این پست نتیجهایه از دیدن یک ویدیو از «جرج کارلین»، و دقت ناخودآگاه به پیامهای بازرگانی تلویزیون.
بیشتر وقتها چیزی رو قبول میکنیم که به خودمون میگیم، یا بهمون میگند. حداقل در وهلهی اول اینجوریه، چون شاید بعدش بشینم به فکر کردن. این «نشستن به فکر کردن رابطهی مستقیمی داره با میزان اهمیت اون مساله برامون. اگه تعداد این گفتنها از طرف بقیه یا خودمون، و این شنیدنهای صرف از طرف ما زیاد بشه، اگه نپرسیدن سوال «یه لحظه وایسا...؛ چی شد الان؟» از خودمون تبدیل بشه به یه عادت، از خیلی چیزها غافل میمونیم. اگه اینجوری بشه، نمیتونیم نور رو بندازیم سمت تاریک ماجرا.
به این دوتا مثال دقت کنید و از خودتون بپرسید کدوم ترکیب اسم-صفت بیشتر میبرتمون توی فکر:
اگه دقت کرده باشین، صفتهای نهچندان دلچسب برای اسمهای توی مثال، در سه مرحله تبدیل شدند به صفاتی که لااقل با شنیدنشون مشکلی نخواهیم داشت. هرچند، با حجم مشکلاتی که روی سر همه ریخته، همون صفات مرحلهی اول هم باعث نمیشند ککمون بگزه. بگذریم. این بزک کردن کلمات میتونه از طرف دولتمردان، افراد دورمون، یا خودمون باشه. هدفاش هم میتونه خیلی چیزها باشه؛ اما ذات همهشون یکیه: دور کردن توجه از اون موضوع. بیاین قبول کنیم صفت درحالتوسعه از صفت عقبمونده خیلی شیکتره. بیاین قبول کنیم صفت کمبرخوردار از صفت محروم قدرت کمتری داره.
شاید این مثالهایی که زدم-کشور عقبمانده و مناطق محروم- خیلی کلی باشند، و دور از ما. اما اگه یکم بگردیم برای خودمون هم از این صفات، از این بازی با کلمات زیاد میتونیم پیدا کنیم. نمیخوام؛ وگرنه میتونم، تنبل نیستم؛ فقط حساش نیست، و... .