کتاب «مثل خون در رگ های من» اثر احمد شاملو، دربرگیرندهی بیست نامهی شاملو به همسرش آیداست که در سالهای چهل و پنجاه خطاب به او نوشته است.
«آیدا سرکیسیان» همسر احمد شاملو بعد پانزده سالی که از مرگ این شاعر جریانساز میگذرد، اجازهی انتشار این نامهها را داده.
رابطهی عاطفی و عاشقانهی احمد شاملو و آیدا سرکیسیان یکی از مشهورترین وجوه زندگی این شاعر است که باعث تحولی در زندگی شاملو شد؛
به طوری که در بسیاری از مشهورترین اشعارش مانند مثل خون در رگ های من رد پای حضور آیدا کاملا محسوس است.
به همین دلیل میتوان این رابطه را یکی از تاثیرگذارترین روابط عاشقانهای دانست که شخص شاملو نیز مدام به آن اشاره داشت.
در این نامهها فضای حاکم نیز همین احساسات شخصی شاعر است و صدالبته اشارههایی به برخی مسائل ادبی و سیاسی روزگار. هرچند این امر آنچنان پررنگ به شمار نمیآید.
پیشنهاد ویژه:
خرید کتاب مثل خون در رگ های من با تخفیف ویژه?
نمیدانم. نمیدانم این «بدترین شبها» را شروع کردهام یا دارم شروع میکنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بیامید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع میشد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده میشد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم میداشت، میدانی؟
از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.
امید بزرگی بود که اقلاً روزی یک بار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را میداد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آن که آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیدهی من بتابد. میدانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش در انتظار من است.
میدانستم که آیدای من با چشمهایی که پر محبتترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. میدانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیدهام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. میدانستم که آیدای مهربان من از من گله میکند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمیزنم و چرا او را نمیخندانم؛
و این، انگیزهیی بود که شاد و سرمست باشم، همهی غمها و ناراحتیهایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم.
اما از فردا این امید را ندارم. این امید را از خودم قیچی کردهام و به دنبال آنچه کلید زندگی فردای ما باشد این شهر را ترک میکنم. آخرین باری که دیدمت، سهشنبهی هفتهی پیش بود. چند دقیقهیی با تو بودم و بعد ترکت کردم که خودم را به دکتربرسانم. بدبختانه آن شب دکتر نیامد. تا نزدیکیهای نیمهشب، تنها و بدبخت، در کوچهها و پسکوچهها پرسه زدم.
سخن ناشر
آیدای عزیز من.
آیدای خوب من!
آیدای من!
آیدای خوب خوشگل من!
آیدا!
شبانه
آیدا، تپشهای قلبم!
آیدا، امید و شیشهی عمرم!
آیدا، امید و زندگی من!
احمد خوب خودم.
آیدای خوب، آیدای مهربان، آیدای خودم!
خانم آیدا
آیدای خودم؛ آیدای احمد!
آیدای نازنین خوب خودم.
آیدای خوشگلم!
آیدا، همزاد من!
آیدا، باقی عمرم!
آیدا، نازنینترین چیز من، از مادّه و روح!
امید و عشق و سرنوشتم.
تپشهای قلب من، آیدای خودم.
عزیزم.
آیدا در آینه
آیدای خودم، آیدای احمد. شریک سرنوشت و رفیق راه من!
آیدای نازنین و گرامی من!
صالحپور گرامی.
نازنینم.
عزیز بیهمتا.
آییشکای خوب بیهمتا!
هجرانی