تمام لحظه های ما و تقابل های ما با آدمهای گوناگون یک امتحانه.. زمین و طبیعت هوشمند آفریده شده درست مثل بدن ما انسانها که از دل طبیعت میآییم.. هرروز قند و فشار خون بدن ما و تک تک هورمون های بدنمون و میزان ترشح دقیق تک تک اونها از مغز محاسبه میشه و کاملا هوشمندانه توزیع میشه تا نسبت به تجربه دیروز، امروز رو بتونیم با گذر از اتفاقات دیروز ادامه بدیم.. برای بقا و رشد! گاهی آروم تریم گاهی بیخیال تر و گاهی خلاق تر و گاهی هم پر جنب و جوش تر.. تمام اینها هوشمندانه اتفاق میافته درست مثل طبیعت! بنابراین هیچ چیز اتفاقی نیست. هر پیامدی درسی دارد که باید به ما بدهد و رنجی که باید آنرا به دوش بکشیم..
ما اینجا، درست در میان کهکشان شیری گیر افتاده ایم! در دنیایی آفریده شده از رنج ها! تا شاید رشد کنیم یا سعادتمند بشیم! کسی نمیداند جز خداوند..
خدایا این دنیای قشنگت کی تموم میشه؟
به حضرت علی گفتند خورشید را میپرستی یا ماه را؟ گفت درست است که یکی در روز واقعا زیبا است و زمین را گرم میکند و دیگری در شب بسیار زیباست و نور و راهنمای آدمهاست! اما من چیزی که افول میکند را دوست ندارم و نمیپرستم!
خدایا منم دنیا را دوست ندارم.. اتفاقات خوبش برام کم رنگ تره طوریکه حتی رشد دادن خودم و نتایج افتخار آمیزی که داشتم.. حتی تدریس به شاگردان زیاد و رسیدن به جمله "خالدون فیها" قرآن کریم که جاودانگی در دنیا با اعمال خیر نظیر آموزش هایی که زنجیر وار از میان شاگردان من به بقیه انسانها میرسد و روزی سفره های مردمان میشود و بدون بودن من هم این زنجیره ادامه پیدا میکند از شاگرد شاگردانم تا نسلهای بعدی هم مرا در مقابل رنج هایی که کشیدم و دیدم انسانهای دیگر کشیدند.. آرام نمیکند.. من دنیا را پذیرفتم اما اینکه اینجا چه میکنم را درک نکردم.. از بچگی یه صدایی میگفت تو هوامو داری و واقعت هم داشتی و درست بود.. ندای قلبم میگفت هرچی بشه تو سفر دنیای تو آخرش برنده ای خیالت راحت.. حس میکنم دعاهای مادرم که پسر دار نمیشد مستجاب شد به فداکاری من و اومدنم به این دنیا.. اگر ایم باشد مطمئنا خوابی شیرین است اما بعد از بیداریم! (مرگ)
خدایا از تو میخواهم به لطف رفاقت میان من و خودت که همیشه هوایم را داشتی و حتی از آسمان بعد از فوت پدرم برایم پیامی آشکار فرستادی.. که نانوا محل بعد از دوسال مراجعه روزانه من بدون کلامی صحبت.. روز دوم فوت پدرم ناگهان به من بگوید که آن برگهای درختان که ریختند بخاطر ذات طبیعت و فصلها است وگرنه موقعش که نباشد هیچ باد و طوفان و بارانی برگها را از جا نمیکند و تا خدا نخواهد نمیشود.. رفاقت را در حق من تمام کردی که در زبان نانوا محل آشکار شد پیامت ولی من عاشق تو هستم و دنیایت را دوست ندارم با همه آنچه که تجربه کردم و بالا و پایین هایش..
به لطف این رفاقت پیشرفت زیادی کردم و بدون تو هیچ بودم و بارها بهم ثابت کردی! فقط از تو یکچیز میخواهم و آنهم این است که مانند علی انصاریان مادرم مرگ من را نبیند و بس.. و یکچیز دیگر لطفا من و مادرم را هروقت خواستی باهم ببر پیش بابا..
خدایا من بدون تو هیچ ام اما بخشی از وجودتم.. مرا بغل کن که تشنه لطف و اتمام توام. دوستت دارم :)