سلام یه مموشی (اسم مستعارمه مدیونی فک کنی اسم اصلیمه،انتخاب این اسمم داستان مفصلی داره جلوتر رفتیم بهتون میگم) بود از همون بد تولد پشم ریزون بود از بس غر میزد نق میزد،عربده می کشید هیچی هم نمیخورد(به قول روانشناس خل و خوش دشوار بوده ولی ای از دشواری گذشته سشواره(اسکی از یاس?)ولی ماشالله یه لپویی بود که دست پا داشت،بعد از ۱۲ ماهگی چنان واترقید که از پاندای کونگ فوکار با لک لک مبدلینو ولی هنوز لپاشو داشت ?نگم براتون هی غر میزد آرایشگاه نمیرفت(از زبون ددی میگه هر ارایشگاهی میرفتیم ای گریه می کرد کل ارایشگاه های شهر رو رفتیم بالاخره با یکی اونم به زور کنار اومد گذاشت موهاش اصلاح بشن الیزابتی بود واس خودش)تازه حمومم نمیرفت(درخته تو فوتبال دستی)،دیگه کمی بزرگتر شد به حرف اومد نگم اصطلاحات عجیب غریب به شکلات میگفت سالامانا بعدش یکم عوضش کرد میگفت چیکاکولی اصن نگم براتون ?به غذا خُذا یه جور لغت نامه داشت میساخت هر کلمه ای که میشنید هی تکرارش می کرد،یه جایی بیشعور و کثافت رو شندیده بود هر جایی میرفتیم تن تن میگفت بیشعور و کثافت بهش میگفتن نگو بگو کتابت صداقت،کرامت اونارم میگفت ولی تهش به کثافت می رسید ?تازه به اقا مجتبی برا خودش مردیه ازدواج کرده میگه مشتو??اینقدر به پی سی علاقه داشت که اصن از جاش بلند نمیشد حتی برای وعده های غذایی ولی وقتی که سوسک میومد تو اتاق با کله و جیغ در میرفت??پدر مادرش با ایده سوسک پلاستیکی از مکانی به مکان دیگر تلپورتش می کردن??در حال انجام بازی هرکول و موگولی(تارزان)بهش غذا میدادن تازه نمیخورد ولی بازم یه راهکار بود، اینکه فردی(ممکنه خواهرش باشه،احتمالش خیلی کمه?)غذاشو خودش میل بوفرماید بعدش بره به مامی بگه خورد تمومش کرد،خواهرم از قوم چنگیز خان بوده???این مدلی تا قبل از رفتن به پیش دبستانی ادامه داشت???.........
تا ادامش خدانگه دار ?