دوستانی که رفتن خدمت میدونن،یه جوِ پرچم بچههای منطقه خودی همیشه وجود داره.
من هفت ماه از خدمت رو بیرون پادگان روی یه نیمچه کوه بالای دریا بودم.نه حموم داشت و نه دستشویی.البته یه توالت سه دیواره بدون درب داشت که ویوش رو به دریا بود.هرکاری که میکردی باد میزد دوباره بهت تحویل میداد.هرکی اولین بار میرفت سایت، طعمش رو میچشید و دیگه هرگز اون توالت نمیرفت.خیلی هم دور بود.
شنبهها نوبت سرویس توپ بود.
چند روزی بود که چندتا بچه کرج شروع کرده بودن به رجز خوندن و پرچم کوبیدن.یه جمعهای نزدیک نیمه شعبان بود که گفتن پول بده میخوایم جشن بگیریم.گفتم چرا؟
ـ تولد آقاست.بچه کرج بیکار نمیشینه.
ـ چه ربطی داره؟شما میخواید بهونه داشته باشید انگشت کنید تو کون هم،من باید پولش رو بدم؟ یه توشهری واستون رد میکنم برید هر گهی که دوس داشتید بخورید.
ـ پرچم کرج بالاست.
ـ برو فعلا درتُ بزار.
.
یکیشون رفت کلی خرید کرد و برگشت.کالباس و چندتا خیار پلاسیده و یه عالمه کاهو با یه شیشه سس مایونز که وقتی آوردن دیدن تاریخش تموم شده، و البته کلی تریاک!
چون یخچال نداشتیم هرچی که آورده بودن و خوردن.چندبار بهشون تذکر دادم و فقط میگفتن:داداش پرچم کرج بالاست.بچه کرج با اینا هیچیش نمیشه.ماییم و کون تنگ ، سیگار و تریاک و بنگ.
خلاصه تا تونستن خوردن و آشامیدن و آبیاری کردن.کلی هم نشستن تریاک دود کردن.
نشعه که شدن بعد هر غلطی یکبار هم پرچم کرج رو به ما یادآوری میکردن.انگار توی خیال خودشون داشتن یکی یکی قلهها رو فتح میکردند.دوس داشتن ماهم توهمشون رو باور کنیم.ماهم میگفتیم «آره» :))
من و چند نفری که قاطی نشدیم روال عادی زندگیمون رو ادامه دادیم.یعنی شنا،پاسور و لالا.
صبح وقت سرویس توپ دیدم رنگ و رو ندارن.گفتم چتونه؟ پاشید الان از پادگان میان واسه سرویس.
ـ داداش فکر کنم هوا آلودهست.من هروقت هوا آلوده میشه مسموم میشم.
ـ چرا پس این هوا به بقیه کاری نداشت؟ فقط بچههای کرج حساسیت دارن؟خودتون رو جمع کنید لش ببرید سر توپ.الان بیان نباشید،همتون رو میفرستن پایین.
خلاصه با هر زور و زحمتی بود کشوندمشون سر توپ.
قبضه توپ خیلی سنگین بود.الان وزنش یادم نیست ولی میدونم که شش نفری بلند میکردیم.
چند نفری داشتن توسل و توکل میکردند و میگفتند یا علی و یا ابوالفضل و امامزاده عبدالله که شروع کردیم به زور زدن.زور دوم رو داشتیم میزدیم که یکی از بچههای کرج خیلی نرم و نازک و رقیق رید توی شلوارش.صدای رعد و برق ممتد هم از توی شلوارش شنیده میشد.
انگار سوراخاشون بهم راه داشت.از شدت فشار خنده و دلپیچه سر صبح،یکی دیگه از بچههای کرج پرچمشون رو با یه نعره جانانه خواست بالا نگه داره که کلا یه جوری رید بهخودش که فشارش افتاد.
حالا ما هی چپ و راست میشدیم و نمیتونستیم تعادل قبضه رو حفظ کنیم.در حالی که از شدت خنده صِدام در نمیومد،با اشاره گفتم برگردونید سر جاش.
همین که گذاشتیم سر جاش دیدم نفر سوم هم تقریبا خودش رو انگشت کرده بود که به همون توالت رو به دریا برسه. میشد دستکم اون یه نفر شلوارش خشک بمونه.روز بود و هرجا میرفت میتونستیم تماشاش کنیم.پاش سر خورد و افتاد رو زمین.به دستشویی نرسید.خنده،درد،دلپیچه،قهقه بچهها و فکر کنم میلهپرچم رو انگار باهم کردن تو کونش.اون هم بالا آورد و هم پایین.اگر میپرید تو دره و دریا احتمالاً براش بهتر میشد.فقط نفر چهارم به زور خودش رو رسوند به توالت.رفت و همون که گفتم شد.
بهنظر همۀ مدعیان خیلی شبیه به هماند.
از اون روز و اون خدمت هفده سال میگذره و ما هنوز پرچم بچههای کرج رو فراموش نکردیم.😂😂