محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی قسمت سی ام!

آنچه در شاهنامه خوانی گذشت...

تو قسمت قبل دیدیم که فریدون هرچی آه ناله کرد نتونست جلوی رفتن ایرج پیش برادراش را بگیره ایرج منطقش این بود که« میرم و اونا رو راضی میکنم دست از لج بازی بر دارن!»باباش گفت:«عزیزم؛خنگی؟!میگم اونا تو فکر اینن که از گوشتت چلوکباب درست کنن یا قرمه سبزی اونوقت تو پرچم سفیدو بالا گرفتی؟ باباجان تو عاقلی عقل اونا به زحمت اندازه ی یه پشه میشه!»و ایرج با چار و پنج رفت و رسید به کاخ و حرف زدن و حالا رسیدیم به توطئه دالتون وار سلم و تور!


چو برداشت پرده ز پیش آفتاب/ وقتی شب رسید

سپیده برآمد به پالود خواب/ روز رفت و وقت خواب اومد

دو بیهوده را دل بدان کار گرم/ دو تا الدنگ(سلم و تور را عرض میکنم!)آماده شدن واسه کارشون

که دیده بشویند هر دو ز شرم/ هر دشون وجدان هایشان را ناکار کردند و مانند قاتل های سریالی بی رحم شدند

برفتند هر دو گرازان ز جای/ هر دوشون آرام آرام از جاشون بلند شدن

نهادند سر سوی پرده‌سرای/رفتند سمت چادر ها

چو از خیمه ایرج به ره بنگرید/ و وقتی خیمه ی ایرج را ویدا کردند( احتمالا خر و پف ایرج با بقیه متفاوت بوده بقیه صدای جارو برقی میدادن ایرج صدایی ترکیب شده از هلیکوپتر و ماشین چمن زنی مدل۱۸۵۶ را میداد!)

پر از مهر دل پیش ایشان دوید/ایرج سریع به سمتشون با مهربانی و آغوش باز دوید

برفتند با او به خیمه درون/ و با او بخ خیمه رفتند

سخن بیشتر بر چرا رفت و چون/ خلاصه بحث داغ شد(انقدر که الان دستم داره میسوزه...اوخخخ!)

بدو گفت تور ار تو از ماکهی/ بهش گفتن تو که هنوز دهنت بو شیر و بدنت بو گ...میده و از کوچیک تری

چرا برنهادی کلاه مهی/ چرا کلاه شاهی سرت کردی

ترا باید ایران و تخت کیان/ چرا تو تخت شاهی ایران را داشته باشی

مرا بر در ترک بسته میان/و من باید ترک ها را اداره کنم(بزرگوار انگار از ترکا خاطره خوبی نداشته!)

برادر که مهتر به خاور به رنج/ و برادر بزرگترت در چین توی رنج باشه؟(چرا رنج عضمایی!...کمرش خورد نشده واسم تعجبه!حاجی تقبل الله!)

به سر بر ترا افسر و زیر گنج/بر سر تو تاج و زیرت گنج(حالا نکه اینا هم خونه کودکان مظلوم اتیوپی ان! بابا خودت اندازه وزن شش تا نفت کش طلا داری!)

چنین بخششی کان جهانجوی کرد/ این بزل و بخشش را شاه کرد(این«جهانجوی» را با عصبانیت تلفظ کنید میزان نفرتشون از باباشون را میفهمید! باورکن از صدتا فحش رکیک تر میشه!)

همه سوی کهتر پسر روی کرد/همه را داد به ته تاغاری!

نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه/نه تاج واست میزارم و نه تخت!

نه نام بزرگی نه ایران سپاه/نه بزرگی و نه سپاه ایران را واست میزارم (به قول یه عزیزی نه نیرو انتظامی میتونه جیلومو بیگیره نه شهرداری!همه جا را نابود میکنم!)

چو از تور بشنید ایرج سخن/ وقتی ایرج از تور این حرفو شنید

یکی پاکتر پاسخ افگند بن/ یک حرف قشنگی زد

بدو گفت کای مهتر کام جوی/ بهش گفت ای بزرگ خواهان پست و مقام(مخ زنی:مرحله۱ پاچه خواری)

اگر کام دل خواهی آرام جوی/ اگر اینو میخوای منطقی و آرام بگو(مرحله۲ اظهار به دوستی)

من ایران نخواهم نه خاور نه چین/من نه ایران میخوام نه غربو میخوام و نه چین را میخوام(نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی!)

نه شاهی نه گسترده روی زمین/نه شاهی فراگیر روی زمین

بزرگی که فرجام او تیرگیست/مقامی که تهش بد نامی باشه

برآن مهتری بر بباید گریست/بر صاحبش باید زار زد!

سپهر بلند ار کشد زین تو/اگه زمونه بالا به کشدت

سرانجام خشتست بالین تو/ تهش لحد روت میچینن!

مرا تخت ایران اگر بود زیر/اگه ایران مال من بود

کنون گشتم از تاج و از تخت سیر/ الان دیگه ازش سیر شدم(یعنی دوتا پادشاه اسکل مثل این داشتیم الان ایران شامل تهران و قم و نصف کرج میشد!)

سپردم شما را کلاه و نگین/ این تاج و تختو دادم به شما

بدین روی با من مدارید کین/ اینجوری با کینه نورزید

مرا با شما نیست ننگ و نبرد/ من و شما جنگی با هم نداریم

روان را نباید برین رنجه کرد/ روح را نباید با این چیزا رنجوند

زمانه نخواهم به آزارتان/ بد روزگار را واستون نمیخوام

اگر دورمانم ز دیدارتان/ اگه دور شدم ازتون

جز از کهتری نیست آیین من/به جز کوچیکی راه و روش من نیس(لاتیش میشه کوچیکتم داش!)

مباد آز و گردن‌کشی دین من/ تو دین من خدا نیاره اون روزو که حرص بزنم و قلدری کنم

چو بشنید تور از برادر چنین/ وقتی تو از داداشش اینو شنید

به ابرو ز خشم اندر آورد چین/ اخم کرد

نیامدش گفتار ایرج پسند/ از حرف ایرج خوشش نیمد(احتمالا این داداشمون دنبال دعوا بوده تیرش به سنگ خورده الان احساس کمبود هیجان میکنه تو زندگیش یه چند وقت باید روانی رازی بستری شه!)

نبد راستی نزد او ارجمندو از خوبی خوشش نمیومد(همکنون: ابلیس لایک کرد!)

به کرسی به خشم اندر آورد پای/ از عصبانیت صندلیو بر داشت

همی گفت و برجست هزمان ز جای/بلافاصله که حرف ایرج تموم شد تور مثل پلنگ مازندران پرید

یکایک برآمد ز جای نشست/ و از جاش بلند شد

گرفت آن گران کرسی زر به دست/ اون کرسی طلا را عین کلاشینکف دستش گرفت

بزد بر سر خسرو تاجدار/ زد تو سر ایرج(احتمالا ایرج هم کاکتوس بوده و همینجوری نگاه کرده)

از او خواست ایرج به جان زینهار/ ایرج گفت:«تو رو خدا منو نکش!

نیایدت گفت ایچ بیم از خدای/آیا از خدا نمیترسی(این یه برنامه سمت خدا باید دعوت میشده ترکیبش با نجم الدین دیدنیه!)

نه شرم از پدر خود همین است رای/ از باباهم که خجالت نمیکشی

مکش مر مرا کت سرانجام کار/منو نکش که تهش

بپیچاند از خون من کردگار/خدا برای کشتن من میچلوندت

مکن خویشتن را ز مردم‌کشان/خودت را در دسته قاتل ها قرار نده(چرا که تهش یا زندون یا اعدامه!)

کزین پس نیابی ز من خود نشان/که از این به بعد منو نمی بینی

بسنده کنم ز این جهان گوشه‌ای/ یه گوشه ای از جهان منو کفایت میکنه

به کوشش فراز آورم توشه‌ای/ با تلاش واسه خودم یه باری را میبندم

به خون برادر چه بندی کمر/چرا به خون برادرت کمر میبندی؟

چه سوزی دل پیر گشته پدر/چرا دل پدر پیرمونو میشکنی

جهان خواستی یافتی خون مریز/ جهانو خواستی آه دادم دیگه خون ریختنت چیه(بنظرم میخواد جنبه ترسناک بودن ماجرا را تامین کنه!)

مکن با جهاندار یزدان ستیز/ با خدا جنگ نکن

سخن را چو بشنید پاسخ نداد/وقتی حرف ایرج را شنید جواب نداد(فقط سین کرده!مردک سین کن جواب نده!)

همان گفتن آمد همان سرد باد/حرفای ایرج همان و خشم جومونگی تور همان

یکی خنجر آبگون برکشید/ یه تیزی کشید

سراپای او چادر خون کشید/ و چادر را خونی کرد (فردوسی خواسته شب خواب بد نبینیم و مثل صحنه های فیلم ترسناک خون پاچیده رو دیوار!)

بدان تیز زهرآبگون خنجرش/با اون خنجر تیزش

همی کرد چاک آن کیانی برش/ کمر ایرجو جر داد(ایرج چرا فرار نکرد؟ سندرم صلح بی موقع داره؟!)

خب اینجا داستان را نگه میداریم و میزاریم برا قسمت بعد، قسمت بعد واکنش فریدون به مرگ ایرج را خواهیم دید!

تورایرجسلمشاهنامه خوانیمحمد صادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید