قلم خالد حسینی قوی است. شخصیتپردازیاش هم. سیر داستان هم طوری هست که مشتاق خواندنش باشی و البته ذهنت را حتی دقایق و ساعتهایی که نمیخوانیاش، درگیر کند. من فکر میکنم اگر کسی به نوشتن علاقه دارد، خواندن کتابهایی مثل کتابهای خالد حسینی میتواند برایش شبیه یک کلاس باشد؛ لااقل برای آنهایی که در شروع کارند؛ خواندن کتابهایی که پُرند از توصیفات دقیق از جزییات.
کتاب هزار خورشید تابان اثر دیگری از این نویسنده بود که خواندم. این کتاب شرح زندگی سخت دو زن در افغانستان بود و در این کتاب هم مثل کتاب بادبادکباز نویسنده آنچه (یا لااقل بخشی از آنچه) که در طول چند ده سال گذشته در افغانستان اتفاق افتاده را برایمان در قالب داستان بیان میکند. داستان جالبی بود. ارزش خواندن داشت؛ البته تا وقتی که به صفحات انتهایی کتاب نرسیده باشی و برخورد دوگانه خالد حسینی با دو اتفاق یکسان حالت را عجیب بهم نزند.
در هر دو کتاب بادبادکباز و هزار خورشید تابان شرح توصیفات بمبها، موشکها و تیرهایی که شهرهای افغانستان و خانههای مردم را هدف قرار داده بودند، طوری بود که شده برای دقایقی، حس نفرت از جنگ، زیادهخواهی و قدرتطلبی شوروی و طالبان و حس شفقت نسبت به انسانهای بیگناه و مظلومی که در این میان کشته، آواره یا مجروح و زخمی شدهاند و زندگیشان از این رو به آن رو شده، قلب آدم را پر میکرد؛ اما صفحات انتهایی این کتاب و برخورد نویسنده با حمله آمریکا به افغانستان به بهانه حادثه یازده سپتامبر، جداً تهوعآور است؛ آنجا که طارق به لیلا میگوید «شاید خیلی هم بد نباشد» و آنجا که لیلا بعد از فروکش کردن عصبانیتش بخاطر این حرف طارق، با خودش فکر میکند که شاید هم حق با طارق است؛ در حالی که اعتراف میکند طارق بیحساب حرفی نمیزند و «اظهارنظرهای اون چقدر آگاهانه است» و تمام توصیفات نویسنده از افغانستان بعد از حمله آمریکا.. و این حست را هیچ رقمه نمیتوانی توجیه کنی وقتی میدانی خالد حسینی این کتاب را سال ۲۰۰۷ نوشته؛ یعنی شش سال بعد از حمله آمریکا به افغانستان و این درحالیست که مرکز مطالعاتی واتسون میگوید در نتیجه حمله آمریکا به افغانستان بیش از 47 هزار غیرنظامی افغان، 72 خبرنگار و اصحاب رسانه و 444 امدادرسان کشته شدهاند. و البته تبعات بیست سال حضور آمریکا در افغانستان هم بر هیچکس پوشیده نیست..
یاد مطلبی میافتم که در آن اشاره شده بود «افغانها خاطرشان از خالد حسینی آزرده است.» حالا میدانم چرا؛ چون بعضی دیالوگها و صفحات لااقل این کتاب خالد شبیه خنجریست که انگار در قلب تکتک افغانها فرود میآید.
کاش کسی این پیام را به خالد حسینی برساند: لعنت به شوروی و طالبان؛ اما اینکه نه تنها آمریکا را از این لعنت استثناء کنیم که چهرهاش را هم بزک کنیم، شرمآور است.