دلم میخواهد، بنویسم اما نمی دانم چه
دلم میخواهد کاری کنم، اما نمی دانم چه کار
دلم میخواهد مفید باشم، اما چه فایده
دلم میخواهد بخورم، اما چه
دلم میخواهد بازی کنم، اما چه
دلم میخواهد بخواهد، اما تا کی؟
در اثنای این خواستن ها که تمامی ندارند بقیه چیزها پاک می شوند؛ خاطرات، مهارت ها، تجربیات، اطرافیان، خانواده، خدا!!!
در حین این دل نگری ها بقیه موارد به آن سوی دیگر دل می روند، "به جهنم!"
"به جهنم" جایی از دل است که هر چیز دل نخواهد با سرازیری احساسات به آنجا ریخته میشود تا غول بیرحم زمان آنها را به فراموشی بسپارد
"به جهنم" بخشی از دل است که می گوید به جز "من" هیچ کس دیگری در این مکان جای ندارد، فقط "من".
اما "من" کیست؟
"من" در حقیقت شما نیستید درحالی که به خودتان اشاره می کنید، "من" در حقیقت ساز و کار دل است برای لذت بردن، "من" روح شما نیست،"من" چند قطره هرمون لذتی است که دل ترشح می کند تا "جهنم" فرآیند فراموشی اش را سریعتر طی کند.
یک نکته جالب راجع "به جهنم" بگویم؟
می دانید اولین بخشی که "جهنم" فراموش میکند چیست؟
خودتان هستید!
نه "من" بلکه خودتان، خود راستینتان، حقیقت وجودیتان
شما "من" اصلی را که "من" درونتان است فراموش می کنید، روح الهی تان را زنده به گور می کنید، خدارا به آینده و غول های زمان می سپارید و "من" حقیقیتان را می کشید تا "من" دلتان جایگزین قبلی شود!
افکار پراکنده ذهنم را خش میدهند، پرده های خلاقیتم را محدود می کنند و از نوشتن خسته میشوم
دلم میخواهد دیگر ننویسم!
دوباره که دلم خواست...
اصلا دلم می خواهد که دیگر دلم نخواهد
اما چگونه؟
#انصاری_هستم