من فکر میکنم در یکی از همین روزها خود به خود میفهمی که کجا میخواهی بری وبعد میبایست شروع کنی به رفتن اونجا. اما بدون معطلی،مبادا یه دقیقه هم که شده وقتت رو تلف کنی.
نمیدونم اهل ادبیات آمریکا و مخصوصا بعد از جنگ جهانی هستید یا نه ولی خودم سعی میکنم از هرجایی کتاب خوبی بهم معرفی شد بخونمش. خیلی وقت پیش یک کافه ای بودم با دوستم. یکم گذشته بود. رفیقم براش کاری پیش اومده بود و زودتر رفت ولی من کمی وقت داشتم.میز بغلی دو نفر نشسته بودند و درمورد جان لنون و پاول مک کارتنی و رینگو استار صحبت میکردند و اینکه بیتلز ها چقد خوب وبودند و اینها. راستش منم گوش میدادم از اونجایی که علاقه وافرم به موسیقی غنی راک برکسی پوشیده نیست خیلی هم با دقت گوش میداد.نمیدونم شما هم اینطور هستید یا نه ولی وقتی درمورد یه چیز یه جا بحث میشه علاقه من بیشتر میشه بهش و اینکه تجربه ش کنم حالا مثبت یا منفی.
بحث به جایی رسیده بود که گفتند کسیکه جان لنون رو ترور کرده کتاب ناطوردشت از سالینجر رو خونده بوده و اون محرکش بوده.خب فکر کنم گرفتید چی شد. بله من کتاب رو تهیه کردم و دو روز بعدش شروع کردم به خوندنش.البته ماجرا رو هیچوقت پیگیری نکردم و برام چنان اهمیتی نداشت . اولین بار کتاب رو خوندم خیلی خوشم نیومده بود ولی کتاب خوبی بود و لذت بخش بود برام.نه خیلی ولی به اندازه کافی بود. چند وقت پیش خواستم بخش های آخرشو یه بار دیگه بخونم.اینکارو کردم وواقعا خیلی چیزایی داشت که دفعه اول به راحتی جا گذاشته بودمشون.
ناطوردشت از اون کتابهایی هست که آدم اول متوجه نمیشه چه خبره.یه سیر تدریجی داره به نقطه انتهایی. حتی باب دیلان بزرگ گفته دوست داشته فیلمی از داستانش ساخته بشه که او نقش هولدن رو بازی کنه.اینهمه نوشتم و گفتم که به این قسمت از کتاب که مینویسم برسم.امیدوارم لذت ببرید.اگه کتاب رو خوندید نظراتونو بگید و اگه کتابی هم خوندیدو ازش لذت بردید خیلی خوشحال میشم نظرات شما رو بدونم.
صفحه 213:
بسیار خب حالا یه دقیقه به حرفای من گوش کن ...
ویلهم استکهل: «علامت انسان رشد نیافته اینست که بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپارد و حال علامت انسان رشد یافته اینست که میخواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند.»
ناطور دشت؛ سلینجر
محمدرضا توسلی "MTS"