ولی یچیزی برام خیلی خوب بود
تو این مدت که نه تلفن امون وصل بود (مخابرات منطقه مون رو آتیش زدن) و نه دسترسی به گیم آنلاین داشتم و نه هیچ شبکه اجتماعی ای در دسترسم بود؛ خیلی چیزا برام بیشتر معنی گرفت
فهمیدم به همین سادگی میتونیم "تنها" بشیم.
به همین سادگی 20میلیون فالوور میتونن "هیچ" باشن و کاملا بی ارزش
آدمایی که خودمونو براشون خفه میکردیم تو کمتر از یک دقیقه میتونن کاملا محو بشن.
به حدی ک حتی وجودشونو حس نکنی
فهمیدم خیلی از دوستی ها اسمش دوستیه
و بعد مدتی 4تا توییت و پست و عکس که "دلم برات تنگ شده" و ...
و بعدش باز فراموش میشه "نبودنه"
مگه اصن دوتا دوست میتونن یکهفته ازهم بیخبر باشن؟
فهمیدم خیلی از ارتباط هایی که تو دنیای مجازی میگیری میتونن مطلقا نابود بشن.
همونجوری ک یک هفته همه چی ساکت بود
و بشدت مشتاق شدم خیلی ارتباطام رو دوستانه تر و نزدیکتر کنم چون
"از تنهایی متنفرم. متنفر"
حاضرم بمیرم ولی احساس تنهایی نکنم
فهمیدم چقدر دغدغه هامون میتونه سطح پایین باشه
تو این مدت بالاترین بحثی ک شد این بود ک "حکومت تو آشوب ها نقش داشته"
و حرص چیزاییو میخوردیم که نه قابل اثباته نه قابل باور و نه حتی میتونیم کاریش کنیم
و جالبه ک اینقد باهم سرش تفاهم داشتیم...
فهمیدم چقدر ذهنم میتونه آزاد و بزرگ و باز و رها و پر از فکر و خیال و رویاهای قشنگ باشه
چقدر این ذهن میتونه قوی باشه. چقدر فکر میتونه رشد کنه و چقددددددددددر ایده تو ذهنم اومد
چقدر دلم برای خلوت فکرم تنگ شده بود...
تو این مدت یکی از مهمترین دغدغه هام شده بود اینکه چیکار کنم حقیقی تر شم. هرچند هستم ولی کم بود
میخوام بیشتر "حامد ربانی خواه" باشم. نه صرفا 4تا عکس پروفایل
میخوام خودمو نشون بدم. به کل دنیا هم نشون بدم
فهمیدم چقدر "خدا تنهاس"
بهتر بگم.
"چقدر زندگی هامون بدون خداست..."
خدا شاهده یک کلمه نشنیدم که بگن "طوری نیست خدا هست همه چی حله"
همه حرف این بود ک "چیکار کنیم و وای چی شده و وای..."
مهمتر از همه: "فهمیدم تهش خودمم. و یه گودال به عمق یک متر و کللی خاک" "پس هرچیزی غیر از دوست داشتن خدا و امام زمانش" "و دوست داشتن بخاطر خدا و امام زمانش" "یه شوخیِ بزرگ بیشتر نیست"