قضیه رأیدهنده میانه نظریه ای است که نخستین بار توسط دانکن بلک (D. Black) در سال ۱۹۴۸ و آنتونی داونز (A. Downs) در سال ۱۹۵۷ مطرح شد. این نظریه بیان می کند که در مواقعی رقابت در انتخابات بصورت رای حداکثری باشد و به عبارتی رقابت بین دو نامزد برقرار باشد آنچه که در نتیجه انتخابات نقش تعیین کننده ای دارد آرای رأی دهندگان میانه است. طبق تعریف رأی دهنده میانه فردی است که براساس افراط و تفریط اقدام به انتخاب نامزد مورد نظر خود نمی کند و معیارهای وی به حد متوسط میان خط فکری دو رقیب انتخاباتی بسیار نزدیک است. به عبارتی دیگر رأی دهنده میانه در صدک پنجاهم قرار دارد.
اگر بخواهم برای روشن تر شدن تعریف رأی دهنده میانه از مثال استفاده کنم می توانم اینگونه مثال بزنم که: سه نفر را تصور کنید که قصد مراجعه به رستورانی را برای صرف نهار دارد. نفر اول صرفا به منظور کم کردن هزینه و با اولویت قرار دادن معیار اقتصادی به رستورانی مراجعه خواهد کرد که با 50هزارتومان بتواند نهار را میل کند، نفر دوم با در نظر گرفتن سطح کیفی غذا و به عبارت عامیانه لاکچری بودن رستوران به رستورانی مراجعه می کند که هزینه ای برابر با 200هزارتومان برای وی همراه خواهد داشت، اما نفر سوم که در اینجا مثال همان رأی دهنده میانه است با توجه به هر دو مسئله صرفه اقتصادی و هم کیفیت غذا به رستورانی مراجعه می کند که هزینه ی صرف نهار در آن برابر با 100هزارتومان باشد. در واقع نفر سوم نه مانند نفر اول به کیفیت و لوکس بودن رستوران بی توجه بود و نه مانند نفر سوم صرفه جویی در هزینه را از دستور کار خود خارج کرد. برهمین اساس همانطور که ذکر شد اگر حد افراطی تفکرات یکی از نامزدها را 0 و حد افراط دیگر نامزد را 100 تعیین کنیم، رأی دهنده میانه از لحاظ فکری در جایگاه 50 قرار دارد. همچنین این نظریه بیان می کند نامزدها به منظور جلب نظر رأی دهندگان میانه وعده های انتخاباتی خود را حد تعادل متمایل می کنند و با وجود اینکه بر اصول کلی خط فکری خود پا برجا هستند اما در شعارهای خود سعی می کنند به حد وسط نزدیکتر شوند.
حال مسئله اینجاست که آیا می توان انتخابات ریاست جمهوری در ایران را براساس این نظریه تحلیل کرد یا خیر؟ یا به عبارتی می توان اثبات کرد که رأی دهنده میانه در انتخاباتهای ریاست جمهوری در ایران نقش بسزایی ایفا کرده است؟ هرچند این نظریه صرفا زمانی صادق است که رقابت بین دو نفر برقرار باشد و با توجه به حضور چند نامزد در انتخابات ریاست جمهوری ایران در نگاه اول نمی توان با صراحت از برقرار بودن این نظریه صحبت کرد، لاکن در اغلب دوره های انتخابات (نه در همه دوره ها) آنچه در مرحله نهایی انتخابات به وضوح قابل مشاهده بوده است برقرار بودن رقابت اصلی میان دونفر از نامزدها است که تقریبا موجب به حاشیه رفتن بقیه گزینه ها شده است. شاید بتوان گفت اصلی ترین عاملی که رقابت در انتخابات ریاست جمهوری ایران را در نهایت به دو قطبی می کشاند مسئله رقابت میان دو تفکر اصلی اصولگرایی و اصلاح طلبی است، چرا که در اغلب مواقع هرکدام از این جریانات با یک کاندیدای مطرح وارد رقابت می شوند. در ذیل مرور مختصری بر روند انتخاباتهای ریاست جمهوری در تاریخ جمهوری اسلامی ایران خواهم داشت.
انتخابات سال 1396: با انصراف یکی از نامزدهای اصلی(آقای قالیباف) رقابت در نهایت میان آقای روحانی و رئیسی جریان داشت، به طوری که در پایان شمارش آراء مجموع آرای دیگر نامزدها(آقایان میرسلیم و هاشمی طبا) به 2 درصد هم نمی رسید و این خود گواه بر این مسئله بود که در عمل رقابت میان دو نامزد اصلی در جریان بوده است.
انتخابات سال 1392: این دوره از معدود دوره های انتخاباتی بود که نمی توان از لحاظ رقابت میان نامزدها ادعایی بر دوقطبی بودن آن داشت. هرچند از لحاظ خط فکری عملا نامزدهای این دوره به دو گروه فکری اصلاح طلب(آقایان روحانی و سیدمحمد غرضی) و اصولگرا(آقایان قالیباف، جلیلی، رضایی و ولایتی) تعلق داشتند اما آنطور که از نتایج شمارش آراء این دوره برمی آید ابدا نمی توان دوقطبی بودن رقابت را در این دوره برقرار دانست، خصوصا که فرد پیروز موفق به کسب 50.71 درصد از آراء مأخوذه شده بود.
انتخابات سال 1388: از انتخابات سال 88 همواره به عنوان پرحاشیه ترین انتخابات پس از پیروزی انقلاب اسلامی یاد می شود. هرچند در این دوره چهار نامزد برجسته در صحنه رقابت حضور داشتند(آقایان احمدی نژاد، موسوی، رضایی و کروبی)، اما در نهایت رقابت اصلی میان دو نامزد متعلق به دو جریان فکری متفاوت برقرار بود. همینطور در پایان شمارش آرای این دوره جریان داشتن رقابت میان دو نامزد اصلی کاملا واضح بود به طوری که به غیر از دو نامزد مذکورد دیگر رقبا تنها موفق به کسب کمتر از 3 درصد مجموع آرای شرکت کنندگان در انتخابات شده بودند.
اما انطباق و بررسی رقابت های انتخاباتی مورد اشاره براساس "قضیه رأی دهنده میانه":
انتخابات دوازدهمین دورهٔ ریاستجمهوری ایران(1396): در دوره علارغم حضور چند نامزد از ابتدا رقابت اصلی میان جریان حامی دولت(آقایان روحانی و جهانگیری) و جریان اصولگرا موسوم به جمنا(آقایان رئیسی و قالیباف) برقرار بود و دوقطبی بودن انتخابات کاملا احساس می شد. با انصراف یکی از نامزدهای اصلی متعلق به هرکدام از جریانان مذکور رقابت اصلی میان دو نامزد جریان پیدا کرد. آنچنان که مشخص بود رأی دهندگان با گرایش فکری اصولگرایی و اصلاح طلبی هرکدام به نامزد مورد نظر جریان فکری نزدیک به تفکرات خود رأی دادند. برای نمونه آقای رئیسی توانست اکثریت قاطع آراء را در استانهای مذهبی کشور از قبیل خراسان رضوی و قم و همینطور زنجان به دست آورد. برای اثبات حمایت کامل اصولگرایان از نامزد موردنظر خود می توان به انتخابات دوره قبل هم مراجعه کرد. در سال 92 نامزدهای اصولگرا(شامل آقایان قالیباف، جلیلی، رضایی و ولایتی) توانستند قریب به 33 درصد آراء مأخوذه را کسب نمایند که به آمار 38.28 درصدی آقای رئیسی درسال 96 بسیار نزدیک است. برهمین اساس می توان دریافت که ایشان موفق به کسب آرای جریان فکری که به آن تعلق داشتند شده اند. اما درمقابل آقای حسن روحانی که از حمایت کامل جریان اصلاح طلبی برخوردار بودند با کسب 57.14 درصد از کل آراء موفق به پیروزی در این رقابت شدند. حال اگر به مجموع آراء ایشان در دوره پیش یعنی سال 92 نگاهی بیندازیم می بینیم که آماری قریب به 51 درصد از آراء را در اختیار دارند. با توجه به خط مشی اعتدالی نامزد مورد نظر در جریان انتخابات می توان کسب آراء میانه توسط ایشان را محتمل دانست که فاصله قریب به 7 درصدی ایشان نسبت به دوره قبل تر انتخابات حاکی از جمع آوری بیشتر آراء میانه دارد. به عبارتی دیگر اگر فرض کنیم اصولگرایانی که در دوره قبل به نامزد مورد نظر خود رأی داده بودند در این دوره هم همان گونه عمل کرده باشند پس آمار به دست آمده توسط آقای رئیسی تقریبا همان آراء اصولگرایان است که البته حدود 4 درصد افزایش داشته است که می توان آن را ناشی از واحد بودن نامزد اصولگرا در این دوره برخلاف دوره پیش تر دانست. اما آقای افزایش آراء آقای روحانی با توجه واحد بودن نامزد اصلاح طلبی در هر دو دوره سالهای 92 و 96 جای بررسی دارد که به اعتقاد بنده می توان آن را ناشی از جذب آراء رأی دهندگان میانه دانست. در واقع نتیجه انتخابات را آرای افرادی رقم زده است که به صورت قاطع نه اصولگرا و نه اصلاح طلب و یا به عبارتی نه موافق و نه مخالف بودند بلکه تمایلاتی در حد تعادل این دو جریان فکری داشتند و خط فکری خود را به یکی از نامزدها نزدیکتر دیدند. همچنین ذکر این نکته ضروری است که نامزدهای اصلی هم به منظور جلب آرای رأی دهندگان میانه اندکی از گرایشات خود فاصله گرفتند و حتی می توان گفت شاید یکی از علل اصلی کسب اکثریت آراء توسط فرد پیروز همین نکته بود که نسبت به حد افراطی جریان اصلاح طلبی اندکی زاویه داشت و به حد تعادل نزدیکتر شده بود خصوصا که شعار اعتدال از اصلی ترین شعارهای وی بوده است.(استدلالات گفته شده را نمی توان با قطعیت اثبات کرد اما به نظر بنده به وضوح احساس میشد که فرد پیروز در انتخابات امکان انعطاف پذیری بیشتری نسبت به طرف مقابل داشت و شاید بخاطر دارا بودن همین ویژگی آراء بیشتری را کسب کرد).
انتخابات یازدهمین دورهٔ ریاستجمهوری ایران(1392): در این دوره نمی توان صدقیت قضیه رأی دهنده میانه را مطرح کرد چرا که رقابت بین دو نامزد اصلی برقرار نبود و از جریان اصولگرایی چند چهره مطرح حضور داشتند که هرکدام بخشی از آراء صندوق اصولگرایان را کسب کردند. هرچند اگر از زاویه حزبی به انتخابات نگاه کنیم شاید بتوان گفت که اندک آراء بیشتر جریان تحت حمایت اصلاح طلبان نسبت جریان اصولگرا شاید بخاطر نزدیکتر بودن نامزد مورد نظر به تمالات رأی دهندگان میانه بود و این موضوع را می توان از شعار اعتدال که خط مشی اصلی تبلیغات انتخاباتی فرد پیروز بود دریافت. اما با توجه به اینکه قضیه رأی دهنده میانه در رقابت فی ما بین دو نامزد موضوعیت دارد نمی توان با جدیت این دوره از انتخابات ریاست جمهوری را بر این نظریه انطباق داد.
انتخابات دهمین دورهٔ ریاستجمهوری ایران(1388): پیشتر عرض کردم که رقابت اصلی در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری ما بین دو نامزد اصلی(آقایان احمدی نژاد و موسوی) جریان داشت. آنچه از نتایج شمارش آراء نامزدهای این دوره برمی آمد فرد پیروز(آقای احمدی نژاد) مانند دوره قبل انتخابات(منظور دور دوم انتخابات سال 84 است) توانست قریب به 62 درصد از آراء مشارکت کنندگان در انتخابات را کسب کند. به اعتقاد بنده میزان آرای کسب شده توسط نفر دوم این دوره از انتخابات نسبت به نفر دوم دوره قبل (آقای موسوی سال88: قریب به 29 درصد، آقای هاشمی رفسنجانی سال84: قریب به 36 درصد) را می توان اینگونه تفسیر کرد که آقای موسوی به دلیل تندروی در زمینه اصلاح طلبی تنها توانست آراء اصلاح طلبان را کسب کند اما آقای هاشمی رفسنجانی با توجه به اینکه تقریبا در حد تعادلی میان اصلاح طلبی و اصولگرایی قرار داشت و از جانب هردو جریان صاحب طرفدارانی بود توانست درصد بیشتری از آراء را کسب کند. این استدلال به ما کمک می کند که بتوانیم نتایج انتخابات همین دوره را هم برهمین اساس تحلیل کنیم. از آنچه پیشتر عرض کردم می توان اینگونه استنباط کرد که نفر دوم این دوره از انتخابات تنها آراء هم فکران جریان اصلاح طلبی را در اختیار داشت در حالیکه فرد پیروز ضمن دارا بودن حمایت جریان اصولگرایی بخش اعظم آراء رأی دهندگان میانه را هم در اختیار داشت. همچنین از تبلیغات انتخاباتی سال 88 هم می توان اینطور دریافت که فرد پیروز در مواردی(مانند مناظره انتخاباتی تند با دیگر نامزد اصولگرا که حاکی از زاویه دار بودن نامزد پیروز نسبت به جریان اصولگرایی بود) نسبت به جریانی که تحت حمایت آن بود اندکی فاصله میگرفت و خصوصا شعار "اصولگرای اصلاح طلب" نشان از تلاش وی برای نزدیک تر شدن به حد تعادل و به نوعی قرابت پیدا کردن به تمایلات صدک پنجم رأی دهندگان(از لحاظ خط فکری همانطور که پیشتر گفته شد) و جلب آراء میانه داشت درحالیکه در طرف مقابل در تبلیغات رقیب انتخاباتی وی افراط در زمینه اصلاح طلبی کاملا آشکار بود.
در این مطلب صادق بودن یا نبودن "قضیه رأی دهنده میانه" را در سه دوره اخیر انتخابات ریاست جمهوری در ایران بررسی کردم و استدلالاتی را بیان کردم که البته نمی توان با قاطعیت صحت مطالب را تایید کرد چرا که آنچه عرض شد تحلیل و تفسیر اینجانب از وقایع و نتایج انتخاباتها بود و در عالم سیاست همواره وقایع در طول تاریخ براساس نظرات متفاوت مدام درحال تجزیه و تحلیل هستند.
سعید نویدی پشتیری، 1399/07/21 mrnavidi267@gmail.com