محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

شاهنامه خوانی قسمت پنجاه و پنجم

آنچه گذشت...!

اوایل قسمت قبل فردوسی به توصیفات طولانی از عظمت بذل و بخشش منوچهر پرداخت که به جز دادن پادشاهی زابل به سام؛بقیش آب بندی بود!البته نه این که فردوسی شاعری آب بند باشه ها...نه!منظورم اینه که ظاهرا علاقه ی فردوسی بجای نوشتن کتاب شاهنامه، ساختن فیلم شاهنامه بوده!چون این کتاب پر از توصیفاته و بعضی جاهاش به اصل مطلب کمتر می پردازه.به هر حال هفتاد درصد قسمت قبل به توصیفات گذشت و تهش قرار شد که سام به جنگ بره؛حالا با کی و کجا؟الله اعلم!...

زال وقتی که به خونشون برگشت
زال وقتی که به خونشون برگشت


شاهنامه خوانی قسمت پنجاه و پنجم

به سام آنگهی گفت زال جوان/(سام در حال وداع با خانواده اش است)سام در آن لحظه رو به زال کرد و گفت

که چون زیست خواهم من ایدر نوان/(با لحن آلن دولنی)من ناتوان بدون تو چگونه زندگی خواهم کرد؟(اشک در چشمانش حلقه زده است!)

جدا پیش‌تر زین کجا داشتی/(زال گفت)پدر...آه!پدر!قبل از این کجا بودی؟

مدارم که آمد گه آشتی/از من دور نشو که موقع وصال رسیده!

کسی کو ز مادر گنه کار زاد/

من آنم سزد گر بنالم ز داد/اون کسی که از تو شکم مادرش گناهکار بیرون اومده منم!من! حالا هم حقمه که از بدبختی زوزه بکشم:آووووو!(خدا شفا بده!)

گهی زیر چنگال مرغ اندرون/یه زمانی زیر چنگال سیمرغ بودم

چمیدن به خاک و چریدن ز خون/ تو خاک و خل خرغلت میزدم و از خون میچریدم!(گوسفند خون آشام ندیده بودیم که دیدیم!)

کنون دور ماندم ز پروردگار/الان دیگه از خدا دور شدم(توبه کن!خدا بزرگه!)

چنین پروراند مرا روزگار/روزگار منو اینجوری تربیت کرد(روزگار همین موقع:من غلط بخورم چنین گودزیلایی تحویل جامعه بدم!)

ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست/سهم من از گل؛خاره!(اوف!جمله کمرشکن پشت وانتی!)

بدین با جهاندار پیگار نیست/برای همین با دنیا مشکلی ندارم

بدو گفت پرداختن دل سزاست/سام بهش گفت:حرفاتو تو دلت نریز ؛بزار خالی شی!

بپرداز و بر گوی هرچت هواست/هرچی دلت میخواد بگی، بگو...(آقا اینجا خانواده نشسته!حرف دلتو بزن ولی نه هر چیزی!)

ستاره شمر مرد اخترگرای/یه رمال (از هنرهای فردوسی ساخت یه مصرع با همین دو کلمه است!)

چنین زد تو را ز اختر نیک رای/ رمل انداخت و ستاره ها را بررسی کرد

که ایدر تو را باشد آرامگاه/و گفتش که تو اینجا(زابل)باشی برات بهتره

هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه/اینجا هم سپاه هست و هم زره (غذاتم تو یخچال گذاشتم که نری بیرون آشغال بخوری!)

گذر نیست بر حکم گردان سپهر/آسمون میگه نباید بیای(آره دیگه...آسمون حرف میزنه...گوسفند ماکارانی میخوره...گرگ هم رستوران گیاهخواری باز کرده!دوره و زمونه ی بدی شده!)

هم ایدر بگسترد بایدت مهر/به همینجا باید به عنوان وطن علاقه داشته باشی

کنون گرد خویش اندر آور گروه/حالا یه گروه تشکیل بده

سواران و مردان دانش پژوه/ هر کسی که دانشمند یا فرمانده جنگیه را عضوش کن

بیاموز و بشنو ز هر دانشی/از هر علمی که هست یادبگیر (عزیزم تن و بدنت نلرزه کل علمی که اون موقع بوده را شما نهایتا تا سوم ابتدایی یادگرفتی!)

که یابی ز هر دانشی رامشی/از هر دانشی که یاد میگیری پختگی بیشتری یاد میگیری؛

ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ/از تفریح و انفاق غافل نشو(اصلا از قدیم گفتن شاهی که تفریح نکنه با اسب فرقی نداره!)

همه دانش و داد دادن بسیچ/علم و عدالتو در کنار هم به جامعه عرضه کن(بالای دیپلم حرف میزنه!)

بگفت این و برخاست آوای کوس/اینو که گفت صدای ساز جنگی پیچید

هوا قیرگون شد زمین آبنوس/آسمون سیاه شد، زمین سرمه ای!(آقا!هنوز جنگ شروع نشده!این صحنه های ویژه برای چیه؟)

خروشیدن زنگ و هندی درای/صدای انواع ساز های جنگی می آمد(بعضیا میگن صدای پیانو همراه با گیتار الکتریکی هم می اومده!)

برآمد ز دهلیز پرده سرای/از توی چادر در اومد(و کش تنبونشو به قصد نبرد محکم کرد!...)

سپهبد سوی جنگ بنهاد روی/سردار به سمت میدون جنگ رفت

یکی لشکری ساخته جنگجوی/و یه لشکر در حد بولدستیگا آماده کرده بود که بره از پوست دشمن خیمه درست کنه!

بشد زال با او دو منزل به راه/زال تا دو مرحله از راهای جنگ را با باباش اومد

بدان تا پدر چون گذارد سپاه/تا بفهمه باباش چجوری میجنگه!

پدر زال را تنگ در برگرفت/ پدر زال ،زالو چلوند و با عشق محبت زیاد بغلش کرد(توی فکر زال همین موقع: بابایی مثل خرس های کوه بغلم میکنه!آخ جون!)

شگفتی خروشیدن اندر گرفت/یهو پا شد که بره

بفرمود تا بازگردد ز راه/به زال گفت:«گلم دیگه از اینجا به بعد مثبت هیجدهه شما برو خونه دیگه!»

شود شادمان سوی تخت و کلاه/و خلاصه بچه رو فرستاد تا با شادی بره به کاخش و در نیابتش پادشاهی کنه

بیامد پر اندیشه دستان سام/

که تا چون زید تا بود نیک نام/زال کلی فکر توی مغزش داشت:«که چجوری زندگی کنه و پادشاهی ای کنه که به عنوان شاه خوب مشهور بشه...»

نشست از بر نامور تخت عاج/روی تخت عاج نشست

به سر بر نهاد آن فروزنده تاج/تاج طلا رو گذاشت روی سرش

ابا یاره و گرزهٔ گاو سر/

ابا طوق زرّین و زرّین کمر/با ست گرز و گردنبندو کمربند طلا پادشاه شد

ز هر کشوری موبدان را بخواند/از هر کشوری موبد ها را صدا زد ( پیام موبد شماره ۱۶۳ از باجه مصر :«پدرسوخته مقاومت میکنی؟میدم از هفت جهت به طور مساوی تقسیمت کنن! پیام به موبد شماره ۱۵۴ از برزیل...)

پژوهید هر کار و هر چیز راند/ تحقیق کرد و از هر چیزی که می شد یاد گرفت و برای آموزش دیدین

ستاره‌شناسان و دین آوران/

سواران جنگی و کین‌آوران/

شب و روز بودند با او به هم/

زدندی همی رای بر بیش و کم/ ستاره شناس ها و روحانیون و فرمانده ها و جنگجو ها رو صدا کرد تا بیان بهش تدریس خصوصی بدن. اونام بیست و چهار ساعت و به قول فرنگی ها نان-استاپ بیخ ریشش بودن. هر چی میتونستن یادش دادن (برنامه کلاسی زال:۱-اموزش ساخت سوخت اتمی جت ها فضاپیما ۲- آموزش ملیله دوزی با خاله مریم!)

چنان گشت زال از بس آموختن /

تو گفتی ستاره است از افروختن/زال انقدر پرخوانی کرد و هی بیست گرفت که هر کی ندونه فکر میکنه این بشر ستاره ای در حال افروختنه

به رای و به دانش به جایی رسید/

که چون خویشتن در جهان کس ندید/ با دانش و هوشش به جایی رسید که هیچ کس که اندازه اون سواد داشته باشه تو دنیا پیدا نکرد

بدین سان همی گشت گردان سپهر/

ابر سام و بر زال گسترده مهر/همینجوری دنیا گذشت و خوبی و خوشی بر سام و زال چتر وا کرده بود!

خب این قسمت با پایانی کاملا هندی و کلیشه ای به خوبی و خوشی تموم شد. فعلا خداحافظ

زالسامفردوسیشاهنامه
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید