ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت سی و هشتم

قسمت قبل از اون قسمتای خفنی بود که ازش بوی جنگ بلند میشد!چرا؟ چون همون طور که خوندید(جدا خوندید؟!)منوچهر وقتی دید که اینجوری این سلم و تور بی...تربیت!جلون و میدن دیگه اون رگ غیرتش باد کرد. منوچهر هم بعد از یه جلسه نصایح فریدون،یه لشکر برداشت و برد سر وقت آقایان سلم و تور ( توجه داشته باشید!برای شاه «لشکر»مثل قمه ی زنجانی می مونه !هر از گاهی برش میداره و میره به یه سری از عزیزان حالی میکنه که دنیا دست کیه!) و بعد راوی(فردوسی) درباره چینش لشکر و قدرت لشکر گفت و به بخش حساسی رسیدیم که میشه این قسمت!انچه گذشت اینجا تموم میشه و یه توضیحی بدم درباره ی جنگ های دوره منوچهر. این جنگایی که تو فیلمای جومونگ و امپراطور بادها دیدین را بریزید دور!چون جنگ های ما آداب و رسوم داشته و یه جورایی شبیه بازی بوده(البته تو این بازی کسی که گیم آور میشه دیگه نمیتونه به بازی برگرده!) جنگ اونموقع سه مرحله داشته:

مرحله اول:شاخ و شونه کشی (تو همین قسمت داریمش)

مرحله دو:جنگ جومونگی!یعنی همونی که کل لشکر با لشکر دشمن میجنگن

مرحله دو:جنگ جومونگی!یعنی همونی که کل لشکر با لشکر دشمن میجنگه

مرحله آخر:نبرد پهلوانان تو دو مرحله قبل برد و باخت اکثرا معلوم نیست مگه اینکه شاه تو مرحله دو کشته بشه اما ای نیست مگه اینکه شاه تو مرحله دو کشته بشه اما این مرحله اینجوریه که گنده لات هر دو لشکر در چند راند با هم مبارزه میکنند وپیروز میدان ،پیروز جنگ میشه

لشکرکشی سلم و تور در مقابل ایرج
لشکرکشی سلم و تور در مقابل ایرج


ز بیشه بهامون کشیدند صف/ از جنگل هامون امدند

ز خون جگر بر لب آورده کف/جونشون دیگه به لبشون رسیده بود(لشکر سلم و تور)

دو خونی همان با سپاهی گران/ اون دوتا قاتل(یا شاید هم داعشی!)با سپاهی بزرگ

برفتند آگنده از کین سران/ با سر پر از کینه رفتند

کشیدند لشکر به دشت نبرد/ توی میدان جنگ لشکر کشیدند

الانان دژ را پس پشت کرد/الانان(قومی که در قفقاز زندگی میکردند!)را برد پشت لشکر

یکایک طلایه بیامد قباد/ افراد طلایه سپاه با قباد امدند به لشکر سلم و تور برای انجام صحبت هایی که قبل از جنگ هست(که اکثرا برای کری خوندن میان!)

چو تور آگهی یافت آمد چو باد/ وقتی تور فهمید که قباد اومده

بدو گفت نزد منوچهر شو/بهش گفت :«برو پیش منوچهر

بگویش که ای بی‌پدر شاه نو/بهش بگو ای شاه جدید بی پدر

اگر دختر آمد ز ایرج نژاد/ اگه بچه ایرج دختر بود(یعنی اگه بچش نمیتونست انتقام ایرجو بگیره!)

ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد/کدوم بوقی...به تو زره و شمشیر داد و شیرت کرد؟»(یعنی قاعدتا وظیفه دختر ایرجه بیاد انتقام ایرجو بگیره کجای دنیا دیدی یکی بیاد انتقام بابابزرگشو بگیره!؟)

بدو گفت آری گزارم پیام/قباد بهش گفت:« باشه؛حله!پیامتو میرسونم

بدین سان که گفتی و بردی تو نام/ دقیق همین حرفایی که زدی را بهش میگم

ولیکن گر اندیشه گردد دراز/ولی اگه درست به اون مغز نداشته ات فشار بیاری

خرد با دل تو نشیند براز/ عقلت بیاد سر جاش

بدانی که کاریت هولست پیش/ میفهمی که داری بازی ترسناکی را شروع میکنی(هوووو!)

بترسی ازین خام گفتار خویش/ میترسی از حرف نابجایی که قرقر کردی!

اگر بر شما دام و دد روز و شب/ اگه برای حالتون انواع و اقسام وحوش و حیوانات اهلی و روز و شب

همی گریدی نیستی بس عجب/گریه کنند عجیب نیست!

که از بیشهٔ نارون تا بچین/ از جنگل نارون تا چین

سواران جنگند و مردان کین/سواران جنگجو و مردان کینه جو هستند که میخوان سر به تنتون نباشه(وووی!مو به تنم سیخ شد!نکشیمون زورو!)

درفشیدن تیغهای بنفش/برق زدن شمشیر های بنفش

چو بینید باکاویانی درفش/ وقتی همراه پرچم بنفش ببینید

بدرد دل و مغزتان از نهیب/ یه هفت هشت سکته مغزی قلبی حلقی را باهم میزنید(جان؟...سکته حلقی نداریم خب حالا!)

بلندی ندانید باز از نشیب/ انقدر میوفتید تو سر بالایی زندگی که اصلا سرازیری را نمی بینید

قباد آمد آنگه به نزدیک شاه/ بعدم قباد برگشت پیش شاه

بگفت آنچه بشنید ازان رزم خواه/ حرفای سلم و تور را واو به واو گفت

منوچهر خندید و گفت آنگهی/منوچهر قهقهه ی اسکلی زد و گفت تو این موقعیت

که چونین نگوید مگر ابلهی/ کسی جز یه احمق اینو به من نمیگه(غرورتو مورچه داشت فیلو خفه میکرد!)

سپاس از جهاندار هر دو جهان/ تشکر از شاه دو جهان(خدا)

شناسندهٔ آشکار و نهان/ و تابلو کننده روشن و پنهون

که داند که ایرج نیای منست/ که می دونه ایرج بابا بزرگمه

فریدون فرخ گوای منست/شاهدمم فریدون بزرگواره!

کنون گر بجنگ اندر آریم سر/ الان اگه دعوا کنیم

شود آشکارا نژاد و گهر/ واش اصل و نسبم و هنرم روشن میشه

به زور خداوند خورشید و ماه/ با توکل خدا ی خورشید و ماه

که چندان نمانم ورا دستگاه/ که زیاد نمیزارم بالای تخت شاهیش بمونه(به مولا میزنم نفلش میکنم اون مرتیکه ی شلغمو!)

که بر هم زند چشم زیر و زبر/ و ایکی ثانیه زیر و زبرش میکنم(به همین تیزی که اسم ننم روشه قسم!)

بریده به لشکر نمایمش سر/ کلشو میبرم و عین شهر فرنگ به کل لشکر نشونش میدم

بفرمود تا خوان بیاراستند/ گفت:«خب دیگه خسته شدیم این بساط تخمه و قلیونو جمع کنین

نشستنگه رود و می‌خواستند/ کنار رود یه چادر بزنید و شراب بیارید که با برگک(چیپس،مصوب فرهنگسرا...)و ماست غلام ماسبند میچسبه!

خب این قسمتم چون اولش زیاد توضیح دادم و این بخش هم اینجا تموم میشه ما هم تمومش میکنیم
تا قسمت بعد با جنگ خفن سلم و تور و ایرج (که میشه مرحله دو توی توضیحاتم) میام سراغتون فعلا خدانگهدار

سلم تورمنوچهرشاهنامهمحمدصادق مختاریفریدون
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید