
هرکسی توی شخصیتش یک سری ایراد ها داره...یه سری خصوصیات که نمیخوادشون ولی همراهشن و جزئی از وجودش...خب مسلما برای پیشرفت کردن و بهتر شدن باید این ایراد ها رو کنار گذاشت یا شناختشون و باهاشون کنار اومد.
اولین و بزرگترین ایراد شخصیتی من توی چند سال گذشته چی بود؟
مصرف گرایی
این پدیده توی دختر ها خیلی رایج هست و یه جورایی کسی که مصرف گرا نیست از نظر اغلب دختر ها یه مشکلی داره.شما اگه میخواید دختر باکلاسی!:/ باشید باید چهارصد قلم لوازم آرایش و انواع اکسسوری و هزار و یک مانتو و... داشته باشید.
چنان این مصرف گرایی به شما تلقین میشه که همش حس میکنید که یه مشکل خاصی دارید.حس میکنید زشتید و یک نقص توی شما وجود داره.
به جایی میرسه که اگر مثلا کانتور نکنید. دماغ خیلی گنده ای دارید و صورتتون کج و معوج شده.
اگه لاک نزنید دستاتون زشت و بی ریخت شده.
اگه اتاقتون تزیین نشده باشه پس حتما آدم بی سلیقه ای هستید.
خب شما همه اینکارا رو انجام میدید. اما آیا فکر کردید آرامش میگیرید؟ خیر. بدتر میشید که بهتر نمیشید...شما میوفتید توی یک دورباطل مرتب دلتون لاک های جدید میخواد، مارک های بهتر، لباس بیشتر، آرایش بیشتر و...
شاید یک روز بتونید خودتون رو از این چرخه دور کنید اما یهو به خودتون میاید و میبینید دو سال از عمرتون رفته.
چطور دچارش شدم؟
ما که از بدو تولد مصرف گرا به دنیا نمیایم.میایم؟
این باگ شخصیتی توسط جامعه به ما القا میشه...حالا چطور؟
مثلا یکی بهت میرسه و میگه هایلایتر داری؟ و تو حتی نمیدونی اون چیه... و وقتی میگی نه ندارم با یک حالت تعجبی بهت میگه:جدی نداری؟ و اونجاست که تو با خودت فکر میکنی حتما چیز مهمیه که نداری...که دو حالت داره یا میری میخریش یا میری سرچ میکنی و میفهمی همون رژگونه خودمونه.
علاوه بر افراد جامعه فیلم ها هم تاثیر به سزایی روی این باگ دارن.شما هرروز و هرروز توی فیلم ها یه عالمه آدم پولدار با کلی چیز های خوشگل میبینی. خب معلومه دلت میخواد.
اگه از آدم ها و فیلم ها جون سالم به در ببری میرسی به اینستاگرام...یه عالمه شاخ و داف پولدار میبینی که صبح تا شب دارن خوش میگذرونن و آرایش میکنن و میخورن ومیپاشن. این موضوع رو ناخوداگاه تو تاثیر میزاره و حس میکنی سبک زندگی ایده ال اونه.
البته این تاثیرات روی من شاید هم به خاطر سن بلوغ بود و همین باعث میشد بیشتر تاثیر بگیرم از اطرافم.
خب من چطور باهاش مقابله کردم؟
خب یه روز به خودم اومدم و فهمیدم همین روزاست که دیگه خودم جایی نداشته باشم...حتی واسه خوابیدن هم جا نداشتم تختم پر از خرت و پرت بود روی زمین هم پر از کتاب و چیزای جینگیل مینگیل.
این مصرف گرایی توی همه ابعاد زندگیم نفوذ کرده بود و از لباس و کتاب گرفته تا چیز های کوچولو.
از رنگ های مختلف خودکار و طرح های مختلف دفتر که از هیچکدوم استفاده نمیشد گرفته تا لباس هایی که سال به سال نمیپوشیدمشون.
نیمی از لوازم آرایشم رو اصلا نمیدونستم به چه دردی میخوره.
موهام رو با ماشین زده بود و حتی یک بند انگشت هم نبود اما یه عالمه گل سر و ریسه های مختلف داشتم برای موهام.
حتی به دیوار های اتاق هم رحم نکردم و با کلی چیزای مزخرف کل دیوار رو اشغال کرده بودم. عکس و نقاشی و ریسه های نوری و...
کف اتاق جا نداشت از فرط چیز های مسخره ای که پخش کرده بودم کف اتاق.
زیر تختم پر از خوراکی های چند روز پیش بود و کلا بخوام بگم وضع واقعا اسفناکی بود.

حالا چیکار کردم؟
کل وسیله های اتاق رو ریختم بیرون...دیوار هارو خالی کردم و اتاق رو از اول چیدم.
1-قبل از اینکه هرچیزی رو توی اتاق قرار بدم از خودم میپرسیدم: هی مارال اینو آخرین بار کی استفاده کردی؟
اگه بیشتر از دوماه از آخرین استفاده گذشته بود میزاشتمش کنار تا بدم به کسی که نیاز داره...بیشتر چیز های تزیینی رو گذاشتم توی یک جعبه و هر وقت هر بچه ای میومد خونمون یکی از اونا رو بهش میدادم.
2-خرید رفتن رو به حداقل رسوندم و دیگه به عنوان گردش به مغازه ها سر نمیزدم و دیگه به هیچ سایتی که خرید آنلاین داشت سر نزدم...فقط وقتی که نیاز به چیزی داشتم میرفتم بازار و مستقیم وسیله مورد نیاز رو میخریدم و میومدم خونه. و سرک کشیدم الکی توی مغازه هارو ترک کردم
3-قبل از اینکه هرچیزی رو بخرم از خودم میپرسیدم آیا واقعا نیازش داری؟
برای مثال هر وقت میخواستم شال بخرم از خودم میپرسم این شال رو میخوای با کودوم مانتو بپوشی؟وقتی جوابش رو گرفتن باز از خودم میپرسیدم واقعا شال دیگه برای ست با اون مانتو نداری؟ و اگه جوابم منفی بود میخریدمش...چون گاهی شده که یه شال میخریدم و بعد میگفتم خب من که لباس ندارم با این شال بپوشم و مجبور میشدم یه ست لباس بخرم://
4-سعی کردم به اینکه دورم خلوت باشه عادت کنم وگرنه دوباره تبدیل میشدم به همون هیولایی که بودم.برای اینکار اتاقتون رو همیشه مرتب نگه دارید و سعی کنید زیاد تزیینات استفاده نکنید.
توی اتاق همیشه رنگ های آرامش بخش استفاده کنید و اگه میتونید گل و گیاه توی اتاق قرار بدید.
این عادت بد فارغ از اونهمه ضرر و زیانی که به طبیعت وارد میکنه روح شما رو میخوره...آرامش رو ازتون سل میکنه و باعث میشه همیشه حس کنید یه چیزی کم دارید...وقتتون رو به شدت میگیره و یه روز به خودتون میاید و میفهمید که مدت هاست از زندگی واقعی فاصله گرفتید.
خب اینم از تجربه من
امیدوارم به دردتون بخوره و به درد من دچار هستین بتونین از پسش بر بیاین.
موفق باشید