رمان ۱۹۸۴ در جایی به نام اوشنیا اتفاق میافتد. جامعه از سه طبقه: اعضای داخلی حزب، اعضای بیرونی حزب و کارگران تشکیل شدهاست. چهار وزارت در اوشنیا وجود دارد: وزارت عشق که مسئول شکنجه است، وزارت فراوانی که دلیل قحطی است، وزارت صلح مسئول رسیدگی به جنگ است و وزارت حقیقت که اسناد تاریخی را تغییر میدهد. حزب زبانی جدید ایجاد کرده که در آن از کلمههایی که برای حزب خطرناک محسوب میشوند خبری نیست، بنابراین مردم نمیتوانند درباره برخی موضوعات صحبت کنند یا به آنها فکر کنند. آنها همواره تاریخ را تغییر میدهند و تاریخ جعلیای درست میکنند که نشان میدهد وضعیت همواره از قبل بهتر است.
“تله اسکرین شب و روز ارقام و آمار بر کلهات میکوبیدند تا ثابت کنند که امروزه مردم غذا و لباس بیشتر و خانه و تفریحات بهتری داشتند. عمر درازتری میکردند، ساعات کمتری کار میکردند و از مردمان پنجاه سال قبل بزرگتر و سالمتر و خوشحالتر و باهوشتر و باسوادتر هستند.”
برادر بزرگ نماد قدرت، شخصیتی ساختگی است، که عکسش همه جا به چشم میخوررد و سخنرانیهایش همواره پخش میشود. شخصیت اصلی داستان وینستون نام دارد او پنهانی با آنچه در حزب میگذرد مخالف اما در ظاهر این مخالفت را نشان نمیدهد، وینستون با دختری به نام جولیا آشنا میشود و پنهانی با او وارد رابطه میشود، چرا که در اوشنیا عشق ممنوع است و تنها عشق پذیرفته شده عشق به برادر بزرگ است.
“تمام ازدواجهای میان اعضای حزب میبایست به تایید کمیتهای که بدین منظور منصوب شدهبود برسد، و _هرچند این اصل به روشنی بیان نمیشد _هرگاه زوج مورد نظر این شائبه را ایجاد میکردند که به لحاظ جسمی مجذوب یکدیگر شدهاند اجازه ازدواج داده نمیشد. تنها هدف شناخته شده ازدواج، آوردن بچه برای خدمت به حزب بود.”
کتاب موفق جورج اورول که تا کنون به ۶۵ زبان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن به فروش رفته، در سال ۱۹۴۹ زمانی که تازه جنگ جهانی دوم تمام شده بود نوشته شد، این کتاب نگرانی از مسلط شدن نظامهای دیکتاتور و توتالیتاریسم را نشان میدهد. اورول در کتاب رعبآور خود جامعهای را ترسیم میکند که در آن هرگونه فردیت انسانها جرم انگاشته میشود. و زندگی خصوصی معنایی ندارد. تا آنجایی که همه اعمال یک انسان از خوردن و خوابیدن و کارکردن گرفته تا فکر کردن به شدت توسط نظام حاکم کنترل میشود و هرگونه تخطیای کشف و با آن برخورد میشود.