الان حدود یک سال و نیمه که من برای تحصیل، به کمک بورس تحصیلی، از ایران خارج شدم. تجربیات و احساساتم هم همینقدر کم قابل اتکا هستند. برای همین زیاد جدی نگیرید و فقط به عنوان یه داستان این پست رو بخونید.
به نظر من مهاجرت مثل این میمونه که یه نفر بیاد و به شما بگه که: ببین، من کلی امکانات در اختیارت میذارم، کلی فرصت، مقدار زیادی آسایش. دیگه قرار نیست هر دفعه میری سوپرمارکت اعصابت خرد شه و نگران بشی که همه چیز گرون شده. دیگه قرار نیست هزار و یه نفر به خودشون اجازه بدن تو زندگیت دخالت کنند. قرار نیست برای اینترنت حرص بخوری. قرار نیست حراست دانشگاه بهت برای خوشحال بودن گیر بده. قرار نیست حتما بری سربازی. قرار نیست هر چیزی که میخری استرس داشته باشی که اصله یا نه. قراره بری یه جایی که توی دانشگاههاش برات به عنوان دانشجو احترام قائلند. قراره بری جایی که اکثر آدما هر چیزی دلشون میخواد می پوشن در عین حال که یه سری مرزها و پروتکلها رو رعایت میکنند. البته نه اینکه جایی که میری بیعیب باشهها؛ نه. فقط از جایی که الان هستی خیلی بهتره وگرنه هر جایی بری کلی چیز هست که بخواد اعصاب تو رو خرد کنه.
اما!
اما اتفاقی که میافته اینه که در مقابل اینکه این چیزا رو به دست میاری، یکی از ارگانهای بدنت رو از دست میدی.
آدم به آدم فرق داره که کی چی از دست بده. یه سریا مثلا آپاندیس از دست میدن. حالا بودن و نبودنش خیلی خللی توی بدن ایجاد نمیکنه.
یه سریا یه کلیه از دست میدن. اون سختتره ولی میشه زندگی کرد. یه سری یه تیکه معده.
یه سریا هم البته یه دست یا یه پا از دست میدن. یه سریها میرن اونجا و از شدت خونریزی خیلی دووم نمیارن البته.
یه سریها هم هستن که مثلا یه نصفه شش از دست میدن. برا همین اونجا همه امکانات رو دارن ولی نفسشون میلنگه. برا همین حتی اونجا هم خوش نیستند.
برا همین در عین حال که تحقیق میکنی که چیا رو به دست میاری، خیلی هم تحقیق کن که چی رو قراره از دست بدی. بعد تصمیم بگیر.
من جزو دستهای هستم که ته تهش یه کلیه از دست دادم و در مقابلش خیلی چیزها به دست آوردم و صد بار دیگه هم برگردم حاضرم به طور موقت اون کلیه رو از دست بدم ولی اون چیزایی که به دست آوردم رو باز به دست بیارم. این نکته هم گفتنش مهمه که منظور از دستآوردها بیشتر دستآوردهای غیرمادی هست. بد نیست که این رو بگم که منظورم کلاب و دیسکو هم نیست. چون هنوز نرفتم اینها رو.
ولی خیلیها رو دیدم که واقعا حداقل یه نصفه شش دادند تا اومدند و برای همین اینجا هم حتی نفس کشیدن براشون