?نقد دموکراسی و نقدِ نقد!?
?نقد:
گفتن از بحران نقدی به دموکراسی نیست نفس بحران به معنی ضعف ساختار نیست.سیستم پویا همیشه با بحرانها رویا روی است..بحران ذاتی زندگی بشری هست .آیا قرار بوده دموکراسی به ما تضمینی مبنی بر حیاتی بدون بحران بدهد؟بحران ناگزیراست.مهم مدیریت بحرانها است.بحران هم انحطاطی نیست اتفاقا بحران در ذاتش پویایی و چاره جویی و حل مسئله زاده خواهد شد.با بروز یک بحران جدید شما به ذخیره تجربیاتتان افزوده میشود.زندگی کرم های خاکی یا ویروس و تک سلولی فقط میتواند چیزی بدور از بحران باشد وگرنه بحران و مواردی مورد نقد و اشکالات ذاتی همه سیستم های دست ساز بشر است، چون بشر خودش جایزالخطا است.اصولا بشر نمیتواند در تصورات یوتوپیایی غرق شود و فکر کند سیستمی مقدور است که دور از بحرانها باشد،سیستمی باشد بدون اشکال و بی نقص !
هر دستساز فکری بشری بیشک نقایص خود را داراست.بحث دموکراسی این نبوده که من جامعه آرمانی بی بحران بی خطا بی نقص بسازم.قرار بوده سیستمی باشد که مبتنی بر مشورت و باز به روی نقدهای مخالف و متکی به نیروهای مخالف و موافق حزبی و غیره تا راه کمخطر تری گزینش شود و اگر هم راه غلطی انتخاب شد با مشروط و موقت بودن زمامداری قابلیت تغییر به سیستم داده شود.
بسیاری از ضد دموکراسی ها در نقدهای خود از مشارکت زیاد مردم که به زعم ایشان نادان هستند گریزان و نالانند.در حالی که برخی عدم مشارکت را نشانه ضعف میدانند.اما هیچ یک از این دو به خودی خود نشانه ضعف نیست.اکثریت میتواند به خواسته منطقی و درستی برسد و آن را پیگیری کند و درست هم از آب در بیاید و نتیجه مطلوب دهد.حال مواردی که اکثریت اشتباه کند.1-امکان اصلاح سیاست برای دوره بعد هست.2سیاستمدار هر کاری نمیتواند بکند چون نهادهای بالا دستی،قانون اساسی، قوای سگانه مستقل و رسانه های آزاد و حزب رقیب همگی اهرم فشار در مقابل رفتار های مخاطره امیز و نامناسب حزب حاکم هستند.دولت سایه دولتیست در اپوزیسیون داخل نهاد قدرت برای زیر ذره بین گرفتن حزب اکثریت در جهت مراقبت از حقوق بنیادین اقلیت.اصولا گاهی مشارکت بالا بیشتر نشانه استبداد و ترس در سیتمهای دیکتاتوریست تا نشان سلامت دموکراسی.
⚜️یکی از مولفه های کلیدی سنجش ارزش دموکراسی احترام به حقوق اقلیتهاست.
چنانکه ترکیه با سرکوب اقلیت کرد یا غیر مسلمان در درجات دموکراسی افول میکند به طرزی که آن را یک نیمه دموکراسی می نامین نه دموکراسی مطلوب.میزان مشارکت هم تکسویه نیست گاهی مشارکت کم نشان بلوغ سیاسی فردیست که درک کرده وقتی سواد سیاسی کافی ندارد و به سیاست علاقه ای هم ندارد الزامی نیست که حتما رای هم بدهد.مسئولیت شهروندی اینجا حکم میکند در شرایط فقر تئوریک فرد از نظر دادن بپرهیزد.هر کسی واجد شرایط نظر دادن نیست اما حق آن را دارد.اما هر حقی داده شد دلیل بر این نیست که باید استفاده هم بشود!
نفوذ زرسالاران و ثروتمندان هم اتفاقا با همین سیستم دموکرات آزاد قابل کنترل است.به فرض که دموکراسی نبود ایا ثروتمندان بی کار نشسته و در سیاست مداخله ایی نمیکردند؟قطعن میکردند چنانکه اشراف قبل دموکراسی در سیستم سنتی همیشه مداخله میکردند.حالا دموکراسی مداخله را شفاف و قانونی نموده.شما هر مقدار هزینه کنید شفاف پاسخگوی منابع خود خواهید بود و به سرمایه گذار هم پاسخگو هستید. همین انتخابات اخیر نشان داد شخصی(ترامپ ثروتمند)با ثروت خود هر کاری نمیتواند بکند و این بیشتر توهم چپگرایان است.زیرا ترامپ شخص اول کشور نتوانست در مقابل توئیتر و سانسورش کاری از پیش ببرد!یا با ثروتش رسانه های جریان اصلی مثل بی بی سی را با خود همراه کند و اینها دشمن شماره یک ترامپ باقی ماندند و هر کاری برای ضربه زدن به او دریغ نکردند.
دیگر بحثهای نفس اماره و غیره ادبیات پیشمدرن و سنتی است و کسی برای مفاهیم قرون میانه در میانۀ مدرنیتۀ سیاسی سخنی نمیگوید چون ارزشهای متفاوتی از هم دارند و با ترازوی آنان قابل سنجش نیست.
.لیبرال دموکراسی تلاشی پیگیر برای آشتی دادن فردگرایی لیبرال با جمعگرایی دموکراسی است.این الزاما به معنی تعارض گذرناپذیر نیست و تناقضی در آن نیست.بلکه امکان همزیستی و همراهی هر یک در جهت بهبود عملکردشان مقدور است.دموکراسی که در ان حرف جمع سخن خدا باشد استبداد اکثریت بی ارزشی بیش نیست که حق فردی را نابود میکند.
2️⃣لیبرالیسم بدون دموکراسی در ساحت سیاست هم از معنای لیبرال بودنش خارج میشود.زیراکه خودمداری و انتخاب شخصی و حق فرد در رضایت از حاکمیت را کم اهمیت مینماید و به عبارتی فرد از مقام عظیم انتخابگری فرو آمده و به شی مبدل شده که دیگران باید سرنوشت سیاسی او را تعیین کنند.
بحث فاصله طبقاتی هم باز نظر به آرمانشهرها دارد.در کدام سیستم قبل دموکراسی ما بدون فاصله طبقاتی بودیم که حالا این مشکل را فقط به دموکراسی نسبت دهیم و آن را مقصر بدانیم؟اتفاقا بازار آزاد با قوتگیری بخش خصوص(مردم)باعث توزیع بیشتر ثروت بین مردم شده.مردمی که ماقبل مدرنیته سیاسی به طبقات اشراف و غیره تقسیم شده بودند خوانها و فئودالها تصمیم ساز و صاحب نفوذ بودند و مردم عادی به مقام شهروند صاحب حق نرسیده بودند.با دموکراسی برابری خواه بود که این امتیازات ناحق ملغی شد.
?نظر افلاطون هم بسیار کهنه و خاک گرفته است.آیا ما یک حقیقت داریم که یک نوع فلسفه داشته باشیم؟آایا حقیقت اگزیستانسیالیست با حقیقت کمونیست یا لیبرال یا آنارشیست یکیست؟اگر نیست پس فلااسفه ایی داریم با جهتای مختلف.حال کدام فیلسوف نظرش بهتر است؟کدام درست است؟در این تکثر ها فقط سیستم دموکرات است که میتواند امکان شنیده شدن بقیه را فراهم کند و امکان دهد از پله قدرت هم بالا روند.اما بدون دموکراسی هر نخبه یا فیلسوفی چگونه میتواند همه حکومت شوندگان با اینهمه گرایش متفاوت را نمایندگی کند؟پس مردم متکثرند فلاسفه هم متکثر.بنابراین باید بین فلاسفه گزینش کرد.حالا گزینش را که انجام میدهد؟خود فیلسوف؟ممکن نیست چون فیلسوفان ضد هم هستند و نحله های متکثر دارند.اگر مردم باید اینها را گزینش کنند این همان سیستم نمایندگی دموکراسی است که روشی معقولتر از بقیه روشهاست.بقیه روشها خود هزاران عیب و ایراد داشته اند که دموکراسی به عنوان کمخطر ترین راه گزینش شده آن هم در پروسه ایی چند قرنه!!
این نمونه دیگه که نوشته خودمه چندین نقد مرسوم در مورد دموکراسی رو سعی کردم پاسخ بدم