محمدرضا محمدی
محمدرضا محمدی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

شجاعت در مقابل مرگ: «خسته بودن از زندگی» یا «رضایت از زندگی تا به اینجا»؟

کسای زیادی رو دیدم که با افتخار از شجاعت خودشون در مقابل مرگ میگن. من اون‌ها رو به سه دسته تقسیم می‌کنم:

دسته‌ی اول کسانی هستند که تا حالا اتفاق، افتخار یا دستاورد خاصی نداشته‌اند. صرفا چون از یک ایدئولوژی پیروی می‌کنند که به فکر مرگ بودن در اون کار پسندیده‌ای هست، سعی می‌کنند اشتیاق مرگ رو در خودشون تقویت کنند و در مجلسی هم که حرف از مرگ باشه، بادی در غبغب می‌ندازند و از شوق خودشون نسبت به مرگ حرف می‌زنند. این افراد معمولا انتظار خاصی هم از زندگی نداشتند و راضی هستند که تا حالا ۶-۵ تا فرزند معمولی رو هم هر طور که بوده بزرگ کردند (صرفا غذا دادند بهشون!) و تحویل جامعه دادند. به نظرم این نوع اشتیاق یه نوع توهمه. این آدما اونقدرا هم در مقابل مرگ شجاع نیستند.

دسته‌ی دوم کسانی هستند که از زندگی خسته‌اند. این دسته خودش از نظر من به دو زیر دسته تقسیم میشه:

  • کسانی که در حال حاضر اونقدر مشکلات و درگیری‌ها اعم از بیماری، مشکلات مالی و فرزندان بد دارند که حتی یک دقیقه از این زندگی مشقت بار رو دیگه نمی‌تونند تحمل کنند و به قول معروف دیگه بریدند.
  • کسانی که درک بالایی از زندگی دارند و بر اینکه چه پتانسیل‌هایی داشتند و چه‌ها می‌توانستند بکنند آگاهند. این افراد چون تا الان که سن زیادی ازشون گذشته از توانایی‌های خودشون استفاده نکردند و حالا هم دیگه اون توانایی‌ها نیست که بتونند ازش استفاده بکنند، دیگه امیدی به ادامه‌ی این زندگی ندارند. در واقع دیگه فایده‌ای در این زندگی نمی‌بینند.

و اما دسته‌ سوم. این افراد برای من بسیار مقدسند، چرا که معنای زندگی و کوتاه بودن زندگی رو به موقع درک کردند. امثال این آدما هر آنچه در توانشون بوده رو انجام دادند و می‌دونند که اگر هم کاری رو نکردند، در توانشون نبوده. شاید انتظار بره که این افراد در اشتیاق مرگ باشند ولی اینطور نیست. این افراد فقط، از مرگ نمی‌ترسند. چون ظرفیتی در این دنیا نبوده که ازش بهره نبرده باشند و کاری نمونده که بخوان انجام بدند و در توانشون بوده باشه و انجام نداده باشند. مثال این آدما یه مسافریه که در حال سفره و تا اینجای سفر تمام لذت‌های مادی و معنوی رو که می‌خواسته و می‌تونسته رو برده. درسته ذوق داره که یه ذره دیگه در سفر باشه، ولی اگر همین الان هم بهش بگن که وقت برگشتنه، با کمال میل می‌پذیره و خیالش راحته که به اون چیزی که می‌خواسته تا حالا رسیده. بخوام خودمونی بگم: دیگه دلش نمی‌سوزه.

به نظر من بهتره که برداشت ناقصی از «به فکر مرگ بودن»، که توسط حضرت علی یا هر مسلک و دین و شخص دیگه‌ای گفته شده،‌ نداشته باشیم. تعبیری که از این توصیه برای ما شده این بوده که به فکر مرگ باشیم تا گناه نکنیم. به نظر یک بخش خیلی‌ مهم‌تر از این توصیه حذف شده. اینکه به فکر مرگ باشیم و بدونیم که زندگی خیلی کوتاهه. هر لحظه ممکنه بمیریم و وای بر اون روزی که لحظه‌ی مرگ فرا برسه و ما مجبور باشیم سلول‌های بدن رو استفاده نشده تحویل خاک بدیم.

من خوشحالم از اینکه در گروه اول و دوم جای نمی‌گیرم و ناراحتم از اینکه در زمره‌ی دسته سومی‌ها نیستم. اگه می‌خواهید با دسته سومی‌ها آشنا بشید به این فایل صوتی گوش بدید.




وبسایت من: www.mrmohammadi.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید