محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی؛ قسمت بیست و پنجم

آنچه در شاهنامه خوانی گذشت...

تو قسمت قبل دیدیم که چی؟...نه پکن!فهمیدیم که این سرو یه نقشه هایی تو سرش داره میخواد شرط سنگین بزاره دختراش پیشش بمونن در مرحله اول به این فریدون میگه داداش تجربه ثابت ازدواج انلاین نتیجه نداره شاه دومادان را یه تک پا بفرس بینم سرش به تنش می ارزه(اشتباه برداشت نشه شاه یمن با شاه اتیوپی هم اینجوری صحبت نمیکنه و ما خیلی رک و راس واستون حرفاشو میشکافیم!)نمیشه دخترام بیان ببینن برادران جادوگر شهر از ازدواج کردن! هیچی دیگه این فریدون هم از اون زرنگای روزگاره اگه سرو بگه پ فریدون تا پلنگی پیری در پرتغال درحال خوردن پرتقال را شناسایی میکنه بعله این چنین پادشاهی داشتیم ما!به بچه هاش میگه این۱...بچه اون گربه را تبدیل حوله کردی بیا دیگه...این شماره ۲ پاندا چقدر میخوری بیا لنگ منم بخور ده بیا میخوام نصیحت لاالله الا الله! این شماره سه؟کمربند یا دمپایی کدوم بیاد سمتت داری کنیزو میکاری بچه مگه درخته بیا اینجا عجب گرفتاری داریم با این اینا! بعد که جمع شدن فریدون گفت خب همه شیش دنگ حواستون رو من اگه گوش کنید خوشحال میشید خب ببینید اول سرو سوال میپرسه شما دستت را میبری بالا با جمله اقا اجازه«!»حرفتو میزنی و بعد سعی کن شاهانه حرف بزنی نه اونجوری که با کفترات اختلاط میکنی قابل توجه این ۱!و حالا تقدیم میکنم قسمت بیست و پنجم!

کاروان یمن - ایران
کاروان یمن - ایران


سوی خانه رفتند هر سه چوباد/ هر سه تاشون رفتند اتاقشون

شب آمد بخفتند پیروز و شاد/ شب شد و با سه مرحله ی حیاتی«جیش،بوس،لالا»خوابیدن

چو خورشید زد عکس برآسمان/ وقتی خورشید در اومد

پراگند بر لاژورد ارغوان/و طلوع شد

برفتند و هر سه بیاراستند/ هر سه تا وقت سلمونی گرفتند و حسابی به سر و روشون رسیدن

ابا خویشتن موبدان خواستند/ برای خودشون عاقد صدا کردند

کشیدند با لشکری چون سپهر/ با لشکر راه افتادند سمت یمن(یعنی قشنگ تو بیت معلوم شد عروس خانوم دو انتخاب بیشتر نداره:اره،بله!)

همه نامداران خورشیدچهر/ همشون ادم های سلبریتی و خوشگل بودند

چو از آمدنشان شد آگاه سرو/ وقتی سرو از اومدنشون خبردار شد(چایی که تو دهانش بود عین ابشار نیاگارا از تمام منافذش بیرون زد و با ندای:یا اکثر امام زاده هااااا بدبخت شدیم الان میاد از کله هامون جاسوویچی درست میکنن!)

بیاراست لشکر چو پر تذرو/ یه لشکر درست کرد

فرستادشان لشکری گشن پیش/ لشکر گشن(همون جشنه فشار نیار عزیزم!)فرستاد

چه بیگانه فرزانگان و چه خویش/ چه دانشمندان خارجی و چه تولید داخل همه را فرستاد به استقبال سه پسر فریدون(دیگه اونا رو چرا از سر تلسکوپ بلند کردید؟!)

شدند این سه پرمایه اندر یمن/این سه پسر به یمن اومدند(اهنگ هیک لکه هیک را پلی کنید!)

برون آمدند از یمن مرد و زن/ همه ی مردم یمن ،زن و مرد ریختند بیرون(با خودشون گفتن عهههه!داماد ایرانی اینه؟؟؟نبابا!جون من!)

همی گوهر و زعفران ریختند/کلی جواهرات و زعفران رو سرشون ریختند

همی مشک با می برآمیختند/ و عطر مشک را با شراب قاطی کردن(حضرت عباسی این ترکیب ادمو وارد فاز جدیدی از خماری به نام اور دوز میکنه!)

همه یال اسپان پر از مشک و می/ یال اسب ها را معطر به شراب و مشک کردند(احتمالا واسه اسبا حکم عطر مشهدی خودمونو داشته!)

پراگنده دینار در زیر پی/ زیر پاشون دینار ریخت!

نشستن گهی ساخت شاه یمن/ شاه یمن یه مبلی براشون درست کرد(بزرگوار نجار هم بوده!)

همه نامداران شدند انجمن/ همه ی مشاهیر جمع شدند اونجا (پس فالوور هاشون کجان؟ امون از فالوور بی وفا!)

در گنجهای کهن کرد باز/ در گنج ها قدیمی را باز کرد

گشاد آنچه یک چند گه بود راز/ اون چیزی که یه مدت گم شد بود را رو کرد (و گفت:«هااا دماغ سوخته ها من برداشته بودمش!»)

سه خورشید رخ را چو باغ بهشت/ سه تا دختر خوشگلشو مثل باغ بهشتی بودن

که موبد چو ایشان صنوبر نکشت/ که موبد نتونسته بود با اعمالش بسازه(اخی!لابد موبده از این نابلد ها بوده)

ابا تاج و با گنج نادیده رنج/و با تاج و گنج و رنج ندیده بودن(تمام مشخصاتشون مشخصات عروسیه که مهرش سنگینه!)

مگر زلفشان دیده رنج شکنج/ مگه مو هاشون تاب برداشته(به اینا تو بگی شیش بار اعدام با هیجده چرخ برات میبرن والا!)

بیاورد هر سه بدیشان سپرد/ فریدون هر سه تاشون را به سرو سپرد

که سه ماه نو بود و سه شاه گرد/ برای اینکه سه تا دختر(ماه) قرار بود با سه تا پسر ازدواج کنن(به قول یه عزیزی ای قشنگ تر از پریا...!)

ز کینه به دل گفت شاه یمن/ شاه یمن با خودخوری و حرص باخودش گفت(حال چه گو...اهم اهم ساندویچی بخوریم؟!)

که از آفریدون بد آمد به من/ که فریدون به من بد کرد

بد از من که هرگز مبادم میان/ هی!از ماست که بر ماست!کاش اصلا به دنیا نیومده بودم

که ماده شد از تخم نره کیان/ وقتی دختر از نژاد بزرگون بدنیا میاد( شوهر دادنش سخته؟)

به اختر کس آن‌دان که دخترش نیست/ خوشبحال کسی که دختر نداره(خانم های عزیز دادن هرگونه فحش رکیک خودداری نفرمایید.مرتیکه مرد سالار!)

چو دختر بود روشن اخترش نیست/ اگه دختر داشته باشی بدبختی!

به پیش همه موبدان سرو گفت/ سرو پیش همه ی موبد ها گفت

که زیبا بود ماه را شاه جفت/که دخترام باید با شاه ازدواج کنن

بدانید کین سه جهان بین خویش/ شاهد باشین که این سه تا دخترمو

سپردم بدیشان بر آیین خویش/ با رسم و رسوم خود دادم به این پسر(مگه تا چند دقیقه پیش ناله نمیزد که دخترام دور شن ناراحت میشم؟!)

بدان تا چو دیده بدارندشان/ مثل چشماتون حواستون به این دخترام باشه

چو جان پیش دل بر نگارندشان/ مثل جون نگهشون دارین

خروشید و بار غریبان ببست/ خروشید و بار مسافرها(سه پسر را) بست

ابر پشت شرزه هیونان مست/ بر پشت شتر های قوی و مست(شتر را در قدیم مست میکردند تا خستگی حالیش نشوند همان سیستم توربو ی خودمان است!)

ز گوهر یمن گشت افروخته/ بهشون کلی جواهر داد

عماری یک اندردگر دوخته/ کجاوه ها را محکم کرد

چو فرزند را باشد آئین و فر/ اگه فرزند اداب و روسم حالیش باشه

گرامی به دل بر چه ماده چه نر/ را تو دلش محترم شمرد چه میخواد پسر باشه و چه دختر

به سوی فریدون نهادند روی/ راهو کج کردند سمت فریدون

جوانان بینادل راه جوی/ان جوونای باهوش و کنجکاو(ادامه مصرع قبل برای حفظ ترتیب جمله برعکس شده و منم اینجوری تونستم براتون ترجمه کنم با مرامتون ببخشین!)

خیلی خوب این داستان هم فعلا طبق دستور فریدون و رای مثبت هر دو طرف گذشته ولی دوستان اشتب نزنین این داستان ادامه دارد...


شاهنامه خوانیفردوسیفریدونسرومحمدصادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید