محمدرضا زرگر
محمدرضا زرگر
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

تفاوت مفهومی خط‌مشی عمومی و استراتژی

اولین پیش شرط مقایسه مفهومی، کسب اطمینان از هم سنخ بودن دو یا چند مفهوم (Concept) مورد نظر است. به عبارت دیگر همانگونه که «متر» و «گرم» را نمی‌توان با یکدیگر مقایسه کرد، سایر مفاهیم غیر هم‌سنخ نیز غیر قابل قیاس‌اند. حال در فضای مفهوم‌سازی علوم انسانی که با ادبیات کیفی سر و کار داریم (نه چند متر یا چندین گرم!) سؤال اساسی آن است که «چه چیزی سبب قیاس پذیری و یا قیاس ناپذیری بین مفاهیم می‌شود؟»

برخی به این سؤال چنین پاسخ داده‌اند که مقایسه دو مفهوم بستگی به سنخیت پارادایم‌های زمینه‌ای آنها دارد. این پاسخ نه تنها مشکل را حل نمی‌کند بلکه خود پرسش دیگری را به همراه می‌آورد: به چه چیزی در علوم انسانی «پارادایم» می‌گوییم. آیا تعاریف ساده‌ای نظیر تعریف کوهن از پارادایم کفایت می‌کند؟ توماس کهن پاردایم را چنین تعریف کرده است: «مجموعه نگرش‌ها، ارزش‌ها، دستورالعمل‌ها، فنون و غیره که زمینه چشم انداز عمومی پذیرفته شده یک رشته علمی را در زمان معین تشکیل می‌دهد». به دیگر سخن چه چیزی ملاک تفکیک دو پارادایم از یکدیگر است؟ آیا اساساً می‌توان در رشته‌ای نظیر مدیریت سخن از وجود چند «پارادایم» -ِبما هُوَ پارادایم- زد؟ بدین معنی که پیش‌فرض‌ها و نگرش‌هایی پذیرفته شده حاکم بر رشته مدیریت و یا حتی گرایش‌های زیرمجموعه آن وجود دارد که مطابق با تعریف کوهن بتوان ادعای وجود پارادایم و به تبع آن، تفاوت پارادایمی نمود؟ بهتر است به دلیل وجود چنین ابهامات و مناقشات جدّی بر سر مسئله مورد بحث «پارادایم» از این پاسخ بگذریم و در جستجوی پاسخ جایگزین باشیم.

پاسخ دومی که به سؤال چند سطر قبل می‌توان داد خُردتر از پاسخ «پارادایم» است و البته پیچیدگی‌ها و ابهامات به مراتب کمتری نسبت به آن دارد. به نظر نگارنده بهتر آن است که بافت یا همان Context دو مفهوم را ملاک قیاس پذیری آنها قرار دهیم. اینکه مفاهیم زاییده چه بستر معنایی هستند؟ منظور از context –که شاید یکی از ترجمه‌های خوب آن همان «بافت» باشد- به زبان ساده‌تر، پیش‌فرض‌ها و اصول بنیادینی است که آن مفهوم در بستر آنها معنای کامل خود را می‌یابد. البته نگارنده در اینجا ادّعایی بیش از رشته مدیریت را نداشته و در مقام نسخه‌پیچی برای کلیه علوم و یا حتی سایر رشته‌های علوم انسانی نیز نیست.

رشته مدیریت دارای گرایش‌ها و فِرَق متعدّد است. هر کدام از این گرایش‌ها و شُعب، بافت معنایی (Context) خاص خود را دارا هستند. شاید یک مفهوم مشابه در دو گرایش متفاوت مدیریت دو معنای کاملاً متفاوت به خود بگیرد. به عنوان مثال مفهوم «محیط» که تقریباً وجه مشترک تمامی تعاریف ارائه شده از آن در دو معیار خلاصه می‌شود: عوامل و عناصر خارج از مرز سازمان که بر شرایط داخلی سازمان تأثیرگذارند و دوم آنکه سازمان امکان کنترل آنها را ندارد. همین مفهوم به ظاهر ساده در مدیریت دولتی یک معنا دارد و در مدیریت استراتژیک معنایی دیگر. فقط به دلیل تفاوت بافت معنایی دو گرایش مذکور. در فضای بازرگانی، «محیط» در یک بستر معنایی توأم با رقابت شدید، پویایی و تلاطم مستمر و احتمال همواره حاضر ورشکستگی و انحلال برای سازمان تعبیر و تفسیر می‌شود در حالی که در فضای دولتی همراه با عواملی نظیر ثبات نسبی، رقابت پذیری و احتمال انحلال بسیار کم.

این مقدّمه طولانی از آن جهت گفته شد که پیش از ورود به مقام قیاس بین دو مفهوم Strategy‌ -استراتژی- و Public Policy -سیاست (یا خط مشی) عمومی- این نکته را مدّ نظر داشته باشیم که حتّی در قیاس یک مفهوم واحد در دو گرایش متفاوت مدیریت می‌بایست دقت نمود چه رسد به آنکه بخواهیم دو مفهوم متفاوت را که هر کدام از دو بافت معنایی (Context) متفاوت برخاسته‌اند با یکدیگر مقایسه نماییم.

دو مفهوم Strategy و Policy فارغ از بافت معنایی‌شان دارای مفاهیم کاملاً متفاوت هستند.

  • اولی به زبان ساده یعنی نحوه چینش و آرایش منابع داخلی سازمان جهت حفظ بقا و پیشرفت در محیط متغیر و متلاطم و دومی یعنی شیوه حل مسائل عمومی (مرتبط با آحاد مردم) توسط نهاد سیاسی یا سازمان عمومی.
  • اولی کاملاً مزیت-محور (Advantage-oriented) است و دومی کاملاً مسئله محور (Problem-oriented).
  • غایت اولی کسب سود و بیشینه کردن حاشیه سود مالکان یا همان صاحبان سهام است ولی غایت دومی دستیابی به منفعت عامه‌ی (Public-interest) مالکان یا همان شهروندان و عموم مردم.

علاوه بر وجود این تفاوت مفهومی گسترده، بافت معنایی دو مفهوم نیز کاملاً متفاوت است. استراتژی زاییده اقتضائات و پیش‌فرض‌های فضای تجاری و مبتنی بر رقابت مدیریت بازرگانی است و سیاست (یا خط‌مشی) زاییده فضای خاص مدیریت دولتی. اینجاست که دیگر امکان مقایسه کاملاً سلب می‌شود. یعنی هم مفاهیم و هم بافت معنایی‌شان متفاوت‌اند. بنابراین پاسخ دقیق به این سؤال که تفاوت Strategy و Policy چیست؟ آن است که این دو قیاس ناپذیرند.

خلاصه مدّعای نگارنده را با توجه به مطالب فوق در خصوص «امکان مقایسه دو مفهوم در رشته مدیریت» می‌توان در جدول زیر خلاصه نمود:

همانطور که در جدول فوق آمده است در مورد مفاهیم مشابه که در یک بستر معنایی واحد قرار دادند، اساساً انجام مقایسه موضوعیت نداشته و کاری غیر عقلایی است. به عنوان مثال اینکه بخواهیم مفهوم «محیط» را در بافت معنایی مدیریت بازرگانی با همین مفهوم در همین بافت معنایی مقایسه نماییم. مگر آنکه در زیرشاخه‌های گرایش بازرگانی بخواهیم مفهوم محیط را با هم مقایسه کنیم که البته آن امکان‌پذیر است.

حالت دوم آن که بخواهیم دو مفهوم متفاوت را در یک بافت معنایی واحد با یکدیگر مقایسه کنیم که در این حالت امکان مقایسه مفهومی کاملاً فراهم است به عنوان مثال مقایسه دو مفهوم «استرات‍ژی خودجوش» و «استراتژی اندیشیده» در فضای مدیریت بازرگانی.

حالت سوم آن است که بخواهیم یک مفهوم مشابه را در دو بافت معنایی متفاوت مقایسه کنیم. مقایسه در چنین شرایطی امکان پذیر است اما بدون توجه به اقتضائات خاص بافت هر کدام از مفاهیم، نتیجه کاملی به دنبال نخواهد داشت و مقایسه‌ای ناقص خواهد بود. مثال آن همان مقایسه دو مفهوم «محیط» در دو بافت معنایی مدیریت بازرگانی و مدیریت دولتی که پیش‌تر توضیح داده شد.

حالت چهارم نیز مقایسه دو مفهوم متفاوت در دو بستر معنایی متفاوت است یعنی همان مثال مقایسه Strategy و Policy که در چنین حالتی امکان مقایسه مفهومی وجود ندارد.

در ادامه، به تببین بیشتر (و نه مقایسه) بافت هر کدام از مفاهیم مذکور می‌پردازیم. ابتدا در مورد «استراتژی». شرایط زمینه‌ای که منجر به پیدایش مفهوم «استراتژی» شده است از اواخر قرن نوزدهم میلادی قابل تحلیل و بررسی است ولی به طور اجمال ظهور این مفهوم با دو عامل اساسی زیر ارتباطی وثیق و تنگاتنگ دارد.

  1. بر هم خوردن ارتباط میان میزان «عرضه» و «تقاضا» در بازارهای تولید کالا و خدمات: در اوایل قرن بیستم و تا حدود دهه ۱۹۴۰ میلادی، تقاضا برای محصولات در اغلب صنایع تولیدی بیش از میزان عرضه محصولات بود و به این شکل تولید کنندگان دغدغه و نگرانی جدّی برای فروش محصولات خود نداشتند. (البته این روند استثنائاتی نیز داشته است اما موضوع بحث در این مجال مختصر اشاره‌ای کلّی به سیر تاریخی غالب و حاکم در موضوع مذکور است.) از آنجا که میزان تقاضا بیش از عرضه بود،‌ لاجرم تولید بیشتر نیز فروش و حاشیه سود بیشتر را به همراه داشت و با توجه به تمایل تولید کنندگان به کسب سود حدّاکثری، به تدریج میزان تولیدات افزایش یافت تا اینکه تقریباً تا اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی شاهد برابری نسبی (در مقایسه با نیمه نخست قرن بیستم) در میزان عرضه و تقاضای بازار محصولات هستیم. تحولات بروز یافته در آغاز این دهه به ویژه در ظهور فناوری‌های نوین، معادله عرضه و تقاضا را به صورت عکس حالت اولیه در نیمه نخست قرن بیستم تغییر داد؛ به این معنا که میزان عرضه محصولات از تقاضای آنها پیشی گرفت و رفته رفته این فاصله زیادتر شد تا بدان جا که نه تنها مدیران شرکت‌ها و سازمان‌های تولیدی به طور جدّی دغدغه فروش محصولات خود را پیدا کردند، بلکه علاوه بر آن، نگرانی اصلی‌شان از « میزان فروش» به اصلِ «بقا»ی سازمان در اختیارشان تغییر یافت. پیشی گرفتن میزان عرضه بر تقاضای بازار، یعنی شدّت یافتن «رقابت» میان سازمان‌ها و بدیهی است که تشدید رقابت، دشواریِ بقا را به همراه خواهد داشت. بنابراین می‌توان تمایز اصلی در نیمه دوم قرن بیستم نسبت به نیمه نخست آن را در شکل‌گیری دو مقوله «محیط رقابتی» و «محیط متلاطم یا غیر قابل پیش‌بینی» دانست. «رقابت» به دلیل پیشی‌گرفتن بسیار میزان عرضه بر تقاضا و «تلاطم» به دلیل ظهور روزافزون فناوری‌های نو. مفهوم استراتژی در چنین بافت معنایی تکامل و نضج یافته است.
  2. اتّخاذ تصمیمات فرماندهان نظامی در جنگ جهانی دوم: ژنرال‌های نظامی در طول جنگ جهانی دوم به منظور مقابله با جبهه دشمن، مفهوم «استراتژی» را به شکل گسترده‌ای بکار گرفتند و بی‌شک بخشی از بار معنایی فعلی این مفهوم که در طول زمان به تدریج تکامل یافته است،‌ مدیون همین عرصه نظامی است. «استراتژی» در کاربرد فرماندهان جنگ، به معنای شیوه آرایش نیروها و نیز ادوات و تجهیزات جنگی در مقابله با دشمن بوده است. اینکه این شیوه چگونه باشد؟ به عنوان مثال تدافعی باشد یا تهاجمی؛ غافلگیرانه باشد یا محتاطانه و ... . آنچه بیشترین قرابت را با محیط متلاطم و رقابتی عصر کسب و کار و تجارت کنونی دارد همین فضای جبهه جنگ است. در جنگ، عملکرد و اقدام بعدی دشمن کاملاً غیر قابل پیش‌بینی و مبهم است، درست مانند اقدامات رقبا در عرصه تجارت. در جنگ، منابع و تجهیزات نیروهای خودی محدود و در برخی مواقع اندک است، درست مانند منابع سازمان‌ها در بازار رقابتی. در جنگ، از تاکتیک‌هایی نظیر نفوذ در نیروهای دشمن استفاده می‌شود، درست مانند برخی جاسوسی‌های تجاری در دنیای امروز. در جنگ، نقش فرماندهان و ژنرال‌های نظامی بسیار محوری و به نوعی تعیین‌کننده سرنوشت نبرد است، درست مانند نقش مدیران و رهبران عالی که تعیین مسیر حرکت سازمان را عهده‌دار هستند. در جنگ، اشتباهات کوچک اغلب نتایج غیر قابل جبرانی را به همراه خواهد داشت، درست مانند هزینه‌های گزاف تصمیمات اشتباه و یا بدون محاسبه و دقّت لازم در فضای رقابتی تجارت. در جنگ سرعت تطبیق نیروها با شرایط جغرافیایی و آب و هوایی صحنه نبرد بسیار اهمیت دارد، درست مانند سرعت انطباق (یادگیری) سازمان‌ها با محیط پیرامونشان در عصر کنونی و ... .

و اما در مورد «خط مشی عمومی». بستر معنایی و تاریخی تولد این مفهوم به شکل مدون و قابل استناد به نیمه دوم قرن بیستم باز می‌گردد. زمانی که هارولد لاسول برای نخستین بار سخن از Public Policy Science را به میان آورد و علم خط مشی‌گذری عمومی را بنیان نهاد. خط مشی عمومی نقطه آغاز و محور کاملاً معینی دارد و آن بروز «مسئله عمومی» است. منظور از واژه Public (عمومی) در اصطلاح Public Problem مسائلی است که مربوط به آحاد مردم جامعه (یا همان شهروندان) می‌باشد. مسائلی که حوزه تأثیر و فراگیری آن از عده‌ای محدود فراتر رفته و حساسیت بخشی از مردم را بر می‌انگیزاند که می‌تواند در سطح محلّی (شهرها) و یا ملّی باشد. به عبارت دیگر شالوده «خط مشی عمومی»، بروز «مسائل عمومی» است. شفریتز از صاحبنظران این رشته در کتاب «مقدمه‌ای بر خط مشی‌گذاری» رویکرد محتوایی را (به جای رویکرد فرآیندی) در بررسی خط مشی انتخاب کرده و خط مشی‌ها را در قالب هشت طبقه متناسب با محتوای مسائلشان تقسیم‌بندی نموده است. این هشت حوزه عبارتند از:

  • خط‌مشی‌های اقتصادی (Economic Policy)،
  • خط‌مشی‌های تعلیم و تربیت (Education Policy)
  • خط‌مشی‌های زیست‌محیطی (Environmental Policy)
  • خط‌مشی‌های رفاه عمومی (Welfare Policy)
  • خط‌مشی‌های حقوق مدنی (Civil Rights Policy)
  • خط‌مشی‌های دفاع ملی (Foreign and Defense Policy)
  • خط‌مشی‌های عدالت جزایی (Criminal Justice Policy) و نهایتاً
  • خط‌مشی‌های سلامت و بهداشت عمومی (Health Care Policy).

البته ذکر این نکته ضروری است که «خط مشی‌عمومی» زاییده رشته «خط مشی‌گذاری یا سیاستگذاری عمومی» است که آن هم زاییده رشته «مدیریت دولتی» است و مدیریت دولتی، دانشی است میان‌رشته‌ای بین دو رشته «علوم سیاسی» و «مدیریت» و چه بسا علوم سیاسی نقش مهم‌تر و پررنگ‌تری در ظهور آن داشته باشد. اما مفهوم «استراتژی» مستقیماً از بطن علم «مدیریت» نشأت گرفته است. توجه به این مهم، درک بستر معنایی ظهور «خط مشی عمومی» را تسهیل می‌کند.

استراتژیبخش خصوصیمدیریت دولتی
کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی، دکترای تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری عمومی - فعال حوزه مطالعات تحول دیجیتال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید