امروزه در صنعت فناوری اطلاعات کشور، مدیران تاثیر گذار بر آنند تا «سرویس» راه بیاندازند تا کار مردم راحت شود:
دولت الکترونیک /موبایلی
تجارت الکترونیک /موبایلی
بانکداری الکترونیک /موبایلی
آموزش الکترونیک /موبایلی
و...
این نگاه خیلی خوب است، اما غفلت از زیرساختی که سرویسها را بر روی آن مستقر میکنیم گناهی نابخشودنی است.
مثالی ساده میآورم:
تصور کنید که میخواهید مسیری از راهآهن برای حمل مسافر، ایجاد کنید. سرویسها در واقع همان واگنها، کوپهها و امکانات داخل آنهاست.
مدیران فاوای کشور در تکاپوی ساختن واگنهایی با امکانات فوق العاده هستند؛
برای راحتی مسافران صندلیها را مبله میکنند،
برای راحتی مسافران شیشههای واگنها را دودی ضد اشعه مضر خورشید میکنند،
برای راحتی مسافران سیستمهای تهویه هوشمند نصب میکنند،
برای راحتی مسافران سیستمهای صوتی و تصویری کامل در واگنها و کوپهها نصب میکنند،
کارکنان خدماتی آموزش دیده برای پذیرایی و ارائه خدمت در هر واگن میگمارند،
برای امنیت مسافران دربهای واگنها و کوپهها را مجهز به جدیدترین سیستمهای احراز هویت با اثر انگشت و غیره میکنند،
برای امنیت مسافران داخل کوپهها را مجهز به کیسه هوا میکنند،
برای امنیت مسافران واگنها و کوپهها را مجهز به شیشههای نشکن میکنند،
و...
تا اینجای ماجرا خوب است،
فاجعه از آنجا شروع میشود که این واگنها را برای ریلهایی میسازند که هیچ اطلاعاتی درمورد آن ریلها ندارند!
نمیدانند این ریلهایی که قرار است صدها مسافر به همراه آن واگنها بر روی آنها حرکت کنند؛
تا چه وزنی را تحمل میکنند؟
تا چه سرعتی میتوان بر روی آنها حرکت کرد؟
حداقل و حداکثر دمایی که ریلها در آن دما کارکرد دارند چیست؟
اصلا این ریلها از چه آلیاژی ساخته شده اند؟
اگر ریلی خراب شود آیا امکان تعمیر آن را داریم؟
و پرسشهای بیشماری از این دست...
فاجعه بارتر اینکه واگنهایی که میسازیم فقط و فقط بصورت انحصاری بر روی این ریلها حرکت میکنند و افرادی که آموزش دادهایم فقط در این واگنها توانایی ارائه خدمت دارند!
==================
آقایان مدیران ارشد فاوای کشور، هشدار! هشدار! هشدار!
هشدار در تولید سرویس بر روی بسترهای انحصاری ،
هشدار در آموزش بسترهای انحصاری به کارکنان دولت،
هشدار در آموزش نرمافزارهای اختصاصی کمپانی های بزرگ انحصارطلب به کودکان، نوجوانان، جوانان و آیندهسازان این مرز و بوم ، که از آنها مشتری میسازیم برای وابسته تر شدن!
اینها و درد دلهای دیگری را آماده کرده بودم تا در آن ملاقات کوتاه خصوصی برایت بگویم.
===================
روز و ساعت موعود فرا رسید؛
از درب اتاقت که وارد شدم و چشمم به قامتت افتاد، معنی رنج روزگار و شکستن از بیمهری را با همه وجود حس کردم، پاهایم سست شد.
اگر نبود آن سلام گرم و لبخند پرمهرت، قدرت پیش آمدن نداشتم.
برای بار دوم بعد از ۹ سال باز هم دستان صمیمی و مملو از انرژیت را فشردم؛ دستانی که با انرژی آنها میلیونها دوستدار انقلاب و نظام اسلامی، به جوش و خروش میآیند؛ این حس عجیب هوش و حواسم را برده بود، که با جمله «بفرمایید» شما پشتم به کوه محکم شد و توانستم چند قدم تا صندلی را طی کنم و بنشینم.
در دلم میگفتم خوب شد که خلاصه صحبتهایم را بصورت کتبی همراه آوردهام و الا با این فراموشی بیموقع چه کنم؟
حالا چهره به چهره با اسطوره مقاومت و شناسنامه انقلاب،
حالا چهره به چهره با یار و یاور امام و رهبری،
حالا چهره به چهره با سردار سازندگی،
من بودم و آیتالله هاشمی رفسنجانی،
از شفاهیات آنچه در آن دیدار کوتاه بین شما و من گذشت که بگذریم، در هنگام خداحافظی دوباره به یاد گفتارت در دیدار سال ۱۳۸۵ افتادم که گفته بودی «این ماجرا از بمب اتم خطرناکتر است».
وقتی دستان پر مهرت را فشردم ، سخنت را شنیدم که گفتی :«انشاءالله نتیجه ای که از این ملاقات انتظار داشتی حاصل شود» در یک لحظه سراپای وجودم را این معنا پر کرد:
«بدخواهان بدانند هاشمی زنده است»
و دلم دوباره سرشار از امید شد
یادداشتی که توسط اینجانب پس از دیدار خصوصی با آیت الله هاشمی رفسنجانی در ۱۳۹۴/۵/۵ به رشته تحریر درآمد