سجاد فلاح
سجاد فلاح
خواندن ۶ دقیقه·۷ سال پیش

در جستجوی خم رنگرزی

چند روز پیش، مطلبی از یکی از دوستانم در مورد واقعیت در مورد استارتاپ‌ها در ایران منتشر شد. خوندنش جالب بود و به همه توصیه میکنم اون رو بخونند و بدونند که واقعا فضای اکوسیستم گل و بلبل نیست.

من تو اولین دوره شتابدهنده‌ی آواتک بودم و با تجربه‌ای که از چندین شکست در استارتاپ‌هایی که در اکوسیستم ایران شروع کردم داشتم و در حال حاضر، دو سالی هست که دارم روی استارتاپی دیگه کار میکنم (که اتفاقا با هر مشکلی که تصور کنید هم روبه‌رو بودیم)، دوست داشتم نقد مختصری برای یه سری از مطالب اون پست بنویسم.

داستان از این قراره که بازار ایران، بازار محدود و کوچیکیه و به خاطر شرایط تحریم و فیلترینگ و زیرساخت و تازه‌کار بودن کارآفرینان، منتورها، سرمایه گذارها و صاحبان شتابدهنده‌ها و مراکز رشد و فضاهای کاری مشترک، در کل اشتباهات فراوانی رخ میده و از طرفی هم فرصت‌های رشد در مقایسه با اکوسیستم‌های بالغ‌تر، یا بازتر از نظر فضای کاری، محدوده.

اما تو همین شرایط، بعضی از ایده‌ها، فرصت‌های جهانی و scale به فضای بین‌المللی کمتری هم دارند و اینکه ما ایده‌ای که محصولات مشابهش، بلوغ کافی در خارج از ایران دارند رو عینا کپی کنیم و بعد انتقاد کنیم که مشکل از بازار ایرانه، درست نیست. تو همین اکوسیستم، کم هستند، ولی وجود دارند افرادی که محصولی با کیفیت جهانی با پتانسیل بین‌المللی میزنند و اتفاقا دلار هم در میارند. پس باور غلط اینکه هیچ ایده‌ای از داخل ایران پتانسیل جهانی شدن نداره و همه چیز تقصیر اکوسیستم هست، شونه خالی کردن از پذیرش ظرفیت محصولی هست که داریم روش کار میکنیم.

دومین باور غلط که رایج هست و زیاد تو اکوسیستم میشنویم اینه که شتابدهنده‌های بزرگ دنیا مثل Y combinator استارتاپ‌هایی را در مرحله ایده هستند میپذیرند و محصول را در خود شتابدهنده توسعه میدهند.

تا جایی که از قصه کارآفرینان خروجی این شتابدهنده، مصاحبه‌های ورودی که فیلمش گاها تو اینترنت هست و فرم‌های ثبت نامش مشخصه، وجود محصولی که نشون بده توسط بازار پذیرش داره و راه حل ارائه شده با مشکلی که بهش میپردازند همخوانی داره (problem solution fit) و اعداد و ارقام هم این رو تایید میکنند، از شروط اصلی ورود به این شتاب دهنده‌ها هستند. عمدتا تیم‌هایی که به دوره راه پیدا میکنند از این شرایط برخوردارند. ولی Y combinator چون در scale جهانی تیم میپذیره و از طرفی تو اکوسیستمی چند ده ساله شروع به کار کرده، تو جذب تیمهایی با این شرایط مشکلی نداره و همیشه تعداد متقاضیان ورود بالایی داره، در حالی که شتابدهنده‌های ایرانی به خاطر ناپخته بودن اکوسیستم، متاسفانه متقاضیان ورود قوی‌ای هم ندارند و این باعث میشه که استانداردهای ورود را گاها پایین بیاورند. شتابدهنده در حالت کلی قراره تیم رو در هر مرحله‌ای که هست شتاب بده، برای مثال، استارتاپ gobble بعد از جذب یک seed round وارد شتابدهنده Y combinator شد و الان یکی از بزرگترین کمپانی‌های بازار خودش هست. اما مفهوم شتابدهی و انتظار کارآفرینهای ایرانی از شتابدهنده متفاوته. (شتابدهنده Y combinator برای تیم‌هاش شرایط مالی و امکانات خاص در نظر نمیگیره و این از این جهت مهمه که گابل با شرایط و termهای یکسان با همه تیم‌های دیگه وارد شتابدهنده شد)

یک باور غلط دیگه اینه که موفقیت‌های مجموعه‌های راکت یه شبه بوده و با اجی‌مجی و یک فرمول مشخص همیشه موفق می‌شند. درسته که امروز اسنپ از غول‌های حمل و نقل ایرانه، و زودفود هم بزرگترین سرویس‌دهنده حوزه خودشه، ولی شاید دوستانی عقبه این دو سرویس رو فراموش کرده باشند. فقط جهت یادآوری، اسنپ با اسم تاکسی‌یاب چندین سال پیش فعالیتش رو شروع کرد، شاید میلیون‌دلار یا بیشتر هم خرج سرویس کرد ولی اقبال چندانی نداشت، و با مراحل آزمون خطایی که متداول استارتاپ ها هم هست، کم‌کم به اسنپی تبدیل شد که همه میشناسند. برای پروژه زودفود شرایط از این هم عجیب‌تره؛ مجموعه راکت با اسم بدوفود فعالیت خودش رو تو ایران شروع کرد و میلیون‌ها دلار هم خرج آن کرد، از تخفیف‌های نجومی تا تبلیغات سوریلندی که هنوز هم در دسترس هستند، ولی بعد از اینکه دید کماکان فاصله زیادی با رقیب اصلی خودش یعنی زودفود داره، تصمیم گرفت اون رو بخره. رشدش به مراتب کمتر از رشد اسنپی بود که نیازش در سراسر دنیا بسیار مشخص است ولی تبدیل به مجموعه بزرگی شده بود که از رقیب‌های خود همیشه جلوتر بود، تا اینکه اخیرا و پس از موفقیت‌های اسنپ، زودفود (که نام استارتاپ خریداری شده بود و عملا بدوفود به خاطر رشد زودفود کشته شد که خود این یکی دیگر از عجیبترین سبکهای acquisition است) به snappfood تغیر نام داد تا بالاخره یک برند راکتی شود. تجربه موزاندو و بامیلو رو هم فراموش نکنیم که فرسنگ‌ها از رقبای خود فاصله دارند. این مدل راکت اینترنت، بارها و بارها تو کشورهای مختلف هم اتفاق افتاده و واقعا تا فرمول موفقیت‌، خیلی فاصله دارند.

باور غلط دیگه‌ای که وجود داره، اینه که در دنیا و سیلیکون‌ولی،‌ سرمایه‌گذار همینطوری به مردم سرمایه میده که یک باور شدیدا غلطه. تحقیقی از Mattermark نشان میده که از بین استارتاپ‌های بین‌المللی که
تونستند سرمایه seed جذب کنند تنها ۳۰ درصد تونستند series A را بگیرند و البته از هزاران تیمی که برای جذب سرمایه اقدام میکنند، هر سرمایه‌گذار، بنا به fundی که مدیریت میکنه، در بهترین حالت میتونه زیر ۳۰ یا ۴۰ سرمایه‌گذاری انجام بده.

البته این به این معنی نیست که اوضاع سرمایه‌گذاری ایران مشابه سیلیکون‌ولی هست و در واقع خیلی خیلی از اون‌ها فاصله داریم، ولی واقعیت این است که دنیای سرمایه‌گذاری، دنیای گل و بلبل نیست. هیچ‌کس روی اسب‌ بازنده (حداقل شاید برداشتشون این باشه که بازنده است)‌ سرمایه‌گذاری نمی‌کنه.

در مورد عدم وجود diversity نژادی که در مطلب دوستمون بهش اشاره شده، در correlation آمار و اعداد، یک خطای متعارف علم آمار اتفاق افتاده که مثال معروف آن اینه که بستنی خوردن، باعث غرق شدن بیشتر میشه. اتفاقا در فصل‌هایی که فروش بستنی بیشتر می‌شه، تعداد افرادی که به دریا میرند هم بیشتر می‌شود و آمار غرق شده‌ها هم بالا می‌ره ولی به این معنی نیست که همزمانی بالا رفتن این دو عدد، با هم مرتبط باشد؛ صرفا همزمان هستند. در مورد diversity و عملکرد بهتر شرکت‌های چند ملیتی، همزمانی اتفاق افتاده،‌ ولی اینکه الزاما diversity‌ باعث اون عملکرد بهتر بوده جای بررسی بیشتر داره. البته وجود diversity محیط کاری را سالمتر میکنه و نگاه‌ها و منظرهای تفکری بیشتری رو آشکار میکنه، ولی diversity تا وقتی معنی داره که همه نماینده‌های بازارهای هدف رو شامل بشه و آوردن فردی از آسیای شرقی کمک زیادی در نقطه نظر فهم مشتری ایرانی شاید نکنه.

باور غلط دیگری که وجود داره اینه که مثلا فردی مثل Sheryl Sandberg که COO فیسبوکه، به یک تیم کوچک در همون سیلیکون‌ولی،‌ اضافه بشه، کارآیی خوبی داره. مقالات بسیار و کتاب‌های فراوانی هست که در مورد این صحبت میکنه که اوایل کار استارتاپ باید generalist تو تیم بیشتر باشه تا متخصص. افراد multideciplineی که تو هر شرایطی بتونند تصمیمات و از اون مهم‌تر، کارهای مرتبط درستی را انجام بدند و تزریق آدم حرفه‌ای به تیم‌های کوچیک الزاما باعث نمیشه خروجی که آن فرد در تیم‌های پخته‌تر داره رو بشه ازش گرفت.

در آخر، نکته خیلی مهمی که در در مورد تعداد زیادی از استارتاپ های ایرانی با unconventional marketing یا در حالت کلی‌تر unconventional بودن مثلا در فرآیند استخدام، وجود داره اینه که بازار هدف شما (بزرگترین مشتریان شما) چه voice و toneی را پذیرا هستند. از طرفی مشتریان واقعی و افرادی که بیشترین سود رو برای شرکت دارند، افراد بزرگ‌سالی که صاحبان شرکت و خانواده‌اند، هستند. اما از طرف دیگه پیغام برند ما حاوی کلماتی نامتعارف، جذاب برای بخشی از نسل جوانه و همیشه سوال میکنیم که پس چرا برند ما نمیتونه بازار بزرگتر (از نظر مالی) را جذب کنه در حالی که پیغام‌های مارکتینگ ارسال شده از سمت برندمون نه تنها در جذب آن‌ها کمک نمیکنه بلکه دافعه شدیدی هم ایجاد میکنه. طوری که حتی اگر رقیب، امکانات کمتری هم داشت، باز اولیت داده میشه به برندی با تبلیغات unconventional.

این مطالب صرفا نظرم در مورد اون مطلب ارسال شده دوستم بود و البته با خیلی از موارد‌ گفته شده تو اون مطلب تا حدودی موافقم.

با آرزوی موفقیت برای همه کارآفرینان

استارتاپکارآفرینیاکوسیستم
عاشق محصول و حل مشکلات واقعی و خلق چیزهایی که دنیارو جای بهتری میکنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید