آنچه گذشت ...
تو قسمت قبل دیدیم که سام متحول شد و پا شد بعد ده بیست سال رفت کوه دنبال بچش و از کوه سیمرغ و ترسناکیش صحبت شد، حال داستان میچرخه سمت سیمرغ که سام را میبینه به زال میگه:«پاشو وسایلتو جمع کن بابات اومده دنبالت باید بری!»زال با گریه میگه:«آشغال...تو از همون اولم منو واسه پولم میخواستی... (چیز !اشتباه شد!)...تو دیگه از من سیر شدی!»سیمرغ با دلسوزی جواب داد:«عجیجم!معلومه که سیر نشدم ازت تو اصلا...اصلا...بیا سه تا پرو الان میکنم،آیییی!(پر کندن درد داره دیگه)...اوخ!اه!بیا هرکی خواست اذیت کنه بسوزون میام!» و حالا قسمت پنجاه و یکم!
فرامش مکن مهر دایه ز دل/(سیمرغ میگوید)مهر دایه تو از دلت بیرون نکن(خودمونیش میشه ما رو دور ننداز!)
که در دل مرا مهر تو دلگسل/ که مهرتو توی دلم میمونه یادتو خواهم بود
دلش کرد پدرام و برداشتش/دل خودشو شاد کرد( پدرام یعنی شاد،خرم)کرد و عین گونی پیاز زالو برداشت
گرازان به ابر اندر افراشتش/ سریع اوج گرفت رفت توی ابرها( اینجا جا داره یاد کنیم از اهنگ دوستدارم زندگیوو...!)
ز پروازش آورد نزد پدر/ اورد و بسته(زال!)را به پدر زال تحویل داد( و افزود دفعه بعدی تو کوه کمر ولش کنی دیگه مسوولیت نمی پذیرم فقط میتونم جنازشو تحویلت بدم!)
رسیده به زیر برش موی سر/تا زیر کتفش مو داشت(نکشیمون سلطان پشم!)
تنش پیلوار و به رخ چون بهار/ تنش قوی قیافش مثل بهار
پدر چون بدیدش بنالید زار/ باباش تا دیدش زد زیر گریه (پسرم...پسرم... شیکر خوردم!میخواستم مستقل بار بیای ولی گویا یه ذره سنت کم بود!)
فرو برد سر پیش سیمرغ زود/سیمرغ که از این صحنه های عاطفی حالش به هم میخورد گازشو گرفت و رفت
نیایش همی بآفرین برفزود/ خدا را شکر کرد
سراپای کودک همی بنگرید/ سر تا پای بچه را چک کرد
همی تاج و تخت کئی را سزید/ دید نه!بدرد پادشاهی میخوره
بر و بازوی شیر و خورشید روی/ بر و بازوش که لاطیه!
دل پهلوان دست شمشیر جوی/ شجاعتشم...خب این همه سال با سیمرغ معاشرت داشته باید خوب باشه!
سپیدش مژه دیدگان قیرگون/ چشماش سیاه بودو پلکاش سفیدبود(یاد پیکان جوانان افتادم رینگو سفید یخچالی میزدند با لاستیک سیاه!...)
چو بسد لب و رخ به مانند خون/لب و صورتش گل انداخته بود
دل سام شد چون بهشت برین/ دل سام خیلی خوش شد(یعنی نصف کوه را با حالت قر،هلیکوپتری و...طی کرد!)
بر آن پاک فرزند کرد آفرین/به اون گل پسر افرین گفت
به من ای پسر گفت دل نرم کن/به پسرش گفت:ببین عشقی...دلتو با ما صاف کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن/گذشته ها گذشته و دلتو به اینده شاد کن(اوف!حالا چیکار کردم مگه فقط ده،پونزده سال تو کوه ولت کردما!لوس!)
منم کمترین بنده یزدان پرست/من بنده ی حقیر خدا هستم
از آن پس که آوردمت باز دست/از وقتی پس گرفتمت
پذیرفتهام از خدای بزرگ/با خدا شرط کردم
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ/که کوچکترین سختی را برای تو ایجاد نکنم(اره ارواح عمت!)
بجویم هوای تو از نیک و بد/تو هر بدی و خوبی هواتو دارم (بنظرم شما هوای پسرتو نداشته باشی بچه سالم تر میمونه!)
از این پس چه خواهی تو چونان سزد/از این به بعد هرچی بخوای همونه(بابا به بچه شوک وارد نکنید!تا دیروز ته آمار و ارزوهاش این بود که شکار سیمرغ بجا خرگوش گراز باشه،الان باید بین کاخ طلا و کاخ الماس یکی را انتخاب کنه...!)
تنش را یکی پهلوانی قبای/یه لباس شیک تنش کرد
بپوشید و از کوه بگزارد پای/و از کوه رفتند
فرود آمد از کوه و بالای خواست/تا از کوه پایین اومد مقام خواست(عزیزم...بزار گوشت خامی که خوردی هضم بشه بعد به فکر ریاست باش!)
همان جامهٔ خسرو آرای خواست/لباس شاهانه خواست
سپه یکسره پیش سام آمدند/همه سپاه پیش سام امدند
گشاده دل و شادکام آمدند/خوشحال خندون امدند ...(نمیدونم چرا یاد عمو پورنگ افتادم...؟!)
تبیرهزنان پیش بردند پیل/طبل زنان فیل ها بردند
برآمد یکی گرد مانند نیل/یه سپاهی عظیمی درست شد
خروشیدن کوس با کرّهنای/صدای انواع شیپور طبل ساکسیفون و ...می امد
همان زنگ زرین و هندی درای/زنگ طلایی(احتمالا لشکر شامل بز هم میشده)ساز هندی می امد
سواران همه نعره برداشتند/همه سواران نعره زدند!(هررررررر!ارام!)
بدان خرّمی راه بگذاشتند/با ان خوشی برگشتند
چو اندر هوا شب علم برگشاد/وقتی شب شد
شد آن روی رومیش زنگی نژاد/ماه بالا امد
بر آن دشت هامون فرود آمدند/رفتند توی دشت هامون
بخفتند و یکبار دم بر زدند/خوابیدند
چو بر چرخ گردان درفشنده شید/وقتی صبح شد
یکی خیمه زد از حریر سپید/یه خیمه از حریر سفید زدند
به شادی به شهر اندرون آمدند/با شاد به شهر امدند
ابا پهلوانی فزون آمدند/و با پهلوان جدیدی باز گشتند
خب این قسمت هم با خوبی و خوشی به پایان رسید