آنچه گذشت...
تو قسمت قبل دیدیم که سام رفت دم در خونه سیمرغ که بچشو از سیمرغ تحویل بگیره،سیمرغ به زال گفت :«خیلی خوب مثل که رفتنی هستی» زال با استرس گفت:«بهم بگو!سرطان دارم؟چقدر وقت برام مونده؟»سیمرغ با دهن کجی جواب داد:«نبابااین بابات عذاب وجدان گرفته اومده ببرتت!ببین! میری منو فراموش نکنی حاجی حاجی مکه!یه گاهی یه یادی از من بکن»زال گریه کنان گفت:«نهههههه! نمیخوام از پیشت برم!»سیمرغ که حال بحث کردن نداشت بچه را بلندکرد برد دادش دست باباش. سام(یعنی همون بابای زال) کلی گریه کرد (مرد گنده با یه من سیبیل خجالت نمیکشه!)و از زال عذر خواهی کردو به زال قول داد که از این به بعد هرچی زال بگه گوش میده وانجامش میده. یعنی در واقع میخواد بچشو«بچه ننه » بار بیاره .خلاصه اینجوری شد که خوش و خرم رفتند خونه و جشن گرفتن.
و حالا شاهنامه خوانی قسمت پنجاه و دوم
یکایک به شاه آمد این آگهی/از اونجایی که سام رفاقت با منوچهرشاه جیک تو جیک بود شاه پیگیر این قضیه پیدا شدن بچه شد و به شاه خبر رسید که ...
که سام آمد از کوه با فرّهی/سام با بچش شاد و خندان از کوه اومدن پایین
بدان آگهی شد منوچهر شاد/ منوچ!از این خبر خوشحال شد
بسی از جهان آفرین کرد یاد/ کلی خدا رو شکر کرد
بفرمود تا نوذر نامدار/ دستور داد تا نوذر مشهور(پسرش،این اسم تو ذهنتون باشه بعدا باهاش کار داریم...)
شود تازیان پیش سام سوار/سریع بره پیش سام
کند آفرین کیانی بر اوی/ بهش تبریک بگه
بدان شادمانی که بگشاد روی/ و بهش بگه که شاد باشه(عه!دم شاه گرم! بنده خدا سام میخواست عزا بگیره راهنماییش کرد!)
بفرمایدش تا سوی شهریار/بهش دستور داد تا بیاد پیش شاه
شود تا سخنها کند خواستار/ تا باهم بشینن حرف بزنن
ببیند یکی روی دستان سام/ بیاد این بچه ی سامو ببینه
به دیدار ایشان شود شادکام/و خوشحال بشه
و زین جا سوی زابلستان شود/ و از اینجا بره سمت زابل(پایتخت پادشاهی،والا اگه بدونم منظور از «اینجا»کجاست!)
بر آیین خسرو پرستان شود/بره و اونجا مسلمون بشه(ظاهرا زابل واسه اونا حکم قمو واسه ما داره!)
چو نوذر بر سام نیرم رسید/ وقتی نوذر به سام نیرم رسید
یکی نو جهان پهلوان را بدید/یک جهان پهلوان جدید را دید(محصولی جدید از کارخانه...چیز!)
فرود آمد از باره سام سوار/سام از اسب پیاده شد
گرفتند مر یکدگر را کنار/ همو بغل کردند(+سام کجا بودی!؟-داداش رفته بودم بچمو بعد ۱۵سال از کوه بیارم +چرا۱۵ سال ولش کردی تو کوه؟- متد تربیتی جدیده!)
ز شاه و ز گردان بپرسید سام/ سام از حال شاه دو دم دستگاهش پرسید
از ایشان بدو داد نوذر پیام/نوذر پیام شاهو بهش داد
چو بشنید پیغام شاه بزرگ/وقتی پیام شاه را شنید
زمین را ببوسید سام سترگ/ سام قدرتمندسجده کرد
دوان سوی درگاه بنهاد روی/سریع رفت سمت دروازه کاخ
چنان کش بفرمود دیهیم جوی/آنچنان که نوذر به او گفت
چو آمد به نزدیکی شهریار/وقتی به پیش شاه اومد
سپهبد پذیره شدش از کنار/ منوچهر گفت که سام بیاد پیشش
درفش منوچهر چون دید سام/سام درفش(همون پرچم نیزه ای ها رو درفش میگن)منوچهر را دید
پیاده شد از باره بگذارد گام/از اسب پیاد شد
منوچهر فرمود تا برنشست/منوچهر گفت بیا بنشین
مر آن پاکدل گرد خسرو پرست/سام(آن پاک دل خسرو پرست!)اومد
سوی تخت و ایوان نهادند روی/سمت تخت و کاخ و دم و تشکیلات
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی/چه شهردار و چه سرباز (یعنی از خان تا نوکر)
منوچهر برگاه بنشست شاد/شاد و شنگول کنار منوچهر نشستن(منوچ!به اینا رو نده!اینا پاش برسه اعلام پادشاهی میکنن!...)
کلاه بزرگی به سر برنهاد/کلاه بزرگی(تاج)گذاشت رو سرش
به یک دست قارن به یک دست سام/یه سمتش قارن و یه سمتش سام نشستن(بزرگوار رعایاچه سمت نشستن؟شمال؟جنوب؟)
نشستند روشندل و شادکام/با شادی نشستن پای منقل...دو تا پک قلیون دو سیب نعنا کنار منوچ زدن...دوتا پسی دوستانه زدند!...خلاصه شاد بودن دیگه!
پس آراسته زال را پیش شاه/زال را بردن پیش ممد سلمونی جنگل روی سرشو تبدیل به باغچه کردن!
به رزّین عمود و به رزّین کلاه/با نیزه طلایی و کلاه طلایی
گرازان بیاورد سالار بار/ و با تشریفات آوردنش
شگفتی بماند اندر او شهریار/ شاه کپ کرد
بر آن برز بالای آن خوب چهر/از اون قدرت و زیبایی زال
تو گفتی که آرام جان است و مهر/هر کی ندونه فکر میکنه طرف خورشیده(حالا از نزدیک قیافشو ببینی شبیه فولکسه!)
چنین گفت مر سام را شهریار/شاه به سام اینجوری گفت
که از من تو این را به زنهاردار/ببین مرتیکه بچه ول کن!هشدار میدم بهت
به خیره میازارش از هیچ روی/خط روش بیفته خط خطیت میکنم
به کس شادمانه مشو جز بدوی/برای هیچ کی جز پسرت شاد نباش
که فرّ کیان دارد و چنگ شیر/که نشان پهلوانی و قدرت زیادی داره
دل هوشمندان و آهنگ شیر/مغز باهوشی داره و صدای شیر میده!(داداش شما فرغونم در نگاه اول نمیتونی تجزیه تحلیل کنی!حالا قدرتو و نشان پهلوانی هیچی!شما ضریب هوشی شو از کجا در آوردی...؟اونم اصلا به درک ناموسا اصلا مگه حرف زد که صداشو شنیدی؟؟؟)
پس از کار سیمرغ و کوه بلند/پس از ماجرای سیمرغ
و زان تا چرا خوار شد ارجمند/ و اون بدبختی هاش تاوقتی که ارج ومقام گرفت
یکایک همه سام با او بگفت/همشو سام تعریف کرد
هم از آشکارا هم اندر نهفت/ هرچی پنهان و آشکار بود ریخت تو دایره
و ز افگندن زال بگشاد راز/و از ول کردن زال پرده برداری کرد
که چون گشت با او سپهر از فراز/که اونجوری بهش گذشته و...
سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال/ سرانجام هم از سیمرغ و زال گفت
پر از داستان شد به بسیار سال/این داستان سالها بین مردم چرخید و ابرو برای سام نموند!
برفتم به فرمان گیهان خدای/رفتم به فرمان خدا
به البرز کوه اندر آن زشت جای/به کوه البرز، به اون ناکجا آباد سفلی
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب/یک کوه دیدم بلند ...خیلی بلند...نه نگرفتی!سوپر فوق بلند!
سپهری است گفتی ز خارا بر آب/هر کی ندونه میگه آسمانی سنگی رو به آب وجود داره
برو بر نشیمی چو کاخ بلند/یه دره بزرگی(نشیم، نشیمنگاه...!)مثل کاخ بود
ز هر سوی بر او بسته راه گزند/از هر طرف بسته بود
بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال/توی اون زال و بچه سیمرغ بودند
تو گفتی که هستند هر دو همال/ هرکی ندونه فکر میکنه اینا از یه خونن(تقریبا هستن!)
همی بوی مهر آمد از باد اوی/بوی محبت از او امد
به دل راحت آمد هم از یاد اوی/خیالم از زنده بودنش راحت شد
خب این قسمتم با جشن و شادی تمام شد وتا قسمت بعد خدانگهدار