پیشنوشت: متن زیر نظر یه جوان خیلی ناپختهس که حقیقتا هیچ چیز نمیداند. از منبع علمی یا کتاب خاصی هم گرفته نشده. صرفا حاصل تفکرات من هست. شما هم لطفا به این دید نگاه کنید.
تا اینجای زندگی به این نتیجه رسیدهام که اگر سعی من بر این باشد که ظلمی به خود نکنم قطعا ظلمی به دیگران نخواهم کرد. البته خیلی مهم است که بدانم که انجام چه کاری حقیقتا ظلم به خود است یا نیست.
به نظر من یکی از بزرگترین ظلمهایی که یک انسان میتواند بر خود روا دارد این است که: توجهاش را از خودش معطوف به دیگری کند. حرفی که زدم دو مصداق خیلی bold دارد: یکی غیبت و دیگری سرک در زندگی دیگران کشیدن.
اینکه من وقتی را که میتوانیم برای رشد و یا حتی لذت خودم صرف کنم را برای حاشیههای زندگی کس دیگری صرف کنم به نظرم یکی از احمقانهترین کارهایی است که میتوانم بکنم. و ای کاش این وقت هرز رفته فقط محدود به زمانی بود که برای غیبت و فضولی صرف میکردم. چیزی که متوجه شدهام این هست که هر چه را که من در روز راجع به آن حرف میزنم (تمرکز ذهنی میگذارم) در ذهن من میماند و حتی در خلوتم هم به ذهنم حمله میکند و دقایقی از من را میگیرد.
تازه دارم میفهمم «حاشیه» چیست. حاشیه آن است که مرا از خودم غافل میکند.
با این کوتاهی عمر و مرگهای ناگهانی فکر میکنم واقعا حیف است که دقیقهای از خود غافل شوم.
پینوشت۱: اینکه «از خود غافل شدن» چیست، خودش نیاز به فکر و بحث زیادی دارد. چیزی که میدانم این است که قطعا وقت گذاشتن برای کسانی که مسئولیت در قبال آنها داریم از خود غافل شدن نیست. چرا که در نهایت سود این عمل به کیفیت زندگی خودِ ما کمک میکند.
پینوشت۲: شاید علت اینکه دیگر پیامبری نیامدهاست این است که ما دیگر این توانایی داریم که از کلمههای «حلال» و «حرام» عبور کنیم و با استفاده از منابع در دسترس پس پردهی خیلی از بایدها و نبایدها را درک کنیم. اگه حلال و حرامی بوده که شما فلسفهی برچسبگذاریاش را درک کردهاید لطفا برای من هم بنویسید تا من هم یاد بگیرم.