محمدصادق مختاری
محمدصادق مختاری
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

شاهنامه خوانی قسمت چهل و نهم

تو قسمت قبل دیدیم که یه داستان جدید با نام«بچه دار شدن سام» شروع شد، قضیه این بود که فعلا از نخ پادشاهی اومدیم بیرون و رفتیم و داستان سام پهلوان ویژه شاه و بچه دار شدنش را خوندیم و خلاصش این بود :سام بچه دار نمیشد دعا کرد و خدا بهش بچه داد اما بچه یه مشکلی داشت،دور رنگ بود یعنی موهاش سفید بود و مشکل دیگه نداشت؛هیچ کس جرات نکرد به سام این خبرو بده(از عوارض گفتن این خبر میشود:حل شدن در اسید ،خوراک سگ شدن، تبدیل شدن به کیسه بوکس را نام برد...) به جز یه دایه که اون هم از مادرای فولاد زره بلکم تیتانیم زره بود!این خانم رفت تو تخم چشم سام نگاه کرد گفت:«بچه ات سالمه، فقط موهاش سفیده»همین خبر کوتاه باعث شد اول سام سه چار تا سکته ریز و درشت و مخلوط و قارچ و پنیر...(جان؟)بزنه بعد هم کلی حرص بخوره که:«خدایا من چیکار کردم که بچم پیرمرده و به مردم چی بگم؟ابروم میره!»خلاصه بچه رو میزاره تو کوه محل زندگی سیمرغ و عین سیب زمینی کاملا بدون عذاب وجدان برمیگرده!

زال
زال


چو سیمرغ را بچه شد گرْسنه/در همین حین بچه های سیمرغ سر سیمرغ داد زدند:«ننه مگه اسیر گرفتی خوب گشنمونه برو غذا بیار برامون!»

به پرواز بر شد دمان از بنه/سمیرغ هم پرواز کرد و ارتفاع کم کرد تا به سمت دامنه کوه بره

یکی شیرخواره خروشنده دید/ از بالا یه بچه شیرخوار دید

زمین را چو دریای جوشنده دید/زیرش از بس پاشو کشید بود به زمین اب جوشیده بود!(حاجی شوخی شوخی،با حضرت اسماعیل هم شوخی؟فردوسی نکن اینکارا رو!

ز خاراش گهواره و دایه خاک/یه وضعیتی داغونی داشت در این حد که تو خار و خاشاک غلت میزد و دایه اش شده بود خاک

تن از جامه دور و لب از شیر پاک/لخت بود و شیر نخورده بود

به گرد اندرش تیره خاک نژند/دورش خاک سرد و بی روح

به سر برش خورشید گشته بلند/خورشید نامرد هم نورشو را مستقیم تنظیم کرده بود رو بچه

پلنگش بدی کاشکی مام و باب/ ای کاش پدر و مادرش پلنگ بودند!(مگه میشه پلنگ ادم بزاد؟)

مگر سایه‌ای یافتی ز آفتاب/اونموقع حداقل اپشن سایه را داشت!

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ/در این لحظه سیمرغ فرود اومد

بزد برگرفتش از آن گرم سنگ/ بچه را گرفت و رفت

ببردش دمان تا به البرز کوه/ سریع بردش توی کوه البرز

که بودش بدانجا کنام و گروه/جایی که توله هاش زندگی میکردند

سوی بچگان برد تا بشکرند/ به بچه دادش و گفت:« منوی امروز بچه مو سفید ادمی زاد هست بخرید به گریشم نگا نکنین»

بدان نالهٔ زار او ننگرند/تا به گریه اش نگاه نکنند

ببخشود یزدان نیکی‌دهش/ خدای بزرگ جون این بچه را زنده نگه داشت

کجا بودنی داشت اندر بوش/ که خیلی مونده بود تا بچه بزرگ شه

نگه کرد سیمرغ با بچّگان/ سیمرغ به بچه نگاه کرد

بر آن خرد خون از دو دیده چکان/ به اون بچه گریون نگاه کرد

شگفتی بر او بر فگندند مهر/ باورتون میشه بچه را به سرپرستی قبول کرد!؟

بماندند خیره بدان خوب چهر/ همه ی از خوبی سیمرغ کفشون برید

شکاری که نازک‌تر آن برگزید/شکار نازک تری را پیدا کرد و داد بچه هاش

که بی‌شیر مهمان همی خون مزید/ این وط سر بچه هه بی کلاه میموند چون سیمرغ تخم گذاره و شیرنداره پس بچه هم خون شکارو خورد (چجوری این بچه خون آشام شده خدا میدونه!)

بدین گونه تا روزگاری دراز/ با این منوال سالهای درازی گذشت

برآورد داننده بگشاد راز/بچه حالا با فهم کمالات شده بود

چو آن کودک خرد پر مایه گشت/وقتی اون بچه بزرگ شد

بر آن کوه بر روزگاری گذشت/ روزگار زیادی در ان کوه گذشته بود

یکی مرد شد چون یکی زاد سرو/ یه مرد قوی شد مانند درخت سرو قدبلند

برش کوه سیمین میانش چو غرو/ چهار شونه و کمرش عین غرو(مزمار،نوعی ساز که درازه و تهش شبیه کاسه است)

نشانش پراگنده شد در جهان/این خبر که حضانت یه بچه رو سیمرغ گرفته مثل بمب ترکید!

بد و نیک هرگز نماند نهان/به هرحال خوبی و بدی پنهون نمیمونه

به سام نریمان رسید آگهی/ سام وقتی فهمید بچه اش زندس

از آن نیک پی پور با فرّهی/و از حال اون پسر خوبش باخبر شد

شبی از شبان داغ دل خفته بود/ یه شب ناراحت خوابید(معلومه عذاب وجدان حالشو گرفته!)

ز کار زمانه برآشفته بود/ از کاری که کرده بود پشیمون شد

چنان دید در خواب کز هندوان/یه همچین خوابی دید که یه هندی

یکی مرد بر تازی اسپ دوان/ سوار بر اسب با سرعت داره میاد

ورا مژده دادی به فرزند او/بهش مژده داد که بچت

بر آن برز شاخ برومند او/الان بزرگ شده و زنده است

چو بیدار شد موبدان را بخواند/وقتی از خواب پا شد گفت موبد ها بیان

از این در سخن چند گونه براند/ ماجرای خوابو تعریف کرد

چه گویید گفت اندر این داستان/ گفت حالا چه نسخه ای دارید بپیچید واسه این ماجرا

خردتان بر این هست هم‌داستان/ آیا به کله تون راه چاره ای میرسه؟

هر آنکس که بودند پیر و جوان/هر کس که اونجا بود، پیر یا جوون

زبان برگشادند بر پهلوان/شروع کردند به ارائه نظراتشون!

که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ/که حاجی جون!سنگ و خاک و شیر و پلنگ

چه ماهی به دریا درون با نهنگ/ یا نهنگ و ماهی و هرگونه چهارپایی به جز میز!

همه بچه را پروراننده‌اند/ همه بچه هاشونو بزرگ کردند

ستایش به یزدان رساننده‌اند/ و بابت بچه از خدا شکر کردند

تو پیمان نیکی دهش بشکنی/ تو این روشو شیکوندی (یعنی مسئولیت بچتو گردن نمیگیری!)

چنان بی‌گنه بچه را بفگنی/اون بچه طفل معصومو دور انداختی

به یزدان کنون سوی پوزش گرای/الان برو توبه کن

که اوی است بر نیکویی رهنمای/که اون بر همه نیکی ها راهنماست

چو شب تیره شد رای خواب آمدش/ وقتی شب شد خوابید(نه بابا!)

از اندیشهٔ دل شتاب آمدش/باز عذاب وجدان اومد سراغش(+سلام اومدم یه ذره فشار بیارم و برم

-بیخیال امشب شو وجدان جون! +نچ!)

چنان دید در خواب کز کوه هَند/این خواب دید که در کوهی در هند(کلا مخش تو هنده!)

درفشی برافراشتندی بلند/نیزه بلند کرده

جوانی پدید آمدی خوب روی/جون خوب و صالحی(یه چیزی تو مایه های نجم الدین شریعتی!)

سپاهی گران از پس پشت اوی/سپاهی زیاد از پشتش دارن میان

به دست چپش بر یکی موبدی/ سمت چپش یه موبد بود

سوی راستش نامور بخردی/ سمت راستش هم دانشمند بود

این داستان ادامه دارد...

تو قسمت بعد میفهمیم جونه کیه و واکنش سام به این خواب چه خواهد بود...

شاهنامهفردوسیزال و سامشاهنامه خوانیمحمد صادق مختاری
۱۵ساله .عشق کتاب .یک کتابم نوشتم(اسم کتابم حکومت به شرط چاقوئه)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید