محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

شاهنامه خوانی؛قسمت پنجاه و سوم

توی قسمت قبل دیدیم که منوچهر به مناسبت برگشتن زال پس از ۱۵ سال را جشن گرفت.این بزرگوار کل کشور سور داد(البته بعد از جشن اگه یه نگاهی به خرج مخارج بکنه، لبخند رو لبش بماسه!)بعد هم به سام گفت این بچتو میاری ببینم؟سام هم دست زالو گرفت و با هزار قر و اطوار زالو آورد و شاه تا زالو دید،خشکش زد!به سام گفت:«مرتیکه دوزاری!این بچه چش بود که پونزده سال آزگار تو کوه ولش کردی؟قیافش به این خوشگلی !اصلا ریخت خودتو تو آینه دیدی؟ صورتت دو مدل از طرح فولکس پایین تره، اون وقت میای به موی سفید بچه ایراد میگیری؟موی خودتو دیدی؟ اگه موش قطبی رو بردارن رو کله ات بندازن احساس تغییر مکان نمیکنه!تو اصلا یه موی سیاه داری؟!...ببین این دفعه را ازت گذشتم دفعه بعدی ببینم بچتو تو کوه و بیابون ول کردی،از گوشات دم کنی درست میکنم!...حالا بگو ببینم چجوری بچه رو پیدا کردی؟»سام گفت:«والا یه خوابی دیدم که توش بچم زنده بود و این برام یه نشونه بود و به خدا گفتم...»

قسمت پنجاه و سوم را تقدیمتون میکنم!

ابا داور راست گفتم به راز/(سام تعریف میکند)و توی خلوت به خدا گفتم:«آق خدا!

که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز/ای که آفریننده ی بی نیازی

رسیده به هر جای برهان تو/ و تو هر جا دلیل وجودت مشخصه

نگردد فلک جز به فرمان تو/ چر خ و زمین و آسمون به دستت میچرخه

یکی بنده‌ام با تنی پر گناه/یه بنده ی رو سیاهم و اصلا روم نمیشه تو چشات نگاه کنم

به پیش خداوند خورشید و ماه/پیش خدای خورشید ماه

امیدم به بخشایش تو است بس/ به امید اینکه منو ببخشی اومدم

به چیزی دگر نیستم دسترس/ به هیچ کس هیچ چیزی هم امید ندارم

تو این بندهٔ مرغ پرورده را/تو این بنده ای که کفتر(سیمرغ) بزرگش کرده را

به خواری و زاری برآورده را / که به خواری و زاری بزرگ شده

همی پرّ پوشد به جای حریر/که بجای لباس پر پوشیده

مزد گوشت هنگام پستان شیر/و بجای شیر گوشت خورده (حالا هی بگید از کودکن گرسنه اتیوپی بدبخت تر نداریم! بیا! طرف تا ۱۵ سالگی فک میکرده مرغ نارسه!)

به بد مهری من روانم مسوز/به بی رحمی و بیشعوری من نسوزون(خدایا...خودت میدونی...من خر نیستم!خیلی خرم!)

به من باز بخش و دلم بر فروز/ این بچه رو به من پس بده و دلم را روشن کن (این بچه را بده ایندفعه دیگه میندازمش تو دریا...تو کوه انداختن دیگه جواب نمیده)

به فرمان یزدان چو این گفته شد/ به ا‌‌‌ذن خدا تا اینو گفت

نیایش همانگه پذیرفته شد/خدا قبول کرد

بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر/ سیمرغ پر زد از ابر ها گذشت

همی حلقه زد بر سر مرد گبر/ با یه فرود تهاجمی عین عقاب اومد بالا سر مرد زرتشت(سام)

ز کوه اندر آمد چو ابر بهار/ مثل ابر بهاری از پشت کوه در آمد

گرفته تن زال را بر کنار/ بدن زال را در بغل گرفته بود( واسه این استنثا لک لک بچه را آورده!)

به پیش من آورد چون دایه‌ای/مثل دایه بچه را داد به من(این لغت «بچه»خطاب به یه نره غول ۱۵ سالست!خواستم در جریان باشید!...)

که در مهر باشد ورا مایه‌ای/ که با هاش مهربون باشه

من آوردمش نزد شاه جهان/من حالا این بچه را اوردم نزد شما

همه آشکاراش کردم نهان/ از پنهان بودن درش اوردم(اهوییی ملت!من یه بچه دارم!)

بفرمود پس شاه با موبدان/ شاه به موبد ها(واقعا انقدر معنیشو گفتم دیگه حال گفتنشو ندارم) گفت

ستاره‌شناسان و هم بخردان/ به ستاره شناسان و دانشمندان

که جویند تا اختر زال چیست/ که بگردند دنبال ستاره ی زال(تاحالا ندیده بودم این همه آدمو یکجا بفرستن دنبال نخود سیاه!)

بر آن اختر از بخت سالار کیست/ و اون ستاره نمایانگر چیه!

چو گیرد بلندی چه خواهد بدن/ وقتی بزرگ بشه چیکاره مشه(وهمچنین آیا قاتل بروسلی را به سزای عملش میرسونه یا نه!؟با ذکر مثال توضیح دهید!)

همی داستان از چه خواهد زدن/سرنوشتش چی میشخ

ستاره‌شناسان هم اندر زمان/ستاره شناسا همون موقع نتیجه را اعلام کردند(داداش اصلا موقعیت داستان روزه!چجوری آخه...؟ناسام نمیتونه ستارهه رو پیدا کنه!)

از اختر گرفتند پیدا نشان/وستاره رو پیدا کردند(اینا انقدر رفتن دنبال نخود سیاه در این رشته حرفه ای شدن!سروران خسته نباشید!)

بگفتند با شاه دیهیم دار/به شاه گفتن

که شادان بزی تا بود روزگار/ که جاوید شاه!

که او پهلوانی بود نامدار/او پهلوانی مشهور میشه

سرافراز و هشیار و گرد و سوار/ سربلند و با هوش و پهلوان و سوار کار

چو بشنید شاه این سخن شاد شد/ شاه وقتی فهمید شاد شد

دل پهلوان از غم آزاد شد؟/نگرانی سام برای اینده بچش هم برطرف شد

یکی خلعتی ساخت شاه زمین/ شاه یه لباس قیمتی و مد روز تهیه کرد

که کردند هر کس بدو آفرین/ که هرکی میدید میگفت بابا دم خیاطش گرم!

از اسپان تازی به زرین ستام/ و از اسب های عربی با لگام های طلا

ز شمشیر هندی به زرّین نیام/ و شمشیر های هندی

ز دینار و خز و ز یاقوت و زر/ و از جمله دینار و دلار و طلا و...

ز گستردنی‌های بسیار مر/ سفره های زیبا

غلامان رومی به دیبای روم/ و نوکر های رومی و دیبای روم

همه گوهرش پیکر و زرش بوم/ همشون همراه با طلا و جواهر

زبرجد طبق‌ها و پیروزه جام/ طبق طبق زبرجد(نوعی سنگ قیمتی)و جام های فیروزه ای

چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام/ چه طلا قرمز و چه نقره ی خام(نقره خالص)

پر از مشک و کافور و پر زعفران/ پر از عطر و ادویه و زعفران

همه پیش بردند فرمان بران/همه را بردند

همان جوشن و ترگ و برگستوان/ زره و زین و زره اسب

همان نیزه و تیر و گرز گران/ نیزه و تیر و گرز سنگین

همان تخت پیروزه و تاج زر/ تخت فیروزه و تاج طلا

همان مهر یاقوت و زرین کمر/ مهر یاقوت و کمربند طلایی را برای سام بردند

و زان پس منوچهر عهدی نوشت/ و از آن به بعد منوچهر یه قرار داد نوشت

سراسر ستایش به سان بهشت/ که خیلی قرارداد خوبی بود

همه کابل و زابل و مای و هند/ از زابل تا کابل و مای و هند

ز دریای چین تا به دریای سند/ و از رود تسه یانگ تا رود سند

ز زابلستان تا بدان روی بست/ و همشو داد به سام!(شاه الان سرخوش دو روز دیگه میفهمه چه حرکت سمی زده!)

به نوّی نوشتند عهدی درست/ یه قرار داد خیلی خوبی نوشتند

چو این عهد و خلعت بیاراستند/و با این قرارداد و لباس های شاهانه

پس اسپ جهان پهلوان خواستند/ گذاشتن تو خورجین اسب سام

چو این کرده شد سام بر پای خاست/ و اینا انجام شد سام بلند شد

که ای مهربان مهتر داد و راست/(فکو گرم کرد واسه عرض تملق و چاپلوسی)که ای بزرگوار و مهربان

ز ماهی بر اندیشه تا چرخ ماه/ که از ماهی تا ماه بهشون فکر میکنی

چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه/ شاهی مثل تو تاج نذاشته(بزا پاتو ببوسم...نه بزار...!)

به مهر و به داد و به خوی و خرد/ مهربونی و اخلاق و عدالت و فکرت از همه بهتذه

زمانه همی از تو رامش برد/روزگار از وجودت لذت میبره

همه گنج گیتی به چشم تو خوار/همه مال دنیا واست چرک کف دسته(کفتار داره یکاری میکنه بازم طلا بگیره!)

خب این قسمت هم با تعریف کردن داستان پیدا شدن زال به پایان رسید تا قسمت بعد خدا نگهدار

شاهنامه خوانیفردوسیساممنوچهر
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید