اولا در حوزهی شخصیت شغلی قرار نیست از MBTI چیزی بگم، اونقدر بقیه دربارهش حرف زدن دهها مقاله به راحتی میشه براش پیدا کرد، دوم اینکه مطالبی که بیان کردم بسیار فراتر از شغل هستش ولی من ذرهبین خودم رو روی شغل نگهداشتم، سوم قصد من این بوده که بگم شغل مناسب براومده از شخصیت شغلی هر فرد هست و پر درامد ترین شغل های دنیا هم نیاز به زمینهی فکر و شخصیتی دارند، درآخر باید اشاره کنم تمام متون استفاده شده به ترجمهی خودم بوده و هیچ کدوم از منابع به فارسی ترجمه نشده(در ترجمهها تلاش کردم جای حفظ کلمات حق مطلب رو ادا کنم)
مسله از اونجایی شروع میشه که من همیشه به دلیل مواضع و تفکرات کاری خودم مورد شماتت خیلی از مردم قرار گرفتم، در دانشگاه و بین اساتید شخصیتی فعال ولی سر به هوا دیده میشدم، عدم توجه من به جزییات، تفکرات کلینگر، عدم علاقم به متخصص بودن، همگی از ویژگیهایی بوده که حداقل باعث شناخته شدن من شد! چند وقت پیش کتابی رو مطالعه میکردم به عنوان: (حدود: چرا کلیگرایان در دنیایی از متخصصان فاتح هستند؟){عنوان با ترجمه خودم}
Range: Why Generalists Triumph in a Specialized World, by David Epstein
نوشته شده توسط دیوید اسپین
اسپین درکتابش بیان میکنه برای پیدا کردن شخصیت شغلی همیشه تخصص و یا حتی فراتخصص نیاز بوده برای همین از کودکی در ذهن ما تخصص رو جا دادن و به نظر میرسه در اهمیت تخصص برامون مبالغه کردن، در عوض تشویق به گسترش دانش فردی خواننده میکنه که اسمش رو “حدود” گذاشته
اسپین در توضیحاتی شفاف، تحقیقاتی که برای کتابش انجام داده رو اثبات میکنه؛ بعضی از بزرگترین ذهنهای حال حاضر جهان(مثل مدیران عامل، دانشمندان، تجار و ورزشکاران) موفقیت خودشون رو در مسیری پرپیچ و خم، آزمایشی و همچنین فراتخصصی (یا “فرارشته ای” که بهش نمونهگیری یا تست تخصص میگه) بعد از انتخاب زمینه کاری خودشون به دست آوردن
تئوری حدود اسپین روشی معکوس به تئوری کتاب محوری مالکوم گلادول هستش که قانون معروف ۱۰۰۰۰ ساعت رو بری متخصص شدن بیان میکنه(امیدورام در آینده از تئوری گلادول هم بگم)
من قبلا چیزی دربارهی این کتاب نشنیده بودم و هیچ چیزی دربارهی این تئوری نمی دونستم اما باور داشتم انسانهایی هستند که در جواب شغل مناسب من چیست نباید متخصص باشند و گاها با دوستانم در این باره صحبت کرده بودم، هرچند تفکر غیرمتخصص من همیشه در محیط دانشگاهی به کل رد شده. اما لحظهای فکر کنید…پیامدهای اجرای درست چنین تفکری چقدر می تونه مثبت و رو به جلو باشه، ما سالانه هزاران نفر از مردم رو به دلیل تفاوت در توانایی هاشون و گاها عدم توانایی تغییر به عام جامعه ترد میکنیم! در حالی که میتونیم پایههایی سازمانی و فرهنگی بسازیم که قطعا می تونن زیرساخت کشوری بهتر و قدرتمند باشند
برای همین سوالی رو مطرح میکنم که برای مدیران و رهبران کدام شخصیت شغلی بهتر است؟ و شما این سوال رو برای خودتون داشته باشید که پر درامد ترین شغل های دنیا و موفق ترین انسانها از کدام گروه اند؟
کلی گرایان افرادی هستند که حدود بالایی در دانش دارند، کلی گرایان دریای کم عمق هستند، اسپین بیان میکنه:
افرادی که دارای “تفکرجانبی” هستند و مشکلات رو به گونه ای دیگر می بینند و در نتیجهی نگرششون به مشکلات راه حلهای غیرعادی برای اونها پیدا میکنند.
در مقابل، متخصص ممکنه به دلیل نگاه های کوتاه تر و ناتوانی در رها کردن ابزارهاش در برابر تصمیمات ضعیف و آسیب پذیر باشه. به گفته ی اسپین مختصص یک چکش داره و برای هر میخی همون چکش رو استفاده میکنه، به عبارتی یک راه حل تغییرناپذیر یا یه شدت سخت تغییرپذیر داره و دوست داره از همون راه حل هرجایی استفاده کنه. گاها امکان داره حتی بعد از اینکه شواهد کافی هم به دست آورد باز هم دست از برداشت های گذشتهی خودش برنداره
در کتاب همچنان اشاره میکنه که تخصص گرا بودن یک مشکل دیگه داره که با گذشت زمان می تونه بدتر بشه، تیم هایی با شخصیت های متخصص به کارایی بالا می رسند که به نظر عالی هستش اما همچنین می تونه اونها رو در برابر مشکلات غیرعادی و ناخواسته آسیب پذیر کنه،اونها انعطاف کمتری دارند و موضوعات جدید رو به سختی یاد میگیرند
اسپین در همکاری با فیلیپ تتلاک نویسندهی کتاب “فراپیش بینی” گفته های تتلاک رو بیان میکنه و شخصیت شغلی رو به گونه ای دیگه ای بررسی میکنه
Superforecasting.by Philip Tetlock
تتلاک در کتاب خودش به سوالی پاسخ داده که چرا عدهای از مردم توانایی پیش بینی بهتری دارند، به همین دلیل کارایی رفتار و تصمیمات ۲۰۰۰ هزار نفر رو بررسی میکنه تا به جواب سوال برسه
در نهایت انسانها رو در دو گروه تقسیم بندی می کنه: گروه اول جوجه تیغی و گروه دوم روباه
جوجه تیغی براساس باورهای غیرقابل تغییر به آنچه که به عنوان چند حقیقت اساسی می بینند پیش بینی و تصمیم گیری انجام میده
در مقابل روباه در پیشبینی و تصمیم گیریهاش از رشته های محتلف شواهد و ایدهها استفاده میکنه و مسیر فکری خودش رو مشخص میکنه، ساده تر بگم اونها باور غیرقابل تغییری ندارند، از هر چیزی استفاده میکنند تا یاد بگیرند و سعی میکنند دائما مشکلات فکری و تصمیم هاشون رو اصلاح کنند، جایی که یک جوجهتیغی به احتمال زیاد داده های جدید رو متغایر با اصول غیر قابل تغییر خودش می دونه.
جوجه تیغی محدود دانش کم ولی در عمق بالا داره، روباه محدود دانش زیاد ولی کم عمق داره، پس جوجه تیغی تخصص گرا و روباه همون کلی گرا هست
روباه اشتباه رو یک فرصت برای یادگیری می دونه، به این دلیل روباه با گستره دانشی که داره پیچیدگیهایی که دیگران یک علت و معلول ساده می دونند رو درک می کنه، اون ماهیت محتمل (نه قطعی) بیشتر روابط ظاهرا علت و معولی رو می بینه، اگر یکم به عقب برگردیم درباره ی توانایی پیش بینی اونها گفتم؛ پیشبینی، توانایی تحلیل احتمالات نیاز داره که شخصیت روباهِ تتلاک در پیشبینی قدرتمنده، همین نقطهی قوت باعث میشه تا نگرشی فراتر از علت و معلول ها داشته باشه
دسترسی به محتوای اصلی در: