ویرگول
ورودثبت نام
احمد مدقق
احمد مدقق
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

تنهاییِ بی‌پایان در پایان روز

وقتی رمان پایان روز، نوشته محمدحسین محمدی (متولد 1354شمسی در مزارشریف) را می‌خواندم حس تنهایی کردم. شخصیت‌های این رمان همگی تنها هستند.

بیشتر بخوانید: معرفی محمدحسین محمدی در ویکی‌پدیا

* (یحیی) که در ایران کار می‌کند تنهاست. او نه با هم‌اتاقی‌هایش در تفریحات شبانه همراهی می‌کند و نه چندان رابطه‌ای با همکارهایش در کارگاه کفاشی. سال‌های اولیه دهه 80 شمسی است و اگر ارتباطی است به زحمت و با موبایل‌های ماهواره‌ای ثریاست. و برای همین اصلا ارتباط چندانی حتی با خانواده‌اش در مزارشریف افغانستان هم ندارد. او فقط می‌داند پدرش سخت بیمار است و از او خواسته است کفنی متبرک بفرستد یا با خودش بیاورد. تنهایی یحیی با سکوت و حرف نزدنش پررنگ‌تر هم می‌شود. در طی چند سالی که در ایران است نتوانسته است به لهجه ایران صحبت کند و ترجیح این است که سکوت کند.

*شاجان، دختر خانه هم تنهاست. اکنون در حومه شهر مزار زندگی می‌کند. به نظر شر و شور می‌رسد، در گفتار تنزه‌طلب نیست و با سوادی که در ایران کسب کرده، به معلمی مشغول است. اما نه چندان دلخوشی از مادرش دارد و نه از پدرش که احتمالا وقتی تن سالم داشت آبش با شاجان به یک جو نمی‌رفت. و همه اینها از مکالماتی که بین‌شان رد و بدل می‌شود و توصیفاتی که از نحوه آماده شدنش برای رفتن به بیرون و ... به خوبی ساخته می‌شود.

بوبو گفت: بخیز نماز بخوان. بیخی کولی شده‌ای. کمی هم به فکر آغایت باش. او بیچاره که در جای اَفتیده. اگر نی، موی بر سرت نمی‌ماند کَت از این نماز نخواندنت... ص 11

شاجان در همان حضور کوتاه مدت خودش در فصل‌های ابتدایی، حضوری پرشور از خود به نمایش می‌گذارد و شخصیت‌پردازی مناسبی از او ارائه می‌شود.

*بوبو و آغاصاحب هم تنها هستند. به جز مکالماتی ضروری در هنگام غذا بردن و کمک کردن برای رفتن به تشناب، گفت‌و‌گویی بین آنها برقرار نمی‌شود. آغاصاحب به تنهایی مشغول جان دادن است و کار روزانه خانگی آنقدر زنی کم جان مثل بوبو را مشغول کرده است که فرصت چندانی برای ماندن پیش شوهر پیر و بیمارش را ندارد و از سویی این مشغولیت روزانه، شرایطی برای او ایجاد کرده تا بیشتر در تنهایی‌اش غرق شود.



نثر جزئی‌نگر و توصیف‌های قدرتمند

نقطه قوت این رمان، پرداخت جزئی‌نگر و لحظه‌نگاری‌های خاص نثر محمدحسین محمدی است. نویسنده در تک تک لحظات و خلوت شخصیت‌های داستانش نگاهی سخت ریزبینانه داشته است.
و از این جهت، پایان روز می‌تواند پیشنهادی جدی برای داستان‌نویس‌هایی باشد که می‌خواهند اهمیت جزئی‌نگری در نثر داستان را بدون واسطه تجربه کنند.

مثلا یک داستان‌نویس ممکن است به اقتضای داستانش این‌گونه بنویسد:

یحیی شلوارش را پوشید. سیگاری آتش زد و از خانه بیرون رفت.

اما همین ماجرا در نثر محمدحسین این‌طور قدرت‌نمایی می‌کند:

شلوار کُردی‌اش را از جانش می‌کشد و پتلونش را از میخ دیوار می‌گیرد و به کونش کش می‌کند و بی‌آنکه تکمه و کمربندش را بسته کند، یخن‌قاقش را از میخ دیوار برمی‌دارد. سگرت همچنان در میان لب‌هایش دود می‌کند. به چَپَه یخن پیراهنش می‌بیند تا سیاه نشده باشد. مگر کمی سیاه شده است. فکر می‌کند امروز هم می‌شود که بپوشدش. باز، دیگر یخن‌قاق‌هایش هم ناشسته‌اند. از طرف دیگر تا به سر کار برسد، در خیابان‌های پُر از دود تهران یخنش باز سیاه خواهد شد.

تکمه‌های پیراهنش را می‌بندد و دامن پیراهنش را درون پتلونش می‌برد و کمربندش را شَخ بسته می‌کند. دود سگرت را به سینه کَش می‌کند و بعد از سوراخ‌های بینی بیرون می‌دهد......... سگرتش را از لب می‌گیرد و نگاهی به آن می‌اندازد. بعد دوباره پکی به آن می‌زند. دود آتشی که به فیلتر رسیده، کامش را تلخ می‌کند و سگرت به آخر رسیده‌اش را در کنار حوض می‌اندازد. آتش سگرت در تَریِ کنار حوض جزّی می‌کند و دودش به هوا بلد می‌شود..... و همان‌طور که دستمال نم‌دار را پس در جیب جمپرش می‌گذارد، به طرف دروازه حویلی می‌رود. از سه زینه بالا می‌شود و دروازه‌ی کوچک حویلی راکه رنگش در زیر زنگ‌زده‌گی هیچ فهمیده نمی‌شود، باز می‌کند و به کوچه می‌برآید.... صص 16- 19 (با تلخیص)

پایان روز، سومین کار بلند محمدحسین محمدی بعد از "از یاد رفتن" و "سیاسَر" (در افغانستان به نام ناشاد منتشر شده) است.

احمد مدققداستان نویس افغانستانیرمان پایان روزمحمدحسین محمدیادبیات داستانی افغانستان
داستان‌نویس، فیلمنامه‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید