وطن آن است و آنجاست
که نه فقط در عشق، در تنفر هم برایش اشک میریزیم.
وطن آن است و آنجاست
که چه دور و چه نزدیک
چه خوش و چه غمگین
دلتنگش میشویم.
وطن آن است و آنجاست
که چه آباد و چه ویران
احساس تعلق میکنیم.
وطن آناست و آنجاست
که حتی اگر سالها از نبودش بگذرد،بودش را حس میکنیم و در آغوش میکشیم و رویا را ادامه میدهیم.
وطن متر کردنی نیست.
وطن بخشودنی نیست.
وطن فروختنی نیست.
وطن نمیمیرد.
به نظر من به تعداد آدمهای روی زمین وطن داریم.
وطن من با وطن برادرم هم قطعا فرق دارد.نوع نگاه ما به وطن باعث میشود که به موضوعات مختلف واکنش متفاوت نشان دهیم.
ممکن است کسی را که با وجود فراهم بودن شرایط برای گذر از مکان و ایجاد یک زندگی بهتر برای خودش را دارد ولی میماند درک نکنیم،چون وطنش را نشناختیم.به همان اندازه کسی که ترک محل تولد میکند.
ما بسیجی که برای قیام نکردن در سوریه اعتراض دارد را درک نمیکنیم،چون سلسله مراتب ارزشها و منافعاش را درک نمیکنیم.همانطور اگر مردی برای پوشش اجباری معترض باشد او علت را درک نمیکند.نمیداند وطن برای آن مرد چشم و غریزه نیست.
همانی که فکر میکنیم وطنش را با دین یا پول معاوضه کرده هم تعریف متفاوتی از وطن دارد.
زنی که نانآور فرزند و خانوادهاش است با زنی که بدون هیچ اراده و تلاشی تمام امکانات را شوهرش به واسطه حضور در بدنه سیستم فراهم کرده،وطنشان فرق میکند.هر دو در نظرشان حق دارند از وطنشان دفاع کنند.از داشتههایشان،از دلبستگیهایشان،از آیندهشان.
وطن هر کس آیندهایست که برای خودش تصور میکند.
نوشتم وطن نمیمیرد.
ولی وطن ما با ما میمیرد.چیزی که باقی میماند وطن دیگران است.ممکن است به خاطر علاقه و مراودات وطنمان اشتراکاتی داشته باشد،اما بعید میدانم عیناً شبیه به هم باشند.
اگر غیر از این بود وطنها به همان شکل باقی میماندند.