Mohammadreza Khatami
Mohammadreza Khatami
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

چطور میشه دوبار پشت سرهم رتبه دو رقمی کنکور شد ؟!

سلام

من محمدرضا خاتمی هستم. از بچگی عاشق مجموعه بی نظیر راکی رمبو بودم!! میتونم بگم صدها بار دیدمشون! نصفیش زیرنویس بقیه اش هم دوبله!! :دی اما هربار با دیدی متفاوت تر از دفعه قبلی! :)

در زندگی نیز مانند همه فیلم های حماسی، همه چیز از یک تصمیم شروع میشه..

تصمیم به برخاستن!

بعد از تمام شدن مدرسه، حدودا شش ماه به کنکور مانده بود.

ولی من یادم نرفته بود که در چه مدارسی درس میخواندم! یادم نرفته بود که از کجا میامدم و به کجا میخواستم برم! با این حال هیچوقت ترسی از چیزی نداشتم!

زمانی شد که میخواستم در یک رقابت، در میان انبوهی مدعی! که برای این هیجان خودشون رو آماده میکردند چیزهایی رو ثابت کنم!

وقتش شده بود تغییری ایجاد کنم... یک تغییر بزرگ!! و به همه ثابت کنم که دستاورد چندساله ام در زندگی.. (از موفقیت در باشگاه های مختلف تا دعواهای خیابانی که اغلب به مدرسه ختم میشدند!) خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنن! وقتش شده بود که با تغییرم، به سهم از خودم، لحظات فراموش نشدنی رو برای خانواده رقم بزنم.

"سخت ترین قدم، قدم اول است!" - کوروش کبیر

به نزدیکترین کتابخانه رفتم، با پرداخت ورودی کمی آنجا ثبت نام کردم.

برایم مهم نبود که آیا جای مدرنی است یا نه! آیا صندلی اش میخ دارد یا نه.. مهم نبود چند نفر آنجا هستند که تنها نباشم و روحیه بگیرم ازشون یا نه.. مهم نبود وقتی که برمیگردم دیر شده باشه و غذای سرد بخورم یا نه.. (اشاره به تمرینات سخت راکی در زمستان سرد روسیه برای رقابت با حریف روسی که در مبارزه قبلی دوستش آپولو کرید را کشته بود!)

هیچ چیز مهم نبود، جز یک هدف مشخص! درخشش در تاریکی مطلق!!

با اینکه همواره در پاس کردن چالش های بین کلاس و بعد از مدرسه تبحر خاصی داشتم!! (اشاره به کتک کاریهای اجباری که محیط و آدمهاش بهم تحمیل میکردند..) من معنی آرامشی که کتاب داشت را به خوبی درک کرده بودم.. جمله ی "بهترین دوست من کتاب" را با تمام وجود لمس کرده بودم.

پس در کتابخانه سوت و کور! محلمون هر روز مینشستم و کتابهای بزرگم را زیر چراغهای با نور کم باز میکردم، آنقدر تمرین و مطالعه میکردم، تست میزدم و سوال جواب میدادم، که خستگی جلویم زانو میزد!

هر شب که برمیگشتم، مطمئن بودم که امروز بهتر از من کسی نمیتوانست باشد!

روز ها گذشت، دیگه نمیتونستم صبر کنم! چیزی که همه منتظرش بودن یعنی موعد رقابت، رسیده بود!

یادمه بازی دربی استقلال و پرسپولیس هم بود، اما اون لحظه برام اهمیتی نداشت..

در دانشگاه امیرکبیر بودیم. بعد از دیدن جمعیت تازه فهمیدم وارد چه رقابت بزرگی شدم!! اما درست مثل چالش های مدرسه، هیچوقت از چیزی نترسیدم.. ایمان داشتم که موفق میشم!

من، تنها سرمایه خودم، زیر آسمان خدادادی، و یک هدف داشتم... عبور از همه!

برخلاف خیلی از شرکت کنندگان، بدون استرس وارد سالن شدم. من اون پسرکی نبودم که تنها دغدغه اش درس خواندن بود و مشکلات زندگی را لمس نکرده بود. من خیلی بیشتر بودم!

انقدر تست حل کرده بودم که حداقل ده تا بدون تحلیل و از حفظ جواب میدادم! (یعنی 100 درصد از یک بخش ده سوالی!)

کنکور تمام شد. انقدر تلاش کرده بودم که بدون ذره ای پشیمانی به خانه برگشتم.

این روش در زندگی با من ماند، "همیشه انقدر تلاش کن که هرگز پشیمان نشی!"

بعد از کلی بازیگوشی، بالاخره جواب کنکور آمد!

همه رفتن سایت ها را باز کردند و بستن!

من هنوز داشتم به این فکر میکردم که چقدر تلاش کردم، آیا کافی بود؟ آیا میتوانست بیشتر باشد؟ بعد از مرور کارهایی که کردم.. بعد از چند ساعت کلنجار.. به خودم قول دادم که تحت هیچ شرایطی خودمو سرزنش نکنم! چون من الماس گرانبهای خودم بودم که همه کار برای پیروزی کرده بود!

با همه اینها تنها دو دانشگاه دولتی در تهران بودند، که مجموعا صد نفر اول کنکور را میخواستند!

صحنه ی دیدن نتیجه، برای من مانند صحنه ظهور یک ستاره بود. ستاره ای تازه که انگیزه زیادی داشت!

بعبارتی این تازه شروع وی بود! :دی

انقدر در خانه آروم بودم که با مشت های گره کرده رفتم و در کوچه نشستم و بی سر و صدا شادی کردم!!

این صحنه در ذهن من نقش بست و با افتخار اعلام میکنم که من تونستم!

بعد از سالها دنبال روزنامه ها گشتم که عکسم را پیدا کنم! تازه فهمیده بودم نتیجه کنکور دقیقا چیست و رتبه بندی بر چه اساسیه!! بهرحال من در سال 91 رتبه 57 و سال 94 رتبه 68 کنکوری سراسری شدم اگه ادامه میدادم به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، حتما در دو رقمی شدن هت تریک میکردم!! :))

وقتی من تونستم، تو ام میتونی، همه میتونن! (دیالوگ راکی بعد از برد مسابقه نفسگیر با حریف سرسختش!)

این من بودم، تنها نماینده محل تولدم (تهرانسر) در دانشگاه انقلاب اسلامی شماره یک پسران تهران! این مسئولیتم را بیشتر میکرد تا اینکه با تلاش های بیشتر جواز فارغ التحصیلی ام را از اساتید به نام کشور گرفتم!

انقدر غرق موفقیت شده بودم که بعد از گذشت چند ترم نمیدونستم اصلا رتبه ام چند شده بود! فقط میدونستم که بهترین جایی که میشد قبول شدم و بازی را بدجوری بردم!

یکسال قبل از این ماجرا، وبلاگی ثبت کرده بودیم به اتفاق یکی از دوستان مدرسه، با نوشتن یک اسپمر و آموزش چند برنامه کاربردی در ویژوال بیسیک و سی پلاس پلاس کلی معروف شده بودیم! طوریکه داخل دانشگاه یکی دونفر تو کارگاه درس عملی از وبلاگ ما استفاده میکردن! خب من تو صفحه اول گوگل بالاتر از شخصیت سیاسی هم اسم خودم میومدم! :دی

همیشه پیروزی اول، باعث میشه که پیروزی های بعدی تبدیل به تجدید خاطره بشن.. برای احترام به گذشته هم که شده، میبری.. مهم نیست در چه شرایطی و چگونه! از یکجایی دیگه باختن پوچ میشه! تنها، بردن و نبردن میماند! (حتی اگر نبردی، بدون که یک قدم به بردن اینبار نزدیکتری و دوباره تلاش کن! اینبار بیشتر!!)

از یکجایی دیگه ذات پیروزی در تو شکل میگیره! بخشی از وجودت میشه! دیگه چیزی جلو دارت نیست! کنکورهای بعدی نتایج تکرار میشن و کم کم وقتش میرسه که برای همیشه! مادام العمر! به خودت افتخار کنی!!

کسی چه میداند، شاید جمله ی "حماسه من" واژه مناسبی برای این دستاورد باشد!

نبوغ، تنها بخشی از ماجراست. بعد از اینکه خودشناسی کامل شد، تازه پی میبری که یکی همیشه حواسش بهت بود! یکی دنیا رو طوری خلق کرد که هرکی که تلاش میکنه، مهم نیست از کجا میاد و چه مسیر سختی رو رفته.. مزد تلاشش رو میگیره! از یکجایی دیگه نوبت میرسه تا به خداشناسی برسی.. تا به هدف خلق شدن پی ببری!

این بزرگترین دستاوردی است که یک انسان میتواند داشته باشد!

و چه چیزی با ارزش تر از این که، اینبار هم ایمان داشته باشی که میتوانی! و گذشته ات تو را به سمت پیروزی سوق دهد!؟

امیدوارم در هر مرحله از زندگی که هستید، روزی به امروز خودتون افتخار کنید و با افتخار بگید که من توانستم!

با آرزوی بهترین ها،

برادر کوچکتر شما

موفقیتکنکورخودشناسیخداشناسیپیروزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید