اولین پیش شرط مقایسه مفهومی، کسب اطمینان از هم سنخ بودن دو یا چند مفهوم (Concept) مورد نظر است. به عبارت دیگر همانگونه که «متر» و «گرم» را نمیتوان با یکدیگر مقایسه کرد، سایر مفاهیم غیر همسنخ نیز غیر قابل قیاساند. حال در فضای مفهومسازی علوم انسانی که با ادبیات کیفی سر و کار داریم (نه چند متر یا چندین گرم!) سؤال اساسی آن است که «چه چیزی سبب قیاس پذیری و یا قیاس ناپذیری بین مفاهیم میشود؟»
برخی به این سؤال چنین پاسخ دادهاند که مقایسه دو مفهوم بستگی به سنخیت پارادایمهای زمینهای آنها دارد. این پاسخ نه تنها مشکل را حل نمیکند بلکه خود پرسش دیگری را به همراه میآورد: به چه چیزی در علوم انسانی «پارادایم» میگوییم. آیا تعاریف سادهای نظیر تعریف کوهن از پارادایم کفایت میکند؟ توماس کهن پاردایم را چنین تعریف کرده است: «مجموعه نگرشها، ارزشها، دستورالعملها، فنون و غیره که زمینه چشم انداز عمومی پذیرفته شده یک رشته علمی را در زمان معین تشکیل میدهد». به دیگر سخن چه چیزی ملاک تفکیک دو پارادایم از یکدیگر است؟ آیا اساساً میتوان در رشتهای نظیر مدیریت سخن از وجود چند «پارادایم» -ِبما هُوَ پارادایم- زد؟ بدین معنی که پیشفرضها و نگرشهایی پذیرفته شده حاکم بر رشته مدیریت و یا حتی گرایشهای زیرمجموعه آن وجود دارد که مطابق با تعریف کوهن بتوان ادعای وجود پارادایم و به تبع آن، تفاوت پارادایمی نمود؟ بهتر است به دلیل وجود چنین ابهامات و مناقشات جدّی بر سر مسئله مورد بحث «پارادایم» از این پاسخ بگذریم و در جستجوی پاسخ جایگزین باشیم.
پاسخ دومی که به سؤال چند سطر قبل میتوان داد خُردتر از پاسخ «پارادایم» است و البته پیچیدگیها و ابهامات به مراتب کمتری نسبت به آن دارد. به نظر نگارنده بهتر آن است که بافت یا همان Context دو مفهوم را ملاک قیاس پذیری آنها قرار دهیم. اینکه مفاهیم زاییده چه بستر معنایی هستند؟ منظور از context –که شاید یکی از ترجمههای خوب آن همان «بافت» باشد- به زبان سادهتر، پیشفرضها و اصول بنیادینی است که آن مفهوم در بستر آنها معنای کامل خود را مییابد. البته نگارنده در اینجا ادّعایی بیش از رشته مدیریت را نداشته و در مقام نسخهپیچی برای کلیه علوم و یا حتی سایر رشتههای علوم انسانی نیز نیست.
رشته مدیریت دارای گرایشها و فِرَق متعدّد است. هر کدام از این گرایشها و شُعب، بافت معنایی (Context) خاص خود را دارا هستند. شاید یک مفهوم مشابه در دو گرایش متفاوت مدیریت دو معنای کاملاً متفاوت به خود بگیرد. به عنوان مثال مفهوم «محیط» که تقریباً وجه مشترک تمامی تعاریف ارائه شده از آن در دو معیار خلاصه میشود: عوامل و عناصر خارج از مرز سازمان که بر شرایط داخلی سازمان تأثیرگذارند و دوم آنکه سازمان امکان کنترل آنها را ندارد. همین مفهوم به ظاهر ساده در مدیریت دولتی یک معنا دارد و در مدیریت استراتژیک معنایی دیگر. فقط به دلیل تفاوت بافت معنایی دو گرایش مذکور. در فضای بازرگانی، «محیط» در یک بستر معنایی توأم با رقابت شدید، پویایی و تلاطم مستمر و احتمال همواره حاضر ورشکستگی و انحلال برای سازمان تعبیر و تفسیر میشود در حالی که در فضای دولتی همراه با عواملی نظیر ثبات نسبی، رقابت پذیری و احتمال انحلال بسیار کم.
این مقدّمه طولانی از آن جهت گفته شد که پیش از ورود به مقام قیاس بین دو مفهوم Strategy -استراتژی- و Public Policy -سیاست (یا خط مشی) عمومی- این نکته را مدّ نظر داشته باشیم که حتّی در قیاس یک مفهوم واحد در دو گرایش متفاوت مدیریت میبایست دقت نمود چه رسد به آنکه بخواهیم دو مفهوم متفاوت را که هر کدام از دو بافت معنایی (Context) متفاوت برخاستهاند با یکدیگر مقایسه نماییم.
دو مفهوم Strategy و Policy فارغ از بافت معناییشان دارای مفاهیم کاملاً متفاوت هستند.
علاوه بر وجود این تفاوت مفهومی گسترده، بافت معنایی دو مفهوم نیز کاملاً متفاوت است. استراتژی زاییده اقتضائات و پیشفرضهای فضای تجاری و مبتنی بر رقابت مدیریت بازرگانی است و سیاست (یا خطمشی) زاییده فضای خاص مدیریت دولتی. اینجاست که دیگر امکان مقایسه کاملاً سلب میشود. یعنی هم مفاهیم و هم بافت معناییشان متفاوتاند. بنابراین پاسخ دقیق به این سؤال که تفاوت Strategy و Policy چیست؟ آن است که این دو قیاس ناپذیرند.
خلاصه مدّعای نگارنده را با توجه به مطالب فوق در خصوص «امکان مقایسه دو مفهوم در رشته مدیریت» میتوان در جدول زیر خلاصه نمود:
همانطور که در جدول فوق آمده است در مورد مفاهیم مشابه که در یک بستر معنایی واحد قرار دادند، اساساً انجام مقایسه موضوعیت نداشته و کاری غیر عقلایی است. به عنوان مثال اینکه بخواهیم مفهوم «محیط» را در بافت معنایی مدیریت بازرگانی با همین مفهوم در همین بافت معنایی مقایسه نماییم. مگر آنکه در زیرشاخههای گرایش بازرگانی بخواهیم مفهوم محیط را با هم مقایسه کنیم که البته آن امکانپذیر است.
حالت دوم آن که بخواهیم دو مفهوم متفاوت را در یک بافت معنایی واحد با یکدیگر مقایسه کنیم که در این حالت امکان مقایسه مفهومی کاملاً فراهم است به عنوان مثال مقایسه دو مفهوم «استراتژی خودجوش» و «استراتژی اندیشیده» در فضای مدیریت بازرگانی.
حالت سوم آن است که بخواهیم یک مفهوم مشابه را در دو بافت معنایی متفاوت مقایسه کنیم. مقایسه در چنین شرایطی امکان پذیر است اما بدون توجه به اقتضائات خاص بافت هر کدام از مفاهیم، نتیجه کاملی به دنبال نخواهد داشت و مقایسهای ناقص خواهد بود. مثال آن همان مقایسه دو مفهوم «محیط» در دو بافت معنایی مدیریت بازرگانی و مدیریت دولتی که پیشتر توضیح داده شد.
حالت چهارم نیز مقایسه دو مفهوم متفاوت در دو بستر معنایی متفاوت است یعنی همان مثال مقایسه Strategy و Policy که در چنین حالتی امکان مقایسه مفهومی وجود ندارد.
در ادامه، به تببین بیشتر (و نه مقایسه) بافت هر کدام از مفاهیم مذکور میپردازیم. ابتدا در مورد «استراتژی». شرایط زمینهای که منجر به پیدایش مفهوم «استراتژی» شده است از اواخر قرن نوزدهم میلادی قابل تحلیل و بررسی است ولی به طور اجمال ظهور این مفهوم با دو عامل اساسی زیر ارتباطی وثیق و تنگاتنگ دارد.
و اما در مورد «خط مشی عمومی». بستر معنایی و تاریخی تولد این مفهوم به شکل مدون و قابل استناد به نیمه دوم قرن بیستم باز میگردد. زمانی که هارولد لاسول برای نخستین بار سخن از Public Policy Science را به میان آورد و علم خط مشیگذری عمومی را بنیان نهاد. خط مشی عمومی نقطه آغاز و محور کاملاً معینی دارد و آن بروز «مسئله عمومی» است. منظور از واژه Public (عمومی) در اصطلاح Public Problem مسائلی است که مربوط به آحاد مردم جامعه (یا همان شهروندان) میباشد. مسائلی که حوزه تأثیر و فراگیری آن از عدهای محدود فراتر رفته و حساسیت بخشی از مردم را بر میانگیزاند که میتواند در سطح محلّی (شهرها) و یا ملّی باشد. به عبارت دیگر شالوده «خط مشی عمومی»، بروز «مسائل عمومی» است. شفریتز از صاحبنظران این رشته در کتاب «مقدمهای بر خط مشیگذاری» رویکرد محتوایی را (به جای رویکرد فرآیندی) در بررسی خط مشی انتخاب کرده و خط مشیها را در قالب هشت طبقه متناسب با محتوای مسائلشان تقسیمبندی نموده است. این هشت حوزه عبارتند از:
البته ذکر این نکته ضروری است که «خط مشیعمومی» زاییده رشته «خط مشیگذاری یا سیاستگذاری عمومی» است که آن هم زاییده رشته «مدیریت دولتی» است و مدیریت دولتی، دانشی است میانرشتهای بین دو رشته «علوم سیاسی» و «مدیریت» و چه بسا علوم سیاسی نقش مهمتر و پررنگتری در ظهور آن داشته باشد. اما مفهوم «استراتژی» مستقیماً از بطن علم «مدیریت» نشأت گرفته است. توجه به این مهم، درک بستر معنایی ظهور «خط مشی عمومی» را تسهیل میکند.