آنچه گذشت...
قسمت قبل دیدیم که اقای جمشید خیلی به سمت تکنولوژی مدرنیته ساز ی کشور، مسیر ترقی را یورتمه و گاهی چهارنعل(نعل؟مگه اسبه؟)طی میکرد!
از این هر یکی را یکی پایگاه/هر کدوم از چهارگوهی که قسمت قبل گفتم را برای هرکدوم یک مکانی ساخت
سزاوار بگزید و بنمود راه/سپس فرمود هرری!حظار اویزون برید همونجایی که براتون ساختم!و به مکان هایشان راهنماییشان کرد
که تا هر کس اندازهٔ خویش را/اینکارو کرد که هر کسی بدونه تو چه رده ی جامعه است
ببیند بداند کم و بیش را/ وپایین و بالا بودن رتبشو بدوونه و پاشو از گیلمش دراز تر نکنه(هشدار جمشیدی:در صورت درازتر کرد پا از گلیم عضو مورد نظر«قلم»خواهد شد!)
بفرمود پس دیو ناپاک را/پس به اقای دیو پلید گفت
به آب اندر آمیختن خاک را/هوی!دیو ناپاک این خاکو با اب مخلوط میکنی طوری که یکنواخت بشه
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند/هرچی از توی اون محلول کاملا پیچیده (زارررت)بدست امد را وقتی شناسایی کردن
سبک خشک را کالبد ساختند/با قالب اجر درست کردند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد/اوس پلید (دیو)با سنگ و گچ و گل دیوار درست کرد
نخست از برش هندسی کار کرد/اول با هندسه یک نقشه ای کشیدند
چو گرمابه و کاخهای بلند/و حمام و کاخ های اسمون خراش غیرمجاز ساختند
چو ایوان که باشد پناه از گزند/تا این مکان ها از هرگونه حمله پاره پاره شدن انسان ها توسط اشرار و حیوانات جلوگیری کنند
ز خارا گهر جست یک روزگار/جمشید یه روز از تو سنگ الماس پیدا کرد!(ای خرشانس!)
همی کرد از او روشنی خواستار/و سعی کرد بفهمه این الماس چیه!چجور درست شده
به چنگ آمدش چند گونه گهر/چندنوع جواهر دیگم پیدا کرد
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر/و یاقوت و عقیق و نقره و طلا پیدا کرد
ز خارا به افسون برون آورید/از سنگ زمخت بیریخت جادو در اورد(منظور یک چیز عجیب غریبه که همون جواهراته!)
شد آراسته بندها را کلید/و با جواهرات کلیدها را
دگر بویهای خوش آورد باز/و برای بار سوم کک به تنبون جمشید حمله ور شد و بوهای خوش با خود اورد(بازچه اورده ای مارکو؟)
که دارند مردم به بویش نیاز/بوهایی که ملت بهش نیاز دارند
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب/انواع عطر مثل مشک و بان و کافور و وافور!(اینم عطره؟)
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب/و عود و عنبر و عنبرنسا(قطعا این دیگه عطره!)و گلاب ناب
پزشکی و درمان هر دردمند/پزشکی و درمان هر گونه مرض لاعلاج اعمم از کور و کچل و لال وشل و پل و طاعونی
در تندرستی و راه گزند/اینام در مقوله سلامتی و امنیت(جیغ و کف و خون و هورا واسه جمشید متبکر!)
همان رازها کرد نیز آشکار/در کل راز ها را شکافت
جهان را نیامد چون او خواستار/توی جهان کسی مثل اون نبود(جوجه را اخر پاییز میشمرن فری جان...ببخشید جناب فردوسی!)
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب/ و ایشان روی ملوان زبل و کپتن هوک را سپید کردند و از اون موقع کشتی رانی تاسیس شد
ز کشور به کشور گرفتی شتاب/از این کشو عین هلو میرفتی اون کشور با شتاب خیلی بالا(فقط یه ده سالی طول میکشید از ایران با کشتی بری روسیه!البته اگه از بیماری و دزدان دریایی و کوسه نجات میافتی !که خب حال سفر به راهشه!)
چنین سال پنجه برنجید نیز/بعد چندین سال که سختی کشید
ندید از هنر بر خرد بسته چیز/ و از هنر و کار و فکر قله در ننوردیده پیدا نکرد
همه کردنیها چو آمد به جای/ وقتی همه کارها انجام شد(و کک ها از تنبون جمشید خدافظی کردن!)
ز جای مهی برتر آورد پای/ارتفاع تخت را خواست بالاببره که همه بفهمن چهارتا منقل و دوتا چای نباتی که با درباریا زده دلیل نمیشه ارج شاه نزول پیدا کنه!
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت/باز با همان فر کیانی یک تخت جدید درست کرد(خدایا از جمیع علافان مارو نجات بده!)
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت/هر چی طلا و جواهر و دلار و سکه...چیز شد کلا هرچی بود چسبوند به تخت
که چون خواستی دیو برداشتی/انقدر که نتخابشان میکرد دیوها حمل میکردن(دیو اونموقع یجور جرثقیل هوشمند بوده!)
ز هامون به گردون برافراشتی/که حتی از رود هامون هم بیشتر بوده!(زمان فردوسی به هر چاله ابی دریا میگفتن یه دفعه میدیدی به حوض تو حیاطم دریای ماهی قرمز میگفتن!)
چو خورشید تابان میان هوا/مثل خورشید تو اسمون تخت شاهی برق میزد
نشسته بر او شاه فرمانروا/جمشید کلی غرور عه و تلپ رویش نشسته
جهان انجمن شد بر آن تخت او/همه جهان دور تختش جمع شدن(احتمالا میخان نفری یکی دوتا جواهرو بلند کنن!)
شگفتی فرومانده از بخت او/خوشبختی از شانس جمشید عقب مانده
به جمشید بر گوهر افشاندند/روی جمشید گوهر ریختن
مر آن روز را روز نو خواندند/انروز را نوروز نام دادند(عجب عیدی تپلی اون روز گرفتن!)
سر سال نو هرمز فرودین/ روز اول فروردین
بر آسوده از رنج روی زمین/روز راحتی و اسایش (نه بابا روز قشونکشی فامیل به خونه ماست!)
بزرگان به شادی بیاراستند/بزرگان کلی شادی کردند
می و جام و رامشگران خواستند/ اب انگور( سانسور شدس!)و جام(لیوان مخصوص اب انگور) و مطرب را صدا کردند
چنین جشن فرخ از آن روزگار/این جشن باحال از اونموقع
به ما ماند از آن خسروان یادگار/واسه ی ما یادگار موند
چنین سال سیصد همی رفت کار/ سیصد سال به این ترتیب گذشت!
ندیدند مرگ اندر آن روزگار/توکار جمشید مرگ نبود!(عزراییل درحال حل جدول روبروی کاخ جمشید!)
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی/از سختی و بدبختی و اینا...اصلا حالیشون نبد بزن برقصی بود
میان بسته دیوان به سان رهی/دیو ها عین جاده کمر به خدمت مردم بسته بودند
به فرمان مردم نهاده دو گوش/ به دستور مردم گوش میدادندو
ز رامش جهان پر ز آوای نوش/جهان پر از خوشی و خرمی
چنین تا بر آمد بر این روزگار/اینجوری بود تا ورق برگشت و روزگار بدبختی رسید
ندیدند جز خوبی از کردگار/از خدا جز خوبی ندیدن
جهان سربهسر گشت او را رهی/همه جهان به فرمان جمشید شد
نشسته جهاندار با فرّهی/ شاه خوشی نشسته
یکایک به تخت مهی بنگرید/ و به تمام بزرگا نگاه میکنه
به گیتی جز از خویشتن را ندید/تو جهان از خودش بزرگترو ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس/اون شاهی خدا را میشناخت مغرور شد
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس/ از دستور خدا سرپیچید و نمک خورده نمک دون شکست( کرم داره!خب پشه زندگی تو بکن با خدا چیکار داری؟!)
گرانمایگان را ز لشگر بخواند/همه گنده لات های کشور را صدا زد...اصغرتوپچی...اکبر وزیر...
چه مایه سخن پیش ایشان براند/حرف های زیادی براشون زد
چنین گفت با سالخورده مهان/به ورزای پیر گفت
که جز خویشتن را ندانم جهان/سطح یک تر از خودم هیچکیو نمیبینم
هنر در جهان از من آمد پدید/ اصن هنر نبود من خلقش کردم(دادا پیاده شو باهم بریم!)
چو من نامور تخت شاهی ندید/مثل من شاهی تو دنیا نبوده و نیست
جهان را به خوبی من آراستم/جهانو من درست کردم
چنان است گیتی کجا خواستم/من جهان را خواستم(این دیگه بعد پونصدسال شاهی گیرپاچ کرده!)
خور و خواب و آرامتان از من است/بخور و بخواب و امنیتتون از منه!(راهزنا و دزدان دریایی و اینا که صددرصد بودن هم هویجن!)
همان کوشش و کامتان از من است/هرکاری میکنید و هر خوشی داری از من داری!
بزرگی و دیهیم شاهی مراست/بزرگی و شاهی وسطح یکی شایستمه!
که گوید که جز من کسی پادشاست/کی وجودشو داره بگه از من خفن تره؟!حریف میطلبم!ها؟!
همه موبدان سرفگنده نگون/همه موبدان سرشون پایین بود و کشتی هایشان غرق شده بود
چرا کس نیارست گفتن نه چون/که کسی حرفی نمیتونست بزنه
چو این گفته شد فرّ یزدان از وی/ وقتی اینو گفت خدام فر شاهی جمشیدو گرفت(و گفت بچه پررو شاخ شده واسه خدا)
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی/...فرشاهی گرفتند همه جهان پر از پچ پچ و انتشار این خبر شد
منی چون بپیوست با کردگار/وقتی کسی غرورش با اینکه بگه من خدام قاطی ببشه
شکست اندر آورد و برگشت کار/شکست میخوره و هرکی باخدا در افتاد ور افتاد (اره داشم!)
چه گفت آن سخنگوی با فرّ و هوش/فلا دانا چی گفت
چو خسرو شوی بندگی را بکوش/که شاه شدی سعی کن تواضع داشته باشی(بچه!گوش کن!)
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس/هرکسی ناشکری کرد
به دلش اندر آید ز هر سو هراس/ به دلش از هر سمتی ترس و وحشت و نا امیدی حمله میکنه
به جمشید بر تیرهگون گشت روز/ جمشید شانسشو از دست داد و روزش تیره تارشد(حقته!ناشکر بی لیاقت سیرابی!)
همی کاست آن فرّ گیتیفروز/ از ان فر جهان روشن کن کم شد(اخر کلش گرفته شد یا کم شد منم نفهمیدم!فقط در این حدبدونید که جمشید در اینده ای نزدیک بدبخت نه سیاه بخت خواهد شد)