید، بازی اشتباهی را انتخاب کردهاید.
فراموش نکنید که کلود اسپید حتی قادر به شنا کردن هم نیست و پس باید برای تجربه دوبارهی بازی توقع خود را از گرافیک به کف زمین بچسبانید. اما با این حال، گرافیک بازی انقدر مسئله مهمی برایتان نخواهد بود که در مواقعی تبدیل به معضل شود.
درکل شما با یک بازی طرف هستید که میتواند برخلاف خیلی از بازیهای امروزی گیمپلی روان به شما بدهد.
از موسیقی و صداگذاری بازی غافل نشوید که واقعا شنیدنی و دلچسب است. از تیکه پرانی آدمها که اسپید با زبان بدن به خوبی جوابشان را میدهد، تا برنامه های رادیویی که هرکدام سوژه های خندهدار و نابی هستند. شاید امروزه تنوع در هربخش از بازیها ما را احاطه کرده باشند اما زمانی که بخواهیم فرق بهترینها از بدترینها را تشخیص بدهیم، باید به عمق آن مراجعه کنیم. با اینکار دقیقا متوجه میشوید که چرا راکستار سالهاست که در صنعت ویدیوگیم صاحب نظر است.
به عنوان مثال در یکی از شبکه های رادیویی شما شاهد گفتگوی یک مجری با فردی ناشناس خواهید بود که آن فرد با اینکه مست است، اما تمام سعی خود را میکند که به سوالات مجری جواب درستی بدهد. طراحی های عمیق نیاز به جزئیات زیاد ندارند بلکه طراحیهایی موفق خواهند شد که بتوان ساعت آن دربارهی آن حرف زد و جنبههای دیگری از آن استخراج نمود.
شاید با خودتان بگویید که زیادی به بازی سخت گرفتم و انتظار زیادی از بازی داشتم. باید بدانید که هدف از بررسی این بازی دقیقا همین بود. اگر از بررسی و نقدهای من بگذرید و خودتان به تجربه بازی بعد از سالها بپردازید، متوجه نکته عجیبی میشوید. اینکه استانداردهای شما از آن زمان تا کنون بسیار افزایش یافته است. بطوری که مکانیکهای محدود یا کوچکترین باگها شما را از ادامهی بازی پشیمان میکند.
اگر مثل من بخواهید تنها از حس نوستالژیک و تجربهای ساده لذت ببرید، باید تمام استاندارد های خود را کنار بگذارید و فقط از بازی لذت ببرید.