خیلی جاها میخونیم و میشنویم که فلانی، فلان کار رو کرد و از اونجا به بعد بود که زندگیش کاملا متحول شد.
مثلا برایان تریسی هدفش رو روی یه کاغذ نوشت و با اینکه حتی این کاغذ بعدا گم شد اما به خاطر نوشتن هدف روی کاغذ، از اون به بعد عوض شد و الان هم که . . .
آیا واقعا تحول در لحظه و در گرو یه اتفاق رخ میده؟
به نظر من در اکثر مواقع نه. این یه برداشت اشتباهه.
هزاران اتفاق قبل از اون لحظه افتاده که اون آدم رو به اون لحظه رسونده. تعبیر «آبستنِ چیزی بودن» رو از محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم و دوستش دارم. میخوام بگم اون آدم آبستن اون تغییر بوده. اون حرکت کوچیک فقط نماد لحظهی فارغ شدنه!
به نظر من دگروگونیِ بزرگ، حاصل خیلی چیزاس. حاصل درکِ شرایط غیر عادیه. حاصل هزاران بار خواستن و نشدنه. حاصل امتحان کردن خیلی روشها و راههای دیگهس. حاصل بیشمار لحظهاییه که یه آدم به خودش غر زده و تو خودش نالیده و شایدم از وضع بدش گریه کرده. و اونقدر این اتفاقات افتاده تا اینکه اون آدم آماده شده برای لحظهی تحول.
چیزای یهویی رو دوست ندارم، چون خیری ازشون ندیدم. تصمیمهای یهویی، آدمهایی با پولهای یهویی، مهاجرتای یهویی. همشون یا نمیمونند یا اگه بمونند خطرناکند.
پینوشت: برایان تریسی برای من نه نماد موفقیته و نه خیلی کتاباش رو مطالعه کردم. فقط یه مثال بود.