ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت بیست وچهارم

انچه در شاهنامه خوانی گذشت...

یعنی اصلا خودم وقتی قسمت قبلو مرور کردم تمام جوارحم شروع به لرزیدن کرد!خدایا این چه سمیه!؟اخه شما نگاه کن تو قسمت قبل فریدون به وزیرش میگه بدو برو یه تک پا زمینو بگرد ببین سه دختر نجیب بی اسم که از قضا خواهرم باید باشن پیدا میکنی یا نه!مگه دختر مردم دمپایی ابریه که مشخصات میدی!چه خواسته هایی دارن ملت؟! عجیب تر اینکه بدبخت رفته در خونه همه شاه و فرماندار و استاندار و پستاندار(ببخشید؟!)را زده و پیدا کرده حالا طرف کی هس؟ شاه یمن. اونم داره ناز میکنه!میگه نه دخترمه ازم دور بشه میترسم کنارشون نخوابم خوابم نمیبره !البته اینا رو تو دلش میگه ها وگرنه مگه جنم داره به شاه ایران بگه نه؟! به وزیر فریدون میگه مگه دخترم هندونس بهت بدم؟ واسا ببینم نظرم چیه فکرکنم. ای بابا!خلاصه میره به مشاوراش میگه چه نشستین که سه تا دخترمو باید بدم به پسرای شاه ایران. اونام اولش پررو بازی در میارن که دکی!ناموسمونو بدیم دست شاه ایران قمه در میاریم با اصغر تک شاخ و میلاد گشنه و سپهر سمی میریزیم رو سرش ده بزن!شاه یمنم گفت بابا تو از بیخ عربی!میگم طرف زده ضحاکو پودر کرده میگی بجنگیم؟بعد گفتن یه راه بهترم داریم شرط سنگین واسه دخترات بزار عمرا تو خوابش دختراتو ببینه و این شد که رسیدیم به قسمت بیست و چهارم!

دربار سرو
دربار سرو


فرستادهٔ شاه را پیش خواند/ به فرستاده شاه گفت بیا

فراوان سخن را به خوبی براند/کلی حرف های قشنگ زد(میخواد بپزدش بعد حرفشو بزنه)

که من شهریار ترا کهترم/ که عزیزم من کوچیک شاه شمام هستم

به هرچ او بفرمود فرمانبرم/هرچی امر کرد اه گردنم از خلال دندون نازک تر چشم!

بگویش که گرچه تو هستی بلند/ بهش بگو اگرچه تو بالا نشستی

سه فرزند تو برتو بر ارجمند/ سه تا بچتم(تو فکرش توله ات بود)برات ارزشمنده

پسر خود گرامی بود شاه را/ اصلا پسر خودش ارزش شاهه(حتی اگه قیافش شبیه کپک باشه باز ارزشاشو از دست نمیده!)

بویژه که زیبا بود گاه را/ مهم تر از همه جانشین شاهه(اخلاق سگیش و قیافه کپکیش هم به درک!)

سخن هر چه گفتی پذیرم همی/ هرچی گفتی قبول

ز دختر من اندازه گیرم همی/ من به اندازه ای باید با دخترام بودم

اگر پادشا دیده خواهد ز من/ اگه پادشاه چشمامو بخواد

و گر دشت گردان و تخت یمن/ اگه دشت(منظور کشوره)و تاج و تخت یمن

مرا خوارتر چون سه فرزند خویش/ من و دخترام کوچیک تر از اونیم که نه بگیم

نبینم به هنگام بایست پیش/ موقع انجام کار برای شما کارشکنی نمیکنم(یعنی قشنگ نوکریه که دک و پز داره!)

پس ار شاه را این چنین است کام/ پس اگه شاه اینجوری میخواد

نشاید زدن جز به فرمانش گام/ نباید برخلاف امرش کاری کرد

به فرمان شاه این سه فرزند من/ به فرمان شاه این سه تا بچم

برون آنگه آید ز پیوند من/ از پیشم میان پیشت

کجا من ببینم سه شاه ترا/ اما وقتی که سه تا بچه تو ببینم(اومدیمو شعور سه تا بچت در گوجه فرنگی بود اونوقت چی؟انقدر بدبختم که باز باید قبول کنم!)

فروزندهٔ تاج و گاه ترا/ چراغای تاج و تختت را(پسرای فریدونو میگه چرا داری به مهتابی فکر میکنی؟!)

بیایند هر سه به نزدیک من/ باید هرسه تاشو بیان پیشم

شود روشن این شهر تاریک من/ این شهر (بازم منظور کشوره)تاریکم روشن میشه

شود شادمان دل به دیدارشان/ دلم با دیدن شون شاد میشه

ببینم روانهای بیدارشان/ میخوام هوش زیادشون را ببینم( اگه کلاس اولو شش بار تک ماده کرده باشن چی؟!)

ببینم کشان دل پر از داد هست/ ببینم که دلشون پر از عدالت هست(انتظار داره دامادش دارنده شمشیر عدالت باشه؟)

به زنهارشان دست گیرم به دست/یه درخواستی ازشون میکنم

پس آنگه سه روشن جهان‌بین خویش/ بعدش سه تا دخترمو

سپارم بدیشان بر آیین خویش/ با رسم و رسوم خودم عقد هم میکنمشون

چو آید بدیدار ایشان نیاز/ وقتی خواستین پراتون بیان

فرستم سبکشان سوی شاه باز/ راحت میفرستمشون پیشت

سراینده جندل چو پاسخ شنید/ جندل وقتی اینا را شنید

ببوسید تختش چنان چون سزید/ تخت شاه را بوسید و اونجور باید ادای احترام کرد(این نشان پادشاه میتی کامون است احترام بگذارید!)

پر از آفرین لب ز ایوان اوی/با احسنت افرین به پادشاه یمن اومد

سوی شهریار جهان کرد روی/ پیش فریدون

بیامد چو نزد فریدون رسید/ وقتی رسید سمت فریدون

بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید/ اون چیزی که گفت و شنید را تعریف کرد

سه فرزند را خواند شاه جهان/ فریدون سه تا پسرش را صدا زد(این شماره یک بجنب...این شماره دو کشتی اون گرگو ولش کن!عجب اشتباهی کردم حیون خونگی خریدم...این شماره سه واس چی حرامسرا رو دید میزنی؟!)

نهفته برون آورید از نهان/همه چیو براشون گفت

از آن رفتن جندل و رای خویش/ از ماجرای جندل و نظر خودش

سخنها همه پاک بنهاد پیش/ همه را صاف پوس کنده گفت

چنین گفت کاین شهریار یمن/ اینجوری گفت که شاه یمن

سر انجمن سرو سایه فکن/ ادم بزرگیه و سایه اش بالا سر همس

چو ناسفته گوهر سه دخترش بود/ وقتی ناسفته گوهر(یعنی الماس تراش نخورده یعنی این دختراش تا حالا دست نامحرم بهشون نخورده و بوی فرند و این چیزا اصلا تو کتشو نمیره!)

نبودش پسر دختر افسرش بود/پسر نداشته دختر تاج سرش بوده

سروش ار بیابد چو ایشان عروس/ اگه فرشته ها بتونن چنین عروسی داشته باشن

دهد پیش هر یک مگر خاک‌بوس/ پیش هرکدومشون تعظیم میکنن(برگرفته از کتاب چگونه زن ذلیل باشیم نوشته فریدون ابتینی!)

ز بهر شما از پدر خواستم/واسه ی شما از بابای این دخترا خواستگاری کردم(اشتباه نشه تنبون فریدون دوتا نشده برای بچه هاش رفته خواستگاری)

سخنهای بایسته آراستم/ حرف های قشنگ زدم

کنون تان بباید بر او شدن/ الان باید برید باهاش فیس تو فیس شین

به هر بیش و کم رای فرخ زدن/ باید هر جور شده کم و زیاد حرفهای شاهانه بزنین

سراینده باشید و بسیارهوش/ باهوش و چرب زبون باشید

به گفتار او برنهاده دوگوش/ گوشتونو بسپارید به حرفهاش

به خوبی سخنهاش پاسخ دهید/ به خوبی جوابشو بدید

چو پرسد سخن رای فرخ نهید/ وقتی پرسید جواب شاهانه بدین

ازیرا که پروردهٔ پادشا/بخاطر اینکه دست پرورده شاه

نباید که باشد به جز پارسا/ چیزی خوبی ازش انتظار نمیره

سخن‌گوی و روشن دل و پاک‌دین/ سخنران و دل پاک و دین دار

به کاری که پیش آیدش پیش‌بین/ از قبل ببینید چکار میخواد بکنه اماده باشین

زبان راستی را بیاراسته/ حرف های راست بزنید

خرد خیره کرده ابر خواسته/ فکر و هوش را محور خودتون کنید

شما هر چه گویم ز من بشنوید/ هرچی میگم گوش بدین

اگر کار بندید خرم بوید/ اگه حرفم به کار ببندین خوشحال میشین

یکی ژرف‌بین است شاه یمن/ یه ادم ریز بینیه شاه یمن(شما شرلوک هلمز را با عینک ته پارچی تصور کن این همونه!)

که چون او نباشد به هرانجمن/ که مثل اون هر جایی پیدا نمیشه(بالاخره این هم شانس گند شما عزیزانم هست!)

گرانمایه و پاک هرسه پسر/ هرسه تا پسر

همه دل‌نهاده به گفت پدر/ دل به حرفهای پدر دادن

ز پیش فریدون برون آمدند/ (نادون ) پیش فریدون رفتن

پر از دانش و پرفسون آمدند/ و انیشتین برگشتند(فریدون؛استوره ای در کنکور!)

بجز رای و دانش چه اندرخورد/به جز عقل و فکر چی بدرد میخوره(به نام خدا؛پول!)

پسر را که چونان پدر پرورد/ پدر(فریدون)پسرهاشو با عقل دانش پروریده!

خب خب خب از معدود همکاری های فردوسی با من همین تعلیقات وسط داستانه البته در بیشتر مواقع گند میزنه به همه چی یعنی اصلا جا واسه تعلیق نمیزاره یه نفس شصت بیتو میگه و من نمبتونم قطع کنم و قسمتا طولانی میشه ولی این اقا ابولقاسم به قول یه عزیزی رو مخه ولی تو دله!...اقا اسم نبردم...حقیقتا تو مترو شنیدم...زود قضاوت نکنین!‍ بعله این قسمتم با شروع امتحان اول جناب چنار...جان؟درخت درخته!چه چنار چه سرو فرقی نداره...اها شخصیتای داستانو خراب نکنم؟خب حالا همون سرو!تموم میشه. و قسمت با خلاقیت خفن جناب سرو که الان لوش نمیدم اشنا میشید فعلا خداحافظ.

فریدونسروشاهنامهمحمدصادق مختاریفردوسی
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید