در حال فرار بودم یا در حال جنگیدن
در خیال خودم جنگیدن ولی در اصل در حال فرار
فرار از چه ؟ از خودم ؟ از اتفاق و سهل انگاری های گذشته ؟ جواب سوال هایم را نمیدانم چگونه پیدا کنم نمیدانم چگونه حسرت ها و فرار هایم را جبران کنم.
فرار من از اطرافم نبود از خودم بود،جوری ک وانمود میکردم از دانشگاه و کتاب و درس و مدرسه فرار میکنم ولی میترسیدم از جنگیدن از شکست از ان "نه" بزرگ از اینکه گذشته ام را بی جهت از دست داده بودم از آن سرمای درونم و منی که حتی عاشق سرما بودم
دنبال خودم بودم و نه هیچ ادم دیگری میخواستم فرار کنم از دوست و آشنا و حتی خانواده ام نمیخواستم در کنارشان دنبال خودم باشم میخواستم بجنگم با همه شان ولی تنها ،فرار بود هر از چندگاهی هم یک نگاهی به عقب می انداختم و با دستی خالی میجنگیدم جنگی که حتی خودم هم آن را احساس نمی کردم :]
خودم را میخواستم در بین تمام سختی هایم ولی پیدایش نمیکردم
نمیخواستم نیمه تاریک وجودم را با یک "نه" بزرگ آشکار کنم
خسته بودم ،به زمان نیاز داشتم ولی زمان ایست نمیکرد تا من اتفاق گذشته ام را جبران کنم
میخواستم گریه کنم ،فریاد بزنم ،انقدر به کیسه بکسم مشت بزنم ک توان دست هایم را از دست بدم
اما محکوم بودم به سکوت:) سکوتی پنهان در پَسِ خندهای تلخم در کنار نزدیکام :)
ادماهایی ک اکثریت بزرگترین دستاوردشان این بوده که خوردندو خوابیدند و زندگیشان را گذرا گذرانده اند عین یک آب راکد و من میخواهم آبی راکد نباشم و درونم پر از ترس است :) همین است که قدم از قدم برنمیدارم عین حرف چارلی چاپلین که میگویید:
"مردم شهری که همه در آن میلنگند به کسی که راست راه میرود میخندند"
من از خندیده شدن میترسیدم !
من از نگاه های تلخ میترسیدم !
من از حرف های تلخ و نیش دار میترسیدم !
و در آخر از قلب خودم میترسیدم :»
و هر روز تصمیم میگرفتم با آن ترس رو به رو شوم و در یک صدم ثانیه دست به همان فرار میزدم که از آن متنفر بودم
کاش مخلوق جهانم رفیق شفیقم مانند همیشه من و تاریکی های روزانه ام را روشن کند
6فوریه 2023. Mari