امروزه همه ما به نوعی درگیر هرج و مرجیم، هرج و مرجی که ناشی از شرایط کاری، اقتصادی و اجتماعی ماست.
از صبح خروس خون تا ظلمات شب در حال دویدن و تلاشیم اما دریغ از نتیجه و رسیدنی مطلوب... همیشه خدا هشتمان گرو نهمان است، قرض ها ، بدهی ها ، هزینه ها و اقساط و کلا نیاز به خرج کردن تمامی ندارد، خیلی تلاش میکنم و کم بدست میاوریم نمیخوام چیزهایی که همه لمسشان میکنیم و با آن گرفتاریم تکرار کنم، صرفا خواستم با یادآوری این رنج مشترک به اینجا برسم که مدتی است دلم لک زده برای نشستن در گوشه ای دنج و خلوت ، بدون استرس، دون مشغله فکری و بدون نگرانی و مطالعه کتابی که دلم میخواهد بخوانمش...
هر روز که از جلوی قفسه کتابهایم میگذرم احساس میکنم چشم دارند و یکسره زل زدن به من، خوب سنگینی نگاشون رو حس میکنم، گاهی وقتها درست وسط کار یه هویی دلم تنگ میشه برای کتابهایی که با کلی ذوق خریدم که بخونمشون ولی دریغ از لحظه ای مجال و توان و حال کتاب خوندن....
چرا این وضع بوجود اومده؟ چقدر خودمون سهیمیم در پیدایش این وضع؟