در جسم من
کسی در این کالبد زندگی میکند
که یاغی زندگیست...!
هر روز لباس رزم میپوشد
و سلحشورانه با سیاهی ها می جنگد...
به نا امیدی ها شبیخون میزند
و تمام درد ها را از بیخ و بن، خشک میکند...
دست هایش پینه می بندد
خار مغیلان به جانش هدف میگیرند
آتش به رشته های امیدش میزنند...
با این همه
او هنوز یاغی زندگی است
هر روز محکم تر می ایستد!
بی قرار تر از روز قبل، برای پرواز میجنگد
میخندد
میرقصد
و تا آنجا که میتواند این شکوه زمزمه وار را هر صبح جار میزند
اما با صدایی دخترانه
آرام و لطیف....
پ.ن: قوی باش! هنوز خیلی کارا مونده که نکردی:)