ویرگول
ورودثبت نام
محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت ششم



آنچه گذشت...

قسمت قبل دیدیم که اقای جمشید خیلی به سمت تکنولوژی مدرنیته ساز ی کشور، مسیر ترقی را یورتمه و گاهی چهارنعل(نعل؟مگه اسبه؟)طی میکرد!

جمشید انیمیشنی
جمشید انیمیشنی


از این هر یکی را یکی پایگاه/هر کدوم از چهارگوهی که قسمت قبل گفتم را برای هرکدوم یک مکانی ساخت

سزاوار بگزید و بنمود راه/سپس فرمود هرری!حظار اویزون برید همونجایی که براتون ساختم!و به مکان هایشان راهنماییشان کرد

که تا هر کس اندازهٔ خویش را/اینکارو کرد که هر کسی بدونه تو چه رده ی جامعه است

ببیند بداند کم و بیش را/ وپایین و بالا بودن رتبشو بدوونه و پاشو از گیلمش دراز تر نکنه(هشدار جمشیدی:در صورت درازتر کرد پا از گلیم عضو مورد نظر«قلم»خواهد شد!)

بفرمود پس دیو ناپاک را/پس به اقای دیو پلید گفت

به آب اندر آمیختن خاک را/هوی!دیو ناپاک این خاکو با اب مخلوط میکنی طوری که یکنواخت بشه

هر آنچ از گل آمد چو بشناختند/هرچی از توی اون محلول کاملا پیچیده (زارررت)بدست امد را وقتی شناسایی کردن

سبک خشک را کالبد ساختند/با قالب اجر درست کردند

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد/اوس پلید (دیو)با سنگ و گچ و گل دیوار درست کرد

نخست از برش هندسی کار کرد/اول با هندسه یک نقشه ای کشیدند

چو گرمابه و کاخ‌های بلند/و حمام و کاخ های اسمون خراش غیرمجاز ساختند

چو ایوان که باشد پناه از گزند/تا این مکان ها از هرگونه حمله پاره پاره شدن انسان ها توسط اشرار و حیوانات جلوگیری کنند

ز خارا گهر جست یک روزگار/جمشید یه روز از تو سنگ الماس پیدا کرد!(ای خرشانس!)

همی کرد از او روشنی خواستار/و سعی کرد بفهمه این الماس چیه!چجور درست شده

به چنگ آمدش چند گونه گهر/چندنوع جواهر دیگم پیدا کرد

چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر/و یاقوت و عقیق و نقره و طلا پیدا کرد

ز خارا به افسون برون آورید/از سنگ زمخت بیریخت جادو در اورد(منظور یک چیز عجیب غریبه که همون جواهراته!)

شد آراسته بندها را کلید/و با جواهرات کلیدها را

دگر بوی‌های خوش آورد باز/و برای بار سوم کک به تنبون جمشید حمله ور شد و بوهای خوش با خود اورد(بازچه اورده ای مارکو؟)

که دارند مردم به بویش نیاز/بوهایی که ملت بهش نیاز دارند

چو بان و چو کافور و چون مشک ناب/انواع عطر مثل مشک و بان و کافور و وافور!(اینم عطره؟)

چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب/و عود و عنبر و عنبرنسا(قطعا این دیگه عطره!)و گلاب ناب

پزشکی و درمان هر دردمند/پزشکی و درمان هر گونه مرض لاعلاج اعمم از کور و کچل و لال وشل و پل و طاعونی

در تندرستی و راه گزند/اینام در مقوله سلامتی و امنیت(جیغ و کف و خون و هورا واسه جمشید متبکر!)

همان رازها کرد نیز آشکار/در کل راز ها را شکافت

جهان را نیامد چون او خواستار/توی جهان کسی مثل اون نبود(جوجه را اخر پاییز میشمرن فری جان...ببخشید جناب فردوسی!)

گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب/ و ایشان روی ملوان زبل و کپتن هوک را سپید کردند و از اون موقع کشتی رانی تاسیس شد

ز کشور به کشور گرفتی شتاب/از این کشو عین هلو میرفتی اون کشور با شتاب خیلی بالا(فقط یه ده سالی طول میکشید از ایران با کشتی بری روسیه!البته اگه از بیماری و دزدان دریایی و کوسه نجات میافتی !که خب حال سفر به راهشه!)

چنین سال پنجه برنجید نیز/بعد چندین سال که سختی کشید

ندید از هنر بر خرد بسته چیز/ و از هنر و کار و فکر قله در ننوردیده پیدا نکرد

همه کردنی‌ها چو آمد به جای/ وقتی همه کارها انجام شد(و کک ها از تنبون جمشید خدافظی کردن!)

ز جای مهی برتر آورد پای/ارتفاع تخت را خواست بالاببره که همه بفهمن چهارتا منقل و دوتا چای نباتی که با درباریا زده دلیل نمیشه ارج شاه نزول پیدا کنه!

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت/باز با همان فر کیانی یک تخت جدید درست کرد(خدایا از جمیع علافان مارو نجات بده!)

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت/هر چی طلا و جواهر و دلار و سکه...چیز شد کلا هرچی بود چسبوند به تخت

که چون خواستی دیو برداشتی/انقدر که نتخابشان میکرد دیوها حمل میکردن(دیو اونموقع یجور جرثقیل هوشمند بوده!)

ز هامون به گردون برافراشتی/که حتی از رود هامون هم بیشتر بوده!(زمان فردوسی به هر چاله ابی دریا میگفتن یه دفعه میدیدی به حوض تو حیاطم دریای ماهی قرمز میگفتن!)

چو خورشید تابان میان هوا/مثل خورشید تو اسمون تخت شاهی برق میزد

نشسته بر او شاه فرمانروا/جمشید کلی غرور عه و تلپ رویش نشسته

جهان انجمن شد بر آن تخت او/همه جهان دور تختش جمع شدن(احتمالا میخان نفری یکی دوتا جواهرو بلند کنن!)

شگفتی فرومانده از بخت او/خوشبختی از شانس جمشید عقب مانده

به جمشید بر گوهر افشاندند/روی جمشید گوهر ریختن

مر آن روز را روز نو خواندند/انروز را نوروز نام دادند(عجب عیدی تپلی اون روز گرفتن!)

سر سال نو هرمز فرودین/ روز اول فروردین

بر آسوده از رنج روی زمین/روز راحتی و اسایش (نه بابا روز قشونکشی فامیل به خونه ماست!)

بزرگان به شادی بیاراستند/بزرگان کلی شادی کردند

می و جام و رامشگران خواستند/ اب انگور( سانسور شدس!)و جام(لیوان مخصوص اب انگور) و مطرب را صدا کردند

چنین جشن فرخ از آن روزگار/این جشن باحال از اونموقع

به ما ماند از آن خسروان یادگار/واسه ی ما یادگار موند

چنین سال سیصد همی رفت کار/ سیصد سال به این ترتیب گذشت!

ندیدند مرگ اندر آن روزگار/توکار جمشید مرگ نبود!(عزراییل درحال حل جدول روبروی کاخ جمشید!)

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی/از سختی و بدبختی و اینا...اصلا حالیشون نبد بزن برقصی بود

میان بسته دیوان به سان رهی/دیو ها عین جاده کمر به خدمت مردم بسته بودند

به فرمان مردم نهاده دو گوش/ به دستور مردم گوش میدادندو

ز رامش جهان پر ز آوای نوش/جهان پر از خوشی و خرمی

چنین تا بر آمد بر این روزگار/اینجوری بود تا ورق برگشت و روزگار بدبختی رسید

ندیدند جز خوبی از کردگار/از خدا جز خوبی ندیدن

جهان سربه‌سر گشت او را رهی/همه جهان به فرمان جمشید شد

نشسته جهاندار با فرّهی/ شاه خوشی نشسته

یکایک به تخت مهی بنگرید/ و به تمام بزرگا نگاه میکنه

به گیتی جز از خویشتن را ندید/تو جهان از خودش بزرگترو ندید

منی کرد آن شاه یزدان شناس/اون شاهی خدا را میشناخت مغرور شد

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس/ از دستور خدا سرپیچید و نمک خورده نمک دون شکست( کرم داره!خب پشه زندگی تو بکن با خدا چیکار داری؟!)

گرانمایگان را ز لشگر بخواند/همه گنده لات های کشور را صدا زد...اصغرتوپچی...اکبر وزیر...

چه مایه سخن پیش ایشان براند/حرف های زیادی براشون زد

چنین گفت با سالخورده مهان/به ورزای پیر گفت

که جز خویشتن را ندانم جهان/سطح یک تر از خودم هیچکیو نمیبینم

هنر در جهان از من آمد پدید/ اصن هنر نبود من خلقش کردم(دادا پیاده شو باهم بریم!)

چو من نامور تخت شاهی ندید/مثل من شاهی تو دنیا نبوده و نیست

جهان را به خوبی من آراستم/جهانو من درست کردم

چنان است گیتی کجا خواستم/من جهان را خواستم(این دیگه بعد پونصدسال شاهی گیرپاچ کرده!)

خور و خواب و آرامتان از من است/بخور و بخواب و امنیتتون از منه!(راهزنا و دزدان دریایی و اینا که صددرصد بودن هم هویجن!)

همان کوشش و کامتان از من است/هرکاری میکنید و هر خوشی داری از من داری!

بزرگی و دیهیم شاهی مراست/بزرگی و شاهی وسطح یکی شایستمه!

که گوید که جز من کسی پادشاست/کی وجودشو داره بگه از من خفن تره؟!حریف میطلبم!ها؟!

همه موبدان سرفگنده نگون/همه موبدان سرشون پایین بود و کشتی هایشان غرق شده بود

چرا کس نیارست گفتن نه چون/که کسی حرفی نمیتونست بزنه

چو این گفته شد فرّ یزدان از وی/ وقتی اینو گفت خدام فر شاهی جمشیدو گرفت(و گفت بچه پررو شاخ شده واسه خدا)

بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی/...فرشاهی گرفتند همه جهان پر از پچ پچ و انتشار این خبر شد

منی چون بپیوست با کردگار/وقتی کسی غرورش با اینکه بگه من خدام قاطی ببشه

شکست اندر آورد و برگشت کار/شکست میخوره و هرکی باخدا در افتاد ور افتاد (اره داشم!)

چه گفت آن سخن‌گوی با فرّ و هوش/فلا دانا چی گفت

چو خسرو شوی بندگی را بکوش/که شاه شدی سعی کن تواضع داشته باشی(بچه!گوش کن!)

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس/هرکسی ناشکری کرد

به دلش اندر آید ز هر سو هراس/ به دلش از هر سمتی ترس و وحشت و نا امیدی حمله میکنه

به جمشید بر تیره‌گون گشت روز/ جمشید شانسشو از دست داد و روزش تیره تارشد(حقته!ناشکر بی لیاقت سیرابی!)

همی کاست آن فرّ گیتی‌فروز/ از ان فر جهان روشن کن کم شد(اخر کلش گرفته شد یا کم شد منم نفهمیدم!فقط در این حدبدونید که جمشید در اینده ای نزدیک بدبخت نه سیاه بخت خواهد شد)

شاهنامهجمشیدشاهنشاهیایران باستانفردوسی
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید