شاید شنیده باشید که میگویند بهتر است درصدی از سهام یک کسبوکار استارتاپی را به اعضای کلیدی تیم اعطا کنید؛ حتی اگر این افراد جزء بنیانگذاران محصول نباشند یا بابت کاری که انجام میدهند، دستمزد دریافت کنند. اعطای سهام یا پرداخت دستمزد خوب تلاشی است برای ایجاد انگیزه در اعضای کلیدی تیم؛ در واقع باید فعالیت روی یک محصول برای آنها آنقدر ارزشمند باشد که همه توجهشان را به آن معطوف کنند. در این مطلب میخواهم بر روی این انگیزههای مالی چشم بپوشم و بر حسب یک تجربه شخصی توضیح دهم در قلب افرادی که برای محصولی زحمت میکشند، چه میگذرد.
یک محصول استارتاپی مثل یک کودک، نیازمند توجه است. برای اینکه روی پاهایش بایستد، برای اینکه اولین واژهها را بر زیان بیاورد و برای اینکه در دنیای متلاطم کسبوکارها قدم بردارد، نیازمند توجه و مراقبت دائمی است. توجه و مراقبت شبانهروزیِ عدهای که دغدغهٔ اصلیشان این است که کودک زمین نخورَد، حالش خوب باشد و در مسیر رشد قدم بردارد.
محصول نوپا، خواب را از چشمان پدر و مادرش میگیرد. هر مشتریِ ناراضی، معادل این است که در مقابل چشمان مادر، لقمهای در گلوی کودک گیر کند. هر مانعی که بر سر راه کسبوکار قرار میگیرد و حرکت او را متوقف میکند، شبیه زمین خوردن کودک روی سنگفرش پیادهرو است.
کسبوکار به لطف تلاش شبانهروزی خانوادهاش، حرف زدن میآموزد و یاد میگیرد چطور تعادل خود را حفظ کند. راه رفتن کودک، گویی تجسم آرزوهای اعضای خانواده است. افرادی که هر روز بارها علائم حیاتی کودک را پایش میکنند و برای آیندهای درخشان، راه و رسم حیات به او تعلیم میدهند.
حال فرض کنیم محصولِ تلاشهای یک خانواده را - به بهانهٔ اینکه کودک زاییدهٔ مادر دیگری است - از آنها بگیریم. به واسطهٔ اینکه سرمایه محصول در همهٔ این ماهها از جای دیگری تامین میشده، توجه و مراقبت یک خانواده را فراموش کنیم. فراموش کنیم که وقت بیماری، چه افرادی با ضربان قلب کودک متلاطم میشدند. فراموش کنیم که افول KPIها، حال چه کسانی را خراب میکرد.
مراقبتها و نگرانیها برای یک محصول نوپا، اغلب با «دوست داشتن» رابطه پیدا میکند. زیرا هیچ کس حاضر نیست همه توجه خود را در طول شبانهروز صرف فرد یا چیزی کند که به او علاقه ندارد. این علاقه ممکن است حتی نقش دستمزد را در نگاه اعضای کلیدی تیم کمرنگ کند. با این اوصاف، وقتی آینده مشترکی بین شما و چیزی که همه توجه شما را به خود جلب کرده، وجود نداشته باشد، انگیزهها در معرض خطر قرار میگیرند.
این همان ترس از دست دادن است. ترس از دست دادنِ چیزی که دوستش دارید، همه توجهتان را صرف او کردهاید و با اینحال آینده مشترکی را با او نمیتوانید متصور شوید.
احتمالا با اعطای سهم، قصد داریم آیندهای مشترک را در ذهن عضو کلیدی تیم تصویر کنیم. اما پاسخ من به این پرسش منفی است. من گمان میکنم هر چیزی که بتواند این تصویر را نابود کند، ممکن است محرکِ «ترس از دست دادن» باشد. وقتی که اعضای تیم بدون چشمداشت مالی، از هیچگونه تلاشی برای جان گرفتن کودک (بخوانید محصول) دریغ نمیکنند، یک انگیزهٔ صرفا مالی نمیتواند ترس از دست دادن را به کلی از بین ببرد. اساسا ترسی که من از آن صحبت میکنم، ترس از دست دادن دستمزد یا سهم نیست.
قصد ندارم بیش از این قلمفرسایی کنم و درباره عواملی که باعث نابودی این تصویر مشترک میشود، بنویسم. فقط میخواهم در پایان آنچه را که در بند اول گفتم، یادآوری کنم: اعطای سهام یا پرداخت دستمزد خوب تلاشی است برای ایجاد انگیزه در اعضای کلیدی تیم. مراقب انگیزه اعضای تیم باشیم!
پانوشت
من معمولا حرف زیادی برای گفتن ندارم. اما بد نیست بگویم خانه من اینجاست: «نوشتههای مسعود عرفانیان». برای تنوع هم که شده، امروز به سراغ ویرگول آمدم.