آنچه در شاهنامه خوانی گذشت...
تو قسمت قبل تور و سلم کاری کردن که« و بل والدین احسانا» در حق پدرشان نابود شد! آخه بابا جان بچه شاهی خیر سرت جلو بابات هشتاد و پنج میلیون نفر خم و راست میشن...جان؟ اون موقع هشتاد میلیون نفر نبوده؟ چطو نبوده...باشه باشه گیریم دو سه میلیون نفر آقا من میترسم به کسی یک کا فالو داره تو بگم اونوقت اینا چی ...؟میرن نامه میفرستن که بابا تو ما رو دور انداختی به ما لونه مرغ دادی به پسر کوچکه مجتمع الکاخ های ایران اطراف بابا انصافت را شکر! ببین مرتیکه(خطاب به پدر!)یا ایرانو میدی به ما و یه تیکه از زمینای کهریزک و شهرک واوان را میدی به ایرج یا بچه ها را جمع میکنم کل ایران و به صورت فشرده شد تو سرت خورد میکنیم(احتمالا کودکان یعجوج ومعجوج احترام پدر را نگه میداشتند!)القصه این شد که نامه را نوشتن و فرستادن...
فرستادهٔ سلم چون گشت باز/وقتی پیغومرسون سلم برگشت
شهنشاه بنشست و بگشاد راز/ شاه نشست و شروع کرد به افشاگری
گرامی جهانجوی را پیش خواند/و به ایرج گفت بیا نزدیک
همه گفتها پیش او بازراند/ هرچی از پیامرسان شنیده بود را گفت
ورا گفت کان دو پسر جنگجوی/بهش گفت اون دوتا بچه ی جنگی
ز خاور سوی ما نهادند روی/از غرب میخوان حمله کنن
از اختر چنین استشان بهره خود/از ستاره شناسا شنیدن
که باشند شادان به کردار بد/که اگه حمله کنن برندن
دگر آنکه دو کشور آبشخورست/یه نکته دیگه این که اون دوتا کشور آبشخور است(یعنی با طلا و پول همه را میخرن!)
که آن بومها را درشتی برستو /دیگه اونا واس ما قلدر شدن(شاخش شونو میشکنیم به ابلفض!)
برادرت چندان برادر بود/برادرت وقتی آدم بود(یعنی الان دادشش شله زرده؟)
کجا مر ترا بر سر افسر بود/همون وقت که افتخارمون بود
چو پژمرده شد روی رنگین تو/ولی الان اگه پیر شی
نگردد دگر گرد بالین تو/ نمیاد عیادتت(نپس انتظار داری تلقینم واست بخونه!مثلا طرف دعوا داره ها!)
تو گر پیش شمشیر مهرآوری/تو اگه جواب شمشیر را با پرتقال بدی و به داداشت خوبی کنی
سرت گردد آشفته از داوری/ از الان صدای الرحمان عذات بگوش میرسه
دو فرزند من کز دو دوش جهان/دوتا بچه هام که مثل دست راست و چپم بودن (ایرجم مثل مغزش بوده لابد!)
برینسان گشادند بر من زبان/اینجوری واسه من پررو شدن(یاد کلام گوهربار ناظم دوره دبستانم افتادم میفرمود:«بربری ندو!...الاغی، یونجت زیاد شده؟!»)
گرت سر بکارست بپسیچ کار/ اگه حرف حالیت میشه استین بالا بزن
در گنج بگشای و بربند بار/ گنج ها رو وا کن و کیسه را شل کن (ملت چقدر حریص شدن؟...بابا بده بره فوق فوقش هیفده هیجده میلیارد پوله دیگه!)
تو گر چاشت را دست یازی به جام/تو اگه صبح حمله کنی جام پیروزی تو بغلته
و گر نه خورند ای پسر بر تو شام/ وگرنه بزغاله!(نه باباش نگفت ببخشید یه لحظه کنترلمو ازدست دادم)روی تو میشینن شام میخورنا(به قول رازبقا:کفتار ها در کمین شیر هستند اگر شیر حمله کند کفتار ها از ترس تخم گذاری میکنند و اگر شیر درنگ کند کفتار ها شام شیرکباب دارند!)
نباید ز گیتی ترا یار کس/نمیخواد کسیو بخری
بیآزاری و راستی یار بس/ بی ازار بودن و در جهت درست زندگی بودن یار توئه
نگه کرد پس ایرج نامور/ ایرج بابا شو نگاه کرد(و گفت:بعععع)
برآن مهربان پاک فرخ پدر/به اون پدر درست کار و پاک
چنین داد پاسخ که ای شهریار/ جواب دادی ای شاه
نگه کن بدین گردش روزگار/ ببین چجور روزگار میچرخه(احتمالا یه بخشی از زندگیشو تو ماشین لباسشویی طی کرده!)
که چون باد بر ما همی بگذرد/ مثل باد عمرمون میگذره
خردمند مردم چرا غم خورد/ مردم عاقل چرا ناراحتی کنن؟
همی پژمراند رخ ارغوان/ چرا باید زاننوی غم بغل گرفت
کند تیره دیدار روشنروان/و فکر راحت و اسوده را اذیت کرد( این احتمالا چند دقیقه پیش مشغول استعمال مواد سیاه رنگی بنام شیره بوده!)
به آغاز گنج است و فرجام رنج/ اولش با خوشی و تهش با غم
پس از رنج رفتن ز جای سپنچ/بعد رنجم از دنیا میریم
چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت/ وقتی تختمون قبر و متکامون لحد
درختی چرا باید امروز کشت/ چرا درختی را بکاریم که
که هر چند چرخ از برش بگذرد/ هر چی از عمرش میگذره
تنش خون خورد بار کین آورد/ بجای اب خون بخوره و میوه کینه بده(این دیگه درخت نیست قاتل بروسلیه!)
خداوند شمشیر و گاه و نگین/ خدای مقام مرتبه
چو ما دید بسیار و بیند زمین/ امثال ما رو زیاد دیده و خواهد دید
از آن تاجور نامداران پیش/از اون پادشاه های قدیم تا حالا
ندیدند کین اندر آیین خویش/ کینه به دل خودشون راه ندادند
چو دستور باشد مرا شهریار/ اگه شاه اجازه بده
به بد نگذرانم بد روزگار/ توی این اوضاع چپ اندر قیچی من بدی نکنم
نباید مرا تاج و تخت و کلاه/ من تاج و اینا رو نوموخام!
شوم پیش ایشان دوان بیسپاه/ بدون سپاه میرم پیششون
بگویم که ای نامداران من/ میگم ای داداشا ی بزرگترم
چنان چون گرامی تن و جان من/ که مثل پاره تنم میمونید
به بیهوده از شهریار زمین/ بیهود از شاه
مدارید خشم و مدارید کین/ خشم و کینه به دل نگیرید
به گیتی مدارید چندین امید/ به دنیا امید نداشته باشید
نگر تا چه بد کرد با جمشید/ ببین چجوری زد جمشیدو نفله کرد
به فرجام هم شد ز گیتی بدر/ تهش هم شوت شد اون دنیا
نماندش همان تاج و تخت و کمر/ اون تاج و تخت واسش نموند
مرا با شما هم به فرجام کار/ من و شمام بالاخره تهش
بباید چشیدن بد روزگار/ یه سختی هایی داریم
دل کینه ورشان بدین آورم/ (حالا با این حرفایی که زد بحثو با یه جمله میبنده)من دل وحشی و کینه ای شونو رام میکنم
سزاوارتر زانکه کین آورم/ این بهتر از اینکه کینه به دلم راه بدم
بدو گفت شاه ای خردمند پور/ باباش بهش گفت ای پسر باهوشم
برادر همی رزم جوید تو سور/(مثل که از شتر ۹-۰عقبیا!)میگم داداشت جنگ میخواد تو میخوای بری باباکرم پلی با هم جشن بگیرید؟خوبی باباجان؟!
مرا این سخن یاد باید گرفت/این حرف منو باید گوش بدی
ز مه روشنایی نیاید شگفت/ از ماه روشنایی نمیاد(جدا؟نبابا!)یعنی از نفهم بفهم بدست نمیاد(مگه اینکه نفهمو معکوسش کنی!)
ز تو پر خرد پاسخ ایدون سزید/ از تویی عقل داری جواب اینجوری انتظار میره
دلت مهر پیوند ایشان گزید/ هنوز دلت با اوناست
ولیکن چو جانی شود بیبها/ ولی عسلم اگه یه شخص خوبی بی ارزش بشه(باید با تیکاف توف پیرمردی:خوواااااا...ک،تف! از دایره بیرونش انداخت)
نهد پر خرد در دم اژدها/ باعقل میندازه کنار اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر/ هیچ چی جز گیزده شدن با زهر گیرش نمیاد
کش از آفرینش چنین است بهر/ که از همون اول همین بوده(عه چه جالب اینجا فردوسی از کلیله دمنه اسکی رفته نیش عقرب نه از ره کین است/ اقتضای طبیعتش این است)
ترا ای پسر گر چنین است رای/ای پسر اگه نظر تو اینه
بیارای کار و بپرداز جای/ کاراتو راست و ریس کن
پرستنده چند از میان سپاه/ چند نفر را از میون سپاه
بفرمای کایند با تو به راهبگو همراهت بیان
ز درد دل اکنون یکی نامه من/ یه نامه تراژدیک من مینویسم
نویسم فرستم بدان انجمن/ میفرستم براشون
مگر باز بینم ترا تن درست/ تا یه فرجی بشه یه بار دیگه تو رو سالم ببینم
که روشن روانم به دیدار تستت / که کل زندگیم وابسته به دیدن توئه
خب از الان معلومه یه اتفاقات ترسناک در راهه که من نمیگم و ازصن تصمیم این پسره حالمو گرفت این جاهای کتاب شاهنامه شبیه فیلم کزی گنی شده داد حالا من خلاصه فیلمو خوندم چهارصد و پنجاه قسمته نتت به درک چشمت نابود میشه!