من مطمئنم که مردم شهر #گرگان که مرکز #استان_گلستان هست مردم خیلی خوبی هستند. شک ندارم. همچنین اون ها خیلی آدم های ساده و بی شیله پیله ای هستند.
الان که دارم اینو مینویسم 26 خرداد 1402 هست. و آب تو کل شهر گرگان از ساعت 6 غروب تا تقریبا 7 صبح قطع میشه و وقتی 7 صبح آب وصل میشه تا فشار آب به حدی برسه که بتونه آبگرمکن رو روشن کنه میشه 8 و نیم صبح.
حالا این موضوع آب چه ربطی به خوبیه مردم گرگان داره؟
من با خیلی ها در مورد قطعی آب حرف زدم. با بقال سر کوچه، با همکارای محل کارم، با پیر مردی که آخر کوچه های نعل بندان کنار کافه نشسته بود و سیگار میکشید... همه بهم میگفتن همه ی شهر ها اینجورین، همه جا آب قطع میشه. چرا تانکر آب نمیخری. و روزا یکسره آب رو باز نمیزاری که تاانکر آب پر بشه. بعضی ساختمونا توی گرگان با هم تانکر آب تهیه کردن و اینجوری این تحریم رو دور میزنن. اما هر چی فک میکنم میبینم خب باز هم از اصل ماجرا چیزی کم نمیکنه. آدمای گرگان اونقدر ساده و دل پاک هستند که اصلا نمیتونن قبول کنن که مسئولین آب شهرشون کفایت ندارن، واسه همین خودشون هزینه ی این بی کفایتی رو میدن، حتی اونا شاید تا روستای امیر آباد که نردیک شهرشونه نرفتن. شاید تا بندرگز، یا حتی گنبد که شهر گرمیه نرفتن و فک میکنن آب همه جای همینجوریه. یه حس دوگانه دارم بهشون. عشق و نفرت، سادگی یا زرنگی، بی عرضگی یا توانمندی. نمیدونم. ولی این دومین سالیه که دارم توی گرگان زندگی میکنم و آب مایه ی حیات کمیابترین پدیده ی این شهره! من خودم شخصا وقتی از سرکار میام. میشه ساعت 5 و نیم و فقط نیم ساعت آب کم فشار دارم تا بتونم به کارام برسم. غذا بپزم. دوش بگیرم. گاهی وقتا که پیش پزشک میرم، تدریس میرم و کارهای دیگه ای دارم حتی به این هم نمیرسم که کارهای روتین زندگی رو انجام بدم.
یاد جمله ی خودم میفتم که توی دبیرستان از سهراب سپهری یاد گرفته بودم.
زندگی زیباست مهربانی هست،
سیب گل عشق .
اما الان توی سن سی سالگی خودم هستم و هیچکدوم رو نمیتونم ببینم. فاعک