محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت شصتم


تو قسمت قبل فهمیدیم که رودابه پنچ تا ندیمه ی ترک داشته( یه چیز بگم موهاتون سیخ شه؟! هزار سال پیش ترکا تو شرق ایران و افغانستان و پاکستان زندگی میکردن مغوله که حمله کردن هلشون دادن سمت غرب!) و این پنج تا ندیمه رو صدا میزنه و اونام سریع دورش جمع میشن و به حالت تیم ملی گرد میشن دور رودابه. رودابه بهشون میگه:«میخواهیم به ما بگین این زال پسر سام کیه چیکارس و خلاصه برایمان تحقیق کنین و کارتون جوری نباشه که بابایمان بفهمه! یعنی اگه بابایمان بفهمه میگیم جلاد بطور مساوی و در ابعاد سه در چهار قطعه قطعه تون کنه که برای شام ازتون پونزده سیخ چنجه ی خوب در بیاد! مفهومه؟خب نظرتون چیه؟» ندیمه ی باهوشترش گفت:«من مخالفم!اون پیر پسر بدردت نمیخوره! تازه بچه مرغم هس! سر سفره ننه بابا بزرگ نشده!...» رودابه گفت:« در دهنتو میبندی یا گل بگیریمش؟! تا دیروز فحشش میدادیم واسمون غش و ضعف میرفت! دو روز زیر بال و پرشو گرفتیم شده مادر عروس! ما فقط راه رسیدن به اون پسره رو ازتون میخوایم نیازی به مشورت درباره ی انتخابش نداریم! خب نظری دارین؟» ندیمه ها گفتن:«هرچی تو بگی!»

 مثلا ندیمه ی رودابه اس
مثلا ندیمه ی رودابه اس


پرستنده برخاست از پیش اوی/ نوکر و کلفت هاش از جاشون پا شدن

بدان چاره بی‌چاره بنهاد روی/ و برای این مشکل بی راه حل دنبال راه حل بودن!(چجور مشکل بی راه حلیه که راه حل داره؟)

به دیبای رومی بیاراستند/لباس مد اون دوره(دیبای رومی) رو پوشیدن

سر زلف برگل بپیراستند/ بردنش سلمونی و موهای «پشمی شکلش» رو مدل عروس اصلاح کردند

برفتند هر پنج تا رودبار/پنج تاشون(چهارتا نوکر سیریش به علاوه ی خود رودابه)

ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار/ همشون تیپ زده بودن حسابی خوشگل شده بودن

مه فرودین وسر سال بود/ اتفاقا فروردین بود و تازه عید شده بود

لب رود لشکرگه زال بود/ اونطرف رود، زال لشکرش اومده بود برای عشق و حال!

همی گل چدند از لب رودبار/ اینام گرگ والستریت! همونجای گل های دشتو کندن تا جای دست گل فرانسوی به زال قالب کنن!

رخان چون گلستان و گل در کنار/خودشون شبیه گل بودن و گل دستشون گرفته بودن

نگه کرد دستان ز تخت بلند/زال شبیه مهندس ناظری که بالا سر کارگر فلک زده وایستاده باشه بهشون نگاه می کرد

بپرسید کاین گل پرستان کی َند/ گفت این زنایی که گل دستشون گرفتن کی ان؟

چنین گفت گوینده با پهلوان/وزیرش گفت: دختر خوشگل مهراب(ملقب به ماه کابل!) با نوکر و کلفتاش پا شده اومده خوش گذرونی اینا رم فرستاده گل بچینن(والا اینکه گلاشون کشیدنی بوده یا نه…خدا میدونه!)

که از کاخ مهراب روشن روان

پرستندگان را سوی گلستان

فرستد همی ماه کابلستان

به نزد پری چهرگان رفت زال/زال هم پاشد رفت پیش. ندیمه های زیباش

کمان خواست از ترک و بفراخت یال/ دستور داد کمونش رو بیارید میخوایم بریم شکار

پیاده همی رفت جویان شکار/پیاده رفت برای شکار (که خودی نشون بده و داماد نمونه ی سال بشه!)

خشیشار دید اندر آن رودبار/ تو رود یه مرغابی (خشیشار)اندازه شتر مرغ دید

کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد/ندیمه کمان رو اماده کرد (خشابش رو پر کرد)و داد دست زال

زال به مرغابی نگاه کرد و وقتی اون بدبخت از آب پرید و خواست اوج بگیره زال با یه تیر نفلش کرد و مرغابیه بلا نسبت عین تاپاله افتاد رو زمین و زال دستور داد مرغابیه رو بیار.

به دست جهان پهلوان در نهاد/ زال به مرغابی فلک زده نگاه کرد و تا مرغابی پرید تو هوا زدش،جوری آب رود خونین و قرمز شده بود( به مولا اگه یه مرغابی انقدر خون داشته باشه جایی برای کبد و کلیه اش باقی نمیمونه!)

نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب

یکی تیره بنداخت اندر شتاب

ز پروازش آورد گردان فرود

چکان خون و وشی شده آب رود

بترک آنگهی گفت زان سو گذر

بیاور تو آن مرغ افگنده پر

به کشتی گذر کرد ترک سترگ/ این دختره رفت با قایق که مرغابی شکار شده ی زال رو آورد و وسط راه رفت پیش نوکرای رودابه

خرامید نزد پرستنده ترک

پرستنده پرسید کای پهلوان/ندیمه ها ازش پرسیدن:« عزیزم…بگو این پسره درشت هیکل کیه و پادشاه کجاست که اینجوری با یه تیر مرغابی رو تو هوا زد و دشمناش دربارش چی میگن.» گفت:«حاجی از این خوشگل تر نداریم! تیرکمونو که دستش میگیره انگار مسلسل دادن دستش! یک تیراندازی میکنه بیا و ببین!»

سخن گوی و بگشای شیرین زبان

که این شیر بازو گو پیلتن

چه مردست و شاه کدام انجمن

که بگشاد زین گونه تیر از کمان

چه سنجد به پیش اندرش بدگمان

ندیدیم زیبنده تر زین سوار

به تیر و کمان بر چنین کامگار

پری روی دندان به لب برنهاد/ ندیمه لبش رو گاز گرفت و گفت

مکن گفت ازین گونه از شاه یاد/ اینایی که گفتمو به شاهتون نگید

شه نیمروزست فرزند سام/ این پسره زال استاندار سیستان بلوچستان فرزند سامه

که دستانش خوانند شاهان به نام/که بهش دستان هم میگن

بگِردِ جهان گر بگردد سوار/ اگه یه بیکار هوس کنه کل دنیا رو بگرده مثل این آدم پیدا نمیشه

ازین سان نبیند یکی نامدار

پرستنده با کودک ماه روی/ (شاید) یکی از ندیمه ها با بچه اش

بخندید و گفتش که چندین مگوی/ خندید و گفت :«نمیخواد بیشتر از این بگی فهمیدم طرف چقدر خفنه»(یعنی این زنا که با هم جلسه میگیرن از بمب اتم خطرناکتر میشن هر لحظه ممکنه مهم تر این اسرار مملکتو در قالب «این که چیزی نیست…!» به هم لو بدن!)

که ماهیست مهراب را در سرای/(و ندیمه رودابه به ندیمه ی زال میگه حالا آبجی بذار من بگم برات) یه دختر شاسی بلندی این مهراب داره! نگو و نپرس!

به یک سر ز شاه تو برتر بپای/ که پادشاه تو جلوش مثل سیندرلا در مقابل جادوگر شهر ازه!

به بالای ساج است و همرنگ عاج/ هم قد درخت ساجه و پوستش به سفیدی عاجه( و درخت ساج ۴۰ متره…با این حساب رودابه یه سر گردن بالا تر از مادر فولاد زرهه!)

خب این قسمت هم با توصیفی عجیب از رودابه به پایان رسید تا قسمت بعد خداحافظ!

زالفردوسیشاهنامه خوانی
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید